eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
200 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🇮🇷❤️🇮🇷❤️🇮🇷❤️🇮🇷❤️ 🌸تقدیم به 🌸 پدر واژه بزرگیست... این روزها همه در تکاپوی ؛ ولی کودکی..... به قاب عکس پدر و تمام نگاه می‌کند... 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 @shohadasafadasht97
💐🕊🌸🌺🌸🕊💐 همسر شهید از سختی‌های سال 63 می‌گفت. روایت می‌‌کرد: وقتی سراغ را از من ‌گرفت بردمش بهشت زهرا (س) قبر را نشانش دادم و گفتم اینجاست و دیگر خانه نمی‌آید. مات به سنگ قبر خیره شد و هیچ چیز نگفت . برگشتیم خانه . شب شده بود و سردی هوا خودش را در شب بهتر نشان می‌داد . وقتی کمی سردش شد شروع کرد به بهانه آوردن و گفت : مامان الان زیر آن سنگ توی این سرما می‌کند . برویم را بیاوریم خانه تا شود . حالا دیگر مانده بودم جواب این حرفش را چگونه بدهم. گریه می‌کرد و پا می‌کوبید که الان شده برویم و بیاوریمش خانه. کلافه شده بودم. یک پسر چند ساله بیشتر از این نمی‌تواند نبودن را درک کند. سختی‌هایی از این دست زیاد کشیدیم تا بچه‌ها با پدر کنار آمدند. روای : همسر سلامتی و 💐🕊🌸🌺🌸🕊🌸🌺🌸 @shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 سلام بر سلام بر امیدوارم حالت در در کنار و خوب باشد . می دانم که جان ازآن بالا ما رو می بینی و برامون دعا می کنی ، ولی کاش‌ بابا بودی ، مهربان و گرمت را در می گذاشتی ، رو پاک می کردی شبهای بدون تو برای ما همیشه بوده دوستانم با می روند خرید و من به خودم می گویم تو هم کنارم همیشه هستی و مواظب منی و این بهترین است که دارم . من به تو می کنم می توانستی مثل خیلیها موقع به نروی و همیشه ما باشی ولی چون تو را خریداری کرده بود ، نیروی ایمانی در وجودت گذاشت و باعث شد که بگویی (( اجازه نخواهم داد این به و من و حمله کنند )) و چقدر زیبا رفتن را سرودی و میدان کردی . خوبم ، همینکه نگاهم کنی سرد زمستان برایم و خواهدشد ..... میگن هر کس که دلش تنگ بود آدرس را به او بدهید ، من به همه و دوستانم ، آدرس تو را می دهم ... از همینجا بوسه ای را نثارت می کنم تا برای ما نشود بدان که ما را تا رسیدن به 🌹 🌹🌴 🌹🌴🌹 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
💐🕊🌸🌺🌸🕊💐 از سختی‌های سال 63 می‌گفت. روایت می‌‌کرد: وقتی سراغ را از من ‌گرفت بردمش بهشت زهرا (س) قبر را نشانش دادم و گفتم اینجاست و دیگر خانه نمی‌آید. مات به سنگ قبر خیره شد و هیچ چیز نگفت . برگشتیم خانه . شب شده بود و سردی هوا خودش را در شب بهتر نشان می‌داد . وقتی کمی سردش شد شروع کرد به بهانه آوردن و گفت : مامان الان زیر آن سنگ توی این سرما می‌کند . برویم را بیاوریم خانه تا شود . حالا دیگر مانده بودم جواب این حرفش را چگونه بدهم. گریه می‌کرد و پا می‌کوبید که الان شده برویم و بیاوریمش خانه. کلافه شده بودم. یک پسر چند ساله بیشتر از این نمی‌تواند نبودن را درک کند. سختی‌هایی از این دست زیاد کشیدیم تا بچه‌ها با پدر کنار آمدند. روای : همسر سلامتی و 🥀🍀🍃🕊🍃🍀🥀 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 سلام بر سلام بر امیدوارم حالت در در کنار و خوب باشد . می دانم که جان ازآن بالا ما رو می بینی و برامون دعا می کنی ، ولی کاش بابا بودی ، مهربان و گرمت را در می گذاشتی ، رو پاک می کردی شبهای بدون تو برای ما همیشه بوده دوستانم با می روند خرید و من به خودم می گویم تو هم کنارم همیشه هستی و مواظب منی و این بهترین است که دارم . من به تو می کنم می توانستی مثل خیلیها موقع به نروی و همیشه ما باشی ولی چون تو را خریداری کرده بود ، نیروی ایمانی در وجودت گذاشت و باعث شد که بگویی (( اجازه نخواهم داد این به و من و حمله کنند )) و چقدر زیبا رفتن را سرودی و میدان کردی . خوبم ، همینکه نگاهم کنی سرد زمستان برایم و خواهدشد ..... میگن هر کس که دلش تنگ بود آدرس را به او بدهید ، من به همه و دوستانم ، آدرس تو را می دهم ... از همینجا بوسه ای را نثارت می کنم تا برای ما نشود بدان که ما را تا رسیدن به 🌹 🌹🌴 🌹🌴🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 .. جمعیت خیلی زیاد بود... اصلا غیر ممکن بود که به تابوت پدرم برسم... بابام روی دوش بقیه تشییع میشد و من از تابوتش خیلی فاصله داشتم... دلم می خواست این دقایق آخر دوشادوش بابام باشم... دلم می خواست کنار تابوتش راه برم... دلم براش خیلی تنگ شده بود... تابوت بابا از کوچه بیرون رفت و حتی از جلوی چشمانم محو شد... چقدررر سریع می رفت و عجله داشت.... پیش خودم گفتم دیگه رسیدن و دیدن تابوت بابا غیر ممکنه و حتی شاید از شدت جمعیت، خاکسپری رو هم نتونم ببینم... وقتی از کوچه پیچیدم، تابوت بابا درست کنار شانه ام بود... دقیقاً کنار شانه ی راستم.... حیرت کردم... غیر ممکن بود... انگار تابوت برای چند لحظه مکث کرده بود، تا من به آن برسم.... اشک در چشمانم حلقه زد... آنجا بود که فهمیدم همیشه کنار من است و صدای دلم را می شنود.... کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
💐🕊🌸🌺🌸🕊💐 از سختی‌های سال 63 می‌گفت. روایت می‌‌کرد: وقتی سراغ را از من ‌گرفت بردمش بهشت زهرا (س) قبر را نشانش دادم و گفتم اینجاست و دیگر خانه نمی‌آید. مات به سنگ قبر خیره شد و هیچ چیز نگفت . برگشتیم خانه . شب شده بود و سردی هوا خودش را در شب بهتر نشان می‌داد . وقتی کمی سردش شد شروع کرد به بهانه آوردن و گفت : مامان الان زیر آن سنگ توی این سرما می‌کند . برویم را بیاوریم خانه تا شود . حالا دیگر مانده بودم جواب این حرفش را چگونه بدهم. گریه می‌کرد و پا می‌کوبید که الان شده برویم و بیاوریمش خانه. کلافه شده بودم. یک پسر چند ساله بیشتر از این نمی‌تواند نبودن را درک کند. سختی‌هایی از این دست زیاد کشیدیم تا بچه‌ها با پدر کنار آمدند. روای: همسر سلامتی و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht