🌟رفیق مثل رسول 🌟۹
شهید محمد حسن خلیلی
از مدرسه که بیرون آمدم چند دقیقه منتظر شدم تا اتوبوس از راه رسید.مثل بیشتر روزها جا برای نشستن نبود.کنارم دونفر درمورد کلاسشان حرف میزدند،معلوم بود نوع تفکروعقاید معلمشان با شاگردها یکی نبود..
یاد معلم کلاس پنجم ابتدایی ام افتادم،((قرار بود مقام معظم رهبری به کرج تشریف بیارند.معلم کلاس شروع کرد به جوسازی و مطرح کردن نظرات منفی اش.از جا بلند شدم با رعایت احترام به ایشان توضیح دادم که برداشت اشتباه خودتون را به خورد بچه ها میدید.کاش کسی بود و از چهره معلمم عکس میگرفت.درست مثل موشک منفجر شده بود.
به نماینده کلاس گفت:سریع برو معلم تربیتی رو صدا کن بیاد اینجا...
معلم تربیتی وسط کلاس مات و مبهوت داشت به معلممون نگاه میکرد که هرسه ثانیه یک بار میگفت:یا جای من تو این کلاس یا جای خلیلی.
بعدازظهر همون روز دستم توی دست بابام، دوباره به مدرسه برگشتم.تا آخر سال تحصیلی من و معلممون حس مشترکی به یکدیگر داشتیم که از سنگینی نگاهمون میشد این حس و خوند.
حالا که این خاطره را مرور میکردم،خنده ام گرفته بود.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۱۰
ازایستگاه اتوبوس تا خانه که داخل کوچه
چهارم بود،حدود ده دقیقه پیاده روی داشت.درست جلوی درخانه یک درخت بلند بود.به نظر من و روح الله این درخت دل شادی داشت،تمام فصل های سال سبز بود.سنگ فرش حیاط پراز برف بود.در را باز کروم و رفتم داخل.هنوز به درچوبی انتهای راهرو نرسیده بودم که مثل هرروز مامان با ذوق درراباز کرد.نگاهم به صورت مهربانش افتاد،خستگی از تنم رفت.
بعدازسلام و احوال پرسی مامان همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت پرسید مدرسه چه خبر؟عاشق این سوال مامانم بودم چون میتوانستم کلی از مدرسه تعریف کنم.
گفتم امروز ریاضی و ادبیات و دینی داشتیم.فقط مامان حتما باید بهم کمک کنی. خواستم از آشپزخانه بیرون بیایم که گفت انگار یادت رفت بگی چه کمکی باید بهت بکنم. امروز معلم ادبیات بهمون موضوع انشاء داد باید خلاصه زندگی خودمون رو بنویسیم.برام از زندگی خودت و بابا، روح الله و من بگو. این طوری میتونم یه انشا خوب بنویسم.
مامان خیلی اهل نوازش و بوسیدن بچه هایش نیست، انگار دوست داره یک حریمی برای همیشه بین ما باقی بماند. ولی دنیای عشق و محبتش را از طریق نگاهش به دل ما میریزد.خدارو شکر که من و روح الله همیشه سیراب از این دریای مهرش هستیم.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۱۱
شهید مدافع حرم شهید محمد حسن خلیلی.
یک ساعت تا اذان مغرب باقیمانده بود که بیدار شدم.قبل بیرون آمدن از اتاقم به فرید زنگ زدم، مثل هرروز بعد از کلی حرف زدن باهم هماهنگ کردیم که برای رفتن به مسجد چه لباسی بپوشیم .من و فرید دوست داشتیم لباسی تن کنیم یا عطری بزنیم که آقا مرتضی دوست داشت.آقا مرتضی مربی بسیج و ارتباط خیلی خوبی با بچه های رده سنی ما داشت.از اتاقم که بیرون آمدم، صدای رادیو میآمد که دعای روز بیست و پنجم ماه رمضان را میخواند.
نگاهی به گلدان های پاسیو انداختم،رفتم تا انتهای راهرو.دمپایی جلوی در را پا کردم.حیاط پشتی خانه مان را خیلی دوست داشتم.درخت شاتوت وسط حیاط که یک چتر خوشگل روی سرش داشت،جای دنجی برای پرنده ها بود.درخت های دورتادور حیاط مثل خبردار ایستاده بودند. از کنار حیاط رفتم سمت زیرزمین که درست زیر بهار خواب بود.در را باز کردم،دستم را روی دیوار کشیدم تا جای کلید برق و پیدا کنم.رفتم بین وسایلی که بابا دسته بندی کرده بود.به دنبال یک صفحه فلزی گشتم چیزی پیدا نکردم.چراغ را خاموش کردم و آمدم بالا،به اتاق که رسیدم لرز کوچکی به تنم نشست.
رفتم کنار بخاری تا گرم شوم،مامان گفت:رسول ،تو این سرما بدون کاپشن کجا رفتی؟.
گفتم:هیچی تو انباری دنبال چیزی میگشتم.
آلان وقت داری یکم برام از زندگیت تعریف کنی؟
مامان نشانه صفحات را لای قرآن گذاشت و بعداز بوسیدنش آن را داخل جلد مخملی گذاشت و با احترام قرآن را به دست من داد .
بذار سرجاش.بین دو شمعدان نقره جلوی آینه گذاشتم و سریع برگشتم.
گفتم :بگید دیگه سراپا گوشم.
کلی تعریف میکنم ،خودت جاهایی که لازمه تو انشاء بنویس.
کنجکاو شدم بدونم زندگیم چه مسیری رو طی کرده تا به اینجا رسیده.
#متنبند۶۱استغفار
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۶۱-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ دَلَّسْتُ بِهِ مِنِّي مَا أَظْهَرْتَهُ أَوْ كَشَفْتُ عَنِّي بِهِ مَا سَتَرْتَهُ أَوْ قَبَّحْتُ بِهِ مِنِّي مَا زَيَّنْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۶۱: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با آن، آنچه را ظاهر کرده بودی واونه جلوه دادم، یا با آن، آنچه را ازمن پوشانده بودی بر ملا کردم، یا با آن آنچه را زینت داده بودی زشت شمردم، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
✨﷽✨
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 #دعـــــــــــایفـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠#دعــایســـلامتیامــامزمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
#اللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجُ
@shohaday_gommnam
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۳۱
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
سلام امام زمانم
السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ ...
سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش ، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند ...
سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش ، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد ...
مولای من !
خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد
هوای نفس نباشد ، همه هوای تو باشد
خدا کند که گذارت فِتَد به منظر چشمم
که سجده گاه نمازم ، جای پای تو باشد ...
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
#او_منتظر_است
🪐داغ فرزند و داغ غارت اموال
📗#نهج_البلاغه
▫️يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ، وَلاَ يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ
🟠 «انسان داغدار و مصيبت زده خواب و آسايش دارد؛ اما كسى كه مالش را به زور گرفته اند خواب ندارد
📿 سيّد رضى؛ در تفسير اين كلام شريف مى گويد: «مفهومش آن است كه انسان ممكن است بر قتل فرزندان خود صبر كند؛ اما در ربودن اموالش صبر نخواهد داشت»؛ (وَمَعْنى ذلِکَ أَنَّهُ يُصْبَرُ عَلى قَتْلِ الاْوْلادِ، وَلا يُصْبَرُ عَلى سَلَبِ الاَْمْوالِ).
✍نخست اينكه انسان وقتى گرفتار مصيبتى مى شود، مثلاً عزيزى را از دست مى دهد، يقين دارد كه بازنمى گردد و به همين دليل به تدريج آرامش خود را بازمى يابد. در حالى كه وقتى مالش را به ناحق ببرند هر زمان در فكر است كه از طريقى بتواند آن را بازگرداند. به همين دليل خواب و آرامش ندارد.
در تفسير ديگرى گفته شده كه اين گفتار حكيمانه كنايه اى است از بسيارى از توده هاى مردم كه دلبستگى آنها به مال و ثروتشان حتى بيش از دلبستگى به فرزندان و عزيزانشان است و گاه حتى تا پاى جان براى نگهدارى اموالشان مى ايستند گاه گفته شده است كه از دست دادن عزيزان نه تنها سبب ذلت انسان نمى شود بلكه دوستان و علاقه مندان، چنين شخصى را عزيز مى دارند و احترام مى كنند تا مصيبت خود را فراموش كند؛ ولى غارت اموال و ربودن آن به وسيله زورمندان غاصب نوعى ذلت براى انسان است، ازاينرو انسان نمى تواند آن را تحمل كند.
📘#حکمت_307
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین #قسمت- بیست وهفتم هرروز ت
🍃🌸🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت- بیست ونهم
داوطلبانه آمده بودندخط پدافندی پاسگاه زید . ماه رمضان توی هوای گرم تابستان ، نهضت سوادآموزی با دو سه تا کلاس راه افتاد. دوره که تمام شد۳۵-۳۰نفر بی سواد، باسواد شدند و اولین بار از خط مقدم برای خانواده های شان نامه نوشتند. باز تاب زیادی پیدا کرداین کار ،آقامهدی گفت((یه مراسم بگیر؛می خوام از این دو سه تا معلم تجلیل بشه.)) خودش آمد توی مراسم . سخنرانی کرد برای رزمنده ها. معلم های نهضت را هم حسابی تحویل گرفت واز طرف لشکر هدیه دادبه شان.
#قسمت-سی ام
ترکش خورد شیلنگ بیل میکانیکی و بیلش از کار افتاد. همان طوری بلا استفاده مانده بود، جلوی خط دشمن آمد توی سنگر وگفت((این بیل قراره همین جا بمونه تا آهن پاره بشه؟))همان شب رفتیم سروقتش ، خودش هم آمد، هر جوری بود شیلنگ را عوض کردیم . تا صدای دستگاه بلندشد خمپاره بود که کنارمان خورد زمین، با هزار سلام وصلوات آوردیمش عقب. آقا مهدی راضی بود. توی تاریکی هم می شد فهمید چقدرخوشحال شده .
✍🏻نویسنده کتاب #مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #روایت
دختر بی حجابی که اعتقادی به شهدا نداشت و نور شهید را دید و می گفت: شهدا غلط کردم. 🥀 🎤راوی آقای محمد حسینی منزل #شهید_باقری_کارگر ۱۴۰۲/۲/۲۵
#حجاب_عفاف #اللهمعجللولیکالفرج@shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲شهید مولتی میلیاردر
🌹شهید آنیلی که بود؟
#ادواردو_آنیلی
#مهدی_آنیلی
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
#کتاب_صوتی " #من_ادواردو_نیستم"
🌹زندگینامه و خاطرات شهید ادواردو (مهدی) آنیلی
ناشر نشر شهید هادی
تولید و ضبط : گروه فرهنگی هنری یاوران مهدی
با صدای #مهدی_نجفی
#من_ادواردو_نیستم
#ادواردو_آنیلی
#سیره_شهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
#معرفی_کتاب
📗 کتاب " من ادواردو نیستم" دربردارنده ی زندگینامه و داستان های کوتاه از ثروتمندترین شهید شیعه ایتالیایی، ادواردو (مهدی) آنیلی است. شهید برجسته ای که برای چنگ زدن به راه حقیقت از تمامی دنیای خود دست کشید و جان خود را فدای اسلام کرد.
#شهید_ادواردو_آنیلی فرزند جیانی آنیلی، سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک های خصوصی، شرکت های طراحی مد و لباس، روزنامه های لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس ایتالیا بود.
🍃 او در جوانی به اسلام و سپس به مذهب تشیع گروید و این موضوع بر خاندان بزرگ و قدرتطلب او که با صهیونیستها نیز همکاریهای گسترده داشت، سخت گران آمد. ادواردو چندبار به ایران سفر کرد و با امام خمینی و آیتالله خامنهای دیدار نمود و به زیارت امام هشتم رفت. گرایش او به اسلام و فعالیتهای ضد استبدادیاش باعث شد که سرانجام در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ به دست عوامل ناشناس و طرزی مشکوک به شهادت برسد. جسد او را زیر پل «ژنرال فرانکو رومانو» در بزرگراه تورینو به ساوونا یافتند و شواهد حاکی از آن بود که ادواردو از روی پل ۸۰ متری مذکور به پایین پرت شده است.
