eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
200 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹💐🥀💐🌹🕊 🌹 🌹 فرزند : اسماعیل : 🗓 1329/09/14 🗓 محل تولد : قزوین : 🗓 1366/05/15 🗓 مسئولیت : معاونت عملیاتی نیروی هوایی محل : سردشت نام عملیات : شناسائی هوائی مزار : 🕊🌹💐🥀💐🌹💐🥀💐🌹🕊 @shohadasafadasht
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 احترام ژنرال آمریکائی به در بخشی از خود در مورد گفته بود: دوره ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر که در پرونده خدمتم بود، تکلیفم نبود و به من نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر ، که آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. از من خواست که بنشینم. پرونده من روی میز بود، آخرین فردی بود که باید نسبت به و یا شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های بر می‌آمد که نظر نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با و من داشت، زیرا احساس می‌کردم که دوری از و برنامه‌هایی که داشتم، همه در حال است و باید و بدون دریافت به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در به صدا در آمد و شخصی ضمن ، از خواست تا برای کار به خارج از برود با رفتن ، من لحظاتی را در تنها ماندم.
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 یک سالی از مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، خانه شان گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان ) همراه و دختر چهل روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست . خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم ، ولی نتوانستیم آن را تحمل کنیم . خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه سمت خانه ناراحت بود . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد قدم هایش را بلند بر می داشت که تر برسد به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن رفته کمی که آرام شد، گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم می خواند و اشک می ریخت آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود که شاید راضی نباشد . ولی همیشه یک بود ، حتی در مبارزه با راوی : 🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 eitaa.com/shohadasafadasht
بہ یاد آنانڪہ هـرگز فرود نیامدند تا نامِ ایران بر فراز جاودان بماند... 📎 پ.ن: نوزدهم بهمن یاد شهـدای تیزپرواز و روز نیروی هوایی گرامی باد. به یادِ شهیدان 🌷 👈 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
در بخشی از خود در مورد تحصیلات گفته بود: دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر ، که یک آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به و یا شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های ژنرال بر می‌آمد که نظر نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با و من داشت، زیرا احساس می‌کردم که دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال است و باید و بدون دریافت به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 یک سالی از مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، خانه شان گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان ) همراه و دختر چهل روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست . خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم ، ولی نتوانستیم آن را تحمل کنیم . خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه سمت خانه ناراحت بود . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد قدم هایش را بلند بر می داشت که تر برسد به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن رفته کمی که آرام شد، گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم می خواند و اشک می ریخت آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود که شاید راضی نباشد . ولی همیشه یک بود ، حتی در مبارزه با راوی : کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 یک سالی از مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، خانه‌شان. گفته بود (یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان) همراه و دختر چهل روزه‌مان رفتیم، از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن را تحمل کنیم، خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون. پیاده راه سمت خانه. ناراحت بود، بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد قدم هایش را بلند بر می داشت که برسد به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن رفته کمی که آرام شد، گرفت، سجاده‌اش را گوشه‌ای پهن کرد و ایستاد به تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم، می خواند و اشک می ریخت. آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند. برای‌شان مهم نبود که شاید راضی نباشد. ولی همیشه یک بود، حتی در مبارزه با راوی: کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
در بخشی از خود در مورد تحصیلات گفته بود: دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر ، که یک آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به و یا شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های ژنرال بر می‌آمد که نظر نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با و من داشت، زیرا احساس می‌کردم که دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال است و باید و بدون دریافت به ایران برگردم. در همین فکر بودم که درب اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 از ساختمان عملیات که آمدیم بیرون، راننده‌اش را فرستاد تا بقیه را برساند. وقتی دسته عزاداری را از دور دید که متشکل از کادر و پرسنل نیروی هوائی بودند، نشست زمین. پوتین هایش را در آورده، آنها را به هم گره زد و به گردنش انداخت. آن روز حُرّی شده بود برای خودش. صدای نوحه‌اش که از میان جمعیت بلند شد، دسته عزاداری حرکت کرد به سمت مسجد پایگاه. راوی : کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 یک سالی از مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، خانه‌شان. گفته بود (یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان) همراه و دختر چهل روزه‌مان رفتیم، از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن را تحمل کنیم، خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون. پیاده راه سمت خانه. ناراحت بود، بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد قدم هایش را بلند بر می داشت که برسد به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن رفته کمی که آرام شد، گرفت، سجاده‌اش را گوشه‌ای پهن کرد و ایستاد به تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم، می خواند و اشک می ریخت. آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند. برای‌شان مهم نبود که شاید راضی نباشد. ولی همیشه یک بود، حتی در مبارزه با راوی: کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht