⭕️فصل اول⭕️
✴️روایت زندگی پدر
#قسمت_سوم
- حالا تو این شهر شلوغ با این همه آدم کجا بریم؟
- میریم قم. من چند نفر از هم ولایتی هامون رو می شناسم اونجا درس طلبگی می خونن.البته اگه بتونیم پیداشون کنیم.
- ما که این جا رو بلد نیستیم . هیچی نمی دونیم خودت هر کار میدونی بهتره انجام بده.
علی عسکر با رفقایش به قم می روند و بعد از یک روز تفحص وجستجو بالاخره رفیق و هم شهری قدیمی اشان را آن جا پیدا می کنند . او طلبه بود ، علی عسکر ورفقایش را در حجره خود میهمان کرده و هرشب برایشان چای درست می کرد ، برایشان از امام و تحولات انقلاب و ایران می گفت.این جلسات شبانه از بهترین شب های عمر، علی عسکر ورفقایش به شمار می رفت. او به علی عسکر ورفقایش گفته بود که اعزام شما به جبهه کار راحتی نیست و به احتمال زیاد با رفتن شما مخالفت کنند مگر این که از راه های دیگه خودتون رو به جبهه برسونید...خیلی هایشان ناامید شدند و تصمیم گرفتند چند وقتی در شهر قم به کاری مشغول شوند این گروه چند وقت در قم ماندند علی عسکرهم تحت تاثیر فضای شهر قم و طلبه های ساکن آن قرار گرفت و عزم خود را جزم کرد که طلبه بشود بالاخره طلبه شد و سه سال در حوزه علمیه قم با راهنمایی همشهری اش دروس طلبگی را خواند تا بعد از مدتی درس خواندن مریضی سختی او را از پا می اندازد .
علی عسکر جوری مریض می شود که تمام دکترهایی که در قم بودند او را ارجاع می دهند به تهران و می گویند اگر قرار باشد خوب شوی از قم به تهران برو! رفقایش همه هرچه که داشتند ونداشتند برای او هزینه می کنند واو را به تهران می برند عصر یکی از روزهای سرد زمستان به مطب دکتر در تهران مراجعه می کند و بعد از معاینه ، پزشک هندی به او می گوید:
- مریضی سختی داری! بدنت عفونت داخلی کرده و با پول کم تو مداوایی صورت نمی گیره ولی من نسخه دوایت را می نویسم.تهیه اش با خودت!
رفقایش برای تهیه داروهای علی عسکر در تهران در گاراج باربری اتوشهپر کنار بهشت زهرا مشغول به کار می شوند . صاحب گاراج به این ها یک اتاق درضلع شمالی گاراج داده بود اتاقی نمور با فرش هایی روغن زده و... می افتند به جان اتاق و حسابی تمیزش می کنند و مکانی را برای استراحت علی عسکر اختصاص می دهند.علی عسکر ناراحت از این که چرا نتوانسته به قم برگردد و درسش را ادامه بدهد و همان جا همراه رفقایش می ماند و بعد از بهبودی هم در کنار آن ها مشغول به کار می شود.شب ها هنگام استراحت برای بچه ها حرف می زد:
- بچه ها من شنیدم حضرت امام فرمودند هر مسلمانی باید یک رادیو داشته باشد و از اوضاع جامعه انسانی با خبر باشد بیایید هر کس مقداری پول بگذارد تا بتوانیم یک رادیو تهیه کنیم و به این حرف امام عمل کنیم.
- ما موافقیم علی عسکر... پول از ما خرید رادیو و گوش کردنش با خودت.
- نه دیگه همه دور هم میشینیم و شب ها اخبار و سخنان امام را گوش می کنیم.
- باشه فقط ما خسته ایم ! قرارنباشه هرشب دوساعت برای ما سخنرانی کنی.
- نه اذیتتون نمی کنم. پس بسم الله ...هر کی هر چه قدر می تونه پول بزاره.
شب بعد همه دور یک رادیو کهنه حلقه زدند و علی عسکر سعی می کند بتواند موج رادیو را تنظیم کند تا همه راس ساعت اخبار و سخنان را بشنوند بالاخره موج رادیو تنظیم شد همه تا صدای امام خمینی را شنیدند بلند صلوات فرستادند و به علی عسکر اصرار کردند که دیگر موج رادیو را دستکاری نکند امام می گفت: مساجد را پرکنید جبهه ها را محکم کنید و امروز هر مسلمانی وظیفه دارد که خودش را به صفوف جنگ برساند. آن شب علی عسکر برای رفقایش یکساعت صحبت کرد:
- نکنه یادتون رفته برای چی از بامیان اومدیم این جا! ما با شنیدن این حرف های امام امت دیگر هیچ عذر و بهانه ای نداریم و نمی تونیم داشته باشیم . ساک ها تون رو جمع کنید . فردا میریم پیش صاحب گاراج و تسویه حساب می کنیم و به سمت اهواز حرکت می کنیم.
- علی عسکر ما از اولش هم آماده بودیم . یادت نره اگه تا حالا هم موندگارشدیم فقط به خاطر مریضی تو بوده!
- بابت همه محبت هاتون و رفیق راه بودنتون از همتون ممنونم. خداروشکر که خدا رفیق های خوبی نصیبم کرد حالا بریم بخوابیم که فردا باید به سمت اهواز حرکت کنیم.
#ادامه_دارد
#از_مزار_شریف_تا_زینبیه
طریق الشهدا
#همه_چادری_ها_فرشته_نیستند #قسمت_دوم ... . روزها می گذرد ، دنبال کننده ها بیشتر می شوند ، پسند و کام
#همه_چادری_ها_فرشته_نیستند
#قسمت_سوم و پایان ...
.
می خواهم داستان را بسیار خلاصه کنم و دیگر بیش از این ریز نشوم مثلا نگویم که لاک دستت دیگر #چه_ربطی به حجاب دارد؟!
.
حالا که پست ها بیشتر شدند ، و سبک نوشتاری هم از چادرم فاتح نفس ، رسید به #مذهبی_ها(چادری ها)عاشق ترند! (که ما هم قبول داریم ، چون عاشقانه هایشان نه علنی است و #نه_دل_کسی_را_می_لرزاند ! آخر چند روز پیش یک رفیق متاهلی گفت ، #دچار_قیاس شده ام! گفتم چرا؟ ، گفت : عکس هایشان را در فضای مجازی قرار می دهند و من هم هِی ، قیاس و قیاس!( #تبریک میگم بهتون مبلغ چادر!) )
.
دیگر چهره اش از بند تاری ها و پیکسل و برگ و گل و دست(می دانید که نشان دادن چهره #فرایند خودش را دارد!کم کم به نشان دادن رخ می رسد ابتدا #واقعا_نمی_تواند !) و... در آمده ، او یک مذهبی لاکچری شده ، ایول !
.
کامنت هایش را هم بسته که دیگر آنقدر مذمت نشود البته خدا لعنت کند اینستا را که نمی گذارد دایرکت را هم ببندد آخر این مذهبی های #خشک_مغز ، آنجا هم او را رها نمی کنند! هِی خواهرم #چادر_ارثیه_مادرم_زهراس را برایش می فرستند.
اینها دیگر چه می گویند بابا! أه با کیا شدیم مذهبی!
(بابا جان ، اینها چه می دانند تو در راهِ تبلیغ! چادر چه مشقت هایی کشیده ای ! با خون دل آن همه دنبال کننده همراهت شده اند و با کلی فکر آن همه چشم را به خود #خیره کرده ای !نمی دانند..!)
.
خلاصه اینکه ، می آید و نام صفحه اش را تغییر می دهد ، این را در استوری می گوید که دیگران هم بدانند ، نام خودش هست!
و برای اینکه از نیش و کنایه ی جماعت مذهبی هم خلاص شود ، در بیو می نویسد :
#من_مذهبی_نیستم ! من را قضاوت نکنید !
( ای بابا نشستیم این همه نوشتیم ، تهش طرف مذهبی هم نبود ،البته بوده و هست اما عادی سازی برخی از موارد او را بدین جا کشانده)
و عکس های بدون چادرش را پست می کند...
و من مصیبت دیده شدن را آنجا درک کردم !
.
#بعد_نوشت :
این روایت ، ماجرای #یک_نفر_نیست! بلکه هر گوشه اش مربوط به چندین و چند نفر است ...
نمیدانم شمایی که این متن را می خوانید کجای این قضیه هستید ، اما بدانید، #شیطان_فضای_مجازی ، خیلی قوی تر از شیطان فضای واقعی است ، در #مجازناآباد چشم ها مستقیم در چشم هایت گره نمی خورد ، اما دل ها هزار راه می روند ، هم اویی که تو را تعریف و تمجید می کند ، در خیابان به او نسبت ”خفه شو” یا ”برو گمشو” می دهید ، اما در مجاز تشکر هم می کنید از نظر لطفشان !
می دانم که نیت هایتان واقعا گاه خیر هست #اما ، نیت به اصطلاح خیرتان پدرِ دلِ جوان مردم را در آورده !( دلم برای آن جوان مجردی می سوزد که توقعات زندگی اش با دیدنِ عکس های شما تغییر پیدا کرده یا همان دخترک مجردِ در خانه که شاید به اندازه شما زیبا نباشد اماتحت تاثیر ذائقه هایی که شما تغییر دادید قرار گرفته !)
.
#بعد_نوشت ۲
اگر از متن ناراحت شدید، خیلی هم خوب که ناراحت شدید ، اتفاقا #به_خودتان_بگیرید!
کسی آمد پیام داد که ”خدا هدایتشان کنه !”
می روم صفحه ش را می بینم ، می بینم که او هم اینگونه هست ، خب خانم ، منظور شما هم هستید! فقط بقیه مشکل دارند؟ یا خودتان را همچنان با نیت خیر می پندارید؟!( به خدا اگر عکس ندارید برای پست ، خب #پست_نگذارید ، چه لازم که یک نیم رخ از خودتان بگذارید و دعا برای امام زمان هم بکنید ؟!)
.
#دلیل
-این ها را نوشتم تا آن کسی که تازه می خواهد وارد بحث تبلیغ حجاب! شود ، بداند که #مسیرش_به_کجا ختم خواهد شد ، حتی اگر اولش بگوید :
من مراقب هستم !( نه ، #نمی_توانید مراقب باشید ، دست خودتان نیست ، این لایک و کامنت و تعاریف بد نفس آدم را غلغلک می دهد)
.
#بعد_نوشت ۳
بعضی ها هم آدم های خوبی هستند ، خیلی بهتر از ما ، اما دچار شده اند ، اما بنشینند و فکر کنند ، که واقعا #چه_نیازی_هست ، به انتشار این عکس ها؟!
( چند سال پیش در #فیس_بوک دختر خانمی ، همین عمل را شروع کرد ، آن موقع از این خبرها نبود ، حالا بعد چند سال ، خودش نیست اما عکس هایش دست به دست می شوند ، حتی اگر بگویید : #کپی_عکس_ها_حرام_است ، واقعا توقع دارید بعد از انتشار ، کسی کپی نکند؟ خب اگر نمی خواهید ، چرا پست می کنید؟ ، اینهم یک گل به خودی حساب می شود)
#اعتراف نوشت_٢
یک اعتراف دیگر هم در انتها بکنم ، شاید فکر کنید این هم یک خشک مقدس دیگر که با همه مشکل دارد ! نه ! بنده نیستم خیلی هم غرق هستم ، غرق در معایب مختلف ...اما گفتم تا نگویید نگفتند یا که نگویند، نگفتی !
#مراقب_خودتان_باشید
#پایان
@shohadatarigh