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
من ادواردو نیستم 1.mp3
10.55M
#کتاب_صوتی 🎧
📙من_ادواردو_نیستم
"سرگذشت ثروتمندترین شهید شیعه"
قسمت 1⃣
#شهیدمهدیآنیلی
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
شهید بیا و دستم و بگیر:
🌟رفیق مثل رسول 🌟۱۲
شهید محمد حسن خلیلی 🌟
خطبه عقد ما رو حضرت امام رحمة الله علیه خوندند.اون روز رو خوب یادمه.اواخر فروردین ماه شصت و یک بود.ما از ۵ صبح از خونه بیرون اومده بودیم. اتفاقا روز قدس هم بود.
چرا ۵ صبح؟
باخنده گفت:آقای توسلی مسئول دفتر حضرت امام گفته بودند ،این تاریخ که به شما وقت داده شده،با توجه به اینکه روز قدس هست،حضرت امام رحمة الله علیه دیدار با مسئولین دارند.بهتره بذارید برای روز دیگه.
بابا هم گفته بود:ما برنامه ریزی کردیم،شما هرساعتی بگید،ما مشکلی نداریم.
آقای توسلی هم گفته بودند:دیدارهای حضرت امام از ۸ صبح شروع میشه، باید زودتر بیاید.
این طوری شد که ما ۵ صبح از خونه راه افتادیم.از ما خواستند برای دیدار با حضرت امام به حیاط پشت حسینیه بریم.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۱۳
شهید محمد حسن خلیلی
فقط به عروس،داماد و پدر عروس اجازه دیدار میدادند.پا که داخل حیاط گذاشتم، انگار عطر بهار همه جا پیچیده بود.حدود سه یا چهار پله از سطح حیاط تا بالکنی که حضرت امام وارد شدند،فاصله بود.ایشون با همون لباس سفید و عرق چین و عبای کم رنگی که روی دوش داشتند، وارد شدند.
امام روی صندلی نشستند.تمام چهرشون نور بود.انگار بند دلم پاره شد.اصلا یادم رفت برای چی اومدیم.فقط به چهره امام نگاه میکردم. میترسیدم با به هم خوردن پلک هام این فرصت ناب را از دست بدم.با نگاهی پراز مهربانی از من پرسیدند:عروس خانم به من وکالت می دید؟حس کردم از خجالت صورتم سرخ شده،زود گفتم :بله.
آقای توسلی هم وکیل بابا شدند.خطبه عقد را امام خیلی شمرده خوندند.وقتی تموم شد،با همون نگاه مهربانشون به ما گفتند:مبارک باشه.بعد هم سه مرتبه گفتند :باهم بسازید.
لبخندی که روی چهره ی حضرت امام رحمة الله علیه نقش بسته بود، اولین و آخرین زیباترین هدیه برای شروع زندگی ما بود.
با خودم عهد کردم همیشه این همراهی را حفظ کنم.
🌟رفیق مثل رسول 🌟۱۴
شهید محمد حسن خلیلی 🌟
مامان از جا بلند شد، رفت از داخل کمد یک آلبوم آورد.گفت:عکسهای اون روز اینجاست ،فقط حیف که اجازه ندادند با حضرت امام رحمة الله علیه عکس بگیریم.
سفارش حضرت امام همیشه توی زندگی مابوده و هست.با تمام کم و زیاد بازی دنیا ماباهم ساختیم.همیشه خدا را شکر میکنم که با نفس ایشون زندگی ما شروع شد.
صفحات اول عکس های دوران کودکی مامان، خاله ها،دایی ها،بابابزرگ،مامان بزرگ و طاهره خانم بود.به یکی از عکس هاکه مامان لب یک حوض نشسته بود،اشاره کردم.اینجا کجاست؟
مامان سرکی در آلبوم کشید ،گفت:بهترین جای دنیا،خونه پدرم.
با دختر همسایه که اسمش شهربانو بود،بازی میکردم.
مامان با خنده گفت:خیلی شیطون بودم،به راحتی خودم رو از روی داربست درخت مو بالا میکشیدم موقع تعریف کردن ،چشم های مامان برق میزدند.هیچ وقت تصور نمیکردم برای من از شیطنت هایش تعریف کند،چون در زندگی خیلی صبور و ساکت بود.