eitaa logo
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی مطالب≡صلوات به نیت ظهور امام زمان ارتباط با ما↯ @Shahidgomnam_s کانال دوم↯ @BeainolHarameain ڪانـاݪ‌روضـہ‌امـون↯ @madahenab ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/16670756367677
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - چهارم پنج ، شش سالش بود، هرجا می رفتم او را با خودم می بردم ، جشن تولد یکی از دوستانم بود. طبق معمول مجید را هم با خودم بردم . مادر سفارش کرد(( اگه مجلس ساز و آواز داشت، نمونید.)) رفتیم . اتفاقاً نوار ترانه روشن کردند . مجید حرف مادر را به من یادآوری کرد گفت ((بلند شو بریم.)) بلند شدیم . صاحب خانه علت را پرسید ، مجید با زبان کودکانه اش گفت(( چون ترانه گذاشتید.)) خلاصه نگذاشتندبیاییم نوار را خاموش کردند. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... @shohaday_gommnam ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
[❤️•"🤍"] 🌹 پایه رسیدن به مقام شهادت مسئله است هجرت از خود هجرت از مقامات خود هجرت از مال، خود هجرت از مکان خود هجرت از دلبستگی ها و زیبایی‌های خود. شهدا این هجرت را در تمام ابعادش در حد کمال انجام دادند. 🌹مرتبه مرتبه در راه خدا و في سيبل الله و 🌹مرتبه و پایداری است. @shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شــهـیـد‌ نــوروزے
سلام عید شما مبارک ☺️ خب تعداد شرکت کننده ها تا الان حدود ۴۵ نفر رسیده است❤️ خب با توجه به تصمیمی که گرفتیم سوال رو خدمتتون اعلام میکنیم و اونایی که شرکت نکردند هم میتونند به سوال ما پاسخ بدن. لطفا قوانین با دقت بخوانید👇 🔵 شرکت در این مسابقه برای همگان الزامی است🔸☺️ 🔵در جواب حتما سن‌خودتون را ذکر کنید. نوشتن نام اختیاری است.🔸 🔵جواب سوال حتما باید در یک کاغذ نوشته شده باشد.🔸 🔵 لطفا به دوستان و اطرافیان خودتون هم دعوت به این مسابقه کنید 🔸 🔵بعد از قرعه کشی به ۳ نفر اول جوایز نفیسی داده‌ خواهد شد.🔸 🔵برای سهولت شما عزیزان میتوانید بدون نوشتن سوال در کاغذ فقط جواب آن را بنویسید🔸 با تشکر مدیریت کانال شهید مصطفی نوروزی و تشکر از همه عزیزانی که مارا در این امر خیر یاری میکنند. 🔰سوالات ساعت ۲۰ امشب اعلام‌خواهد شد و‌شما عزیزان تا هفته بعد سه شنبه وقت دارید جواب را برای ما ارسال کنید🌷 🌷کانال شهید مصطفی نوروزی🌷 @shahid_nourozi 🌷فروشگاه شهید مصطفی نوروزی🌷 @store_shahid_nourozi
❤️قصّه دلبری ❤️۳۶ میگفت:(افغانستانیا شیعه واقعی هستن).و از مردانگی هایشان تعریف می‌کرد.از لابه لای صحبت هایش دستگیرم میشد پاکستانی ها و عراقی ها خیلی دوستش دارند.برایش نامه نوشته بودند، عطر و انگشتر و تسبیح بهش هدیه داده بودند.خودش هم اگر در محرّم و صفر مأموریت میرفت.یک عالمه کتیبه و پرچم و این طور چیزها میخرید و می‌برد. میگفت:(حتی سُنی ها هم اونجا باما عزاداری میکنن.)یا میگفت:(من عربی خوندم و اونا با من سینه زدن.)جوّ هیئت خیلی بهش چسبیده بود.از این روحیه اش خیلی خوشم می آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیئت راه می‌انداخت. کم کم می‌خوابید. من هم شب ها بیدار بودم.اگر می‌دانستم مثلا برای کاری رفته تا برگردد،بیدار می ماندم تا از نتیجه کارش مطلع شوم.وقتی میگفت (میخوایم بریم یه کاری بکنیم و برگردیم.)می‌دانستم که یعنی در تدارک عملیات هستند.زمانی که برای عملیات میرفتند،پیش می‌آمد تا ۴۸ ساعت هیچ ارتباط و خبری نداشتم.یک دفعه که دیر آنلاین شد،شاکی شدم که (چرا در دسترس نیستی؟دلم هزار راه رفت.دلم هزار راه رفت).نوشت :(گیر افتاده بودم)بعداز شهادتش فهمیدم منظورش این بوده که در محاصره افتادیم.فکر میکردم لَنگ لوازم شده است.یادم نمی‌رود که نوشت:(تایم من با تایم هیئت رفتن تو یکی شده .اون جا رفتی برای ما دعا کن).گاهی که سرش خلوت میشد،طولانی باهم چت میکردیم.میگفت؛اونجا اگه اخلاص داشته باشی،کار یه دفعه انجام میشه.پرسیدم :چطور مگه؟گفت:اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفر هم نبودیم،ولی خدا و امام زمان یه طوری درست کردن که قصه جمع شد.بعد نوشت:خیلی سخته اون لحظات!وقتی طرف میخواد شهید بشه،خدا ازش میپرسه ببرمت یا نبرمت؟کنده میشی از دنیا؟اون وقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد میشه،. متوجه منظورش نمی‌شدم.میگفتم:وقتی از زن و بچه ات بگذری و جونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله،ماه رمضان پارسال،تلویزیون فیلمی را از جنگ های ۳۳ روزه لبنان پخش میکرد.در آشپزخانه دستم بند بود که صدا زد:(بیا،بیا باهات کار دارم)گفتم:(چی کار داری؟)گفت:اینکه میگی کندن رو درک نمیکنی،اینجا معلومه،سکانسی بود که یک رزمنده لبنانی میخواست برود برای عملیات استشهادی.اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند. خانمش باردار بود و آن لحظات می‌آمد جلوی چشمش،وقتی میخواست ضامن را بکشد ،دستش میلرزید.تازه بعداز آن،مأموریت رفتنش برایم ترسناک شده بود .ولی باز با خودم میگفتم:اگه رفتنی باشه میره، اگه هم موندنی باشه میمونه، به تحلیل آقای پناهیان هم رجوع میکردم که (تا پیمونه ات پر نشه،تو را نمیبرن).این جمله افکارم را راحت میکرد.شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمی‌شود و باید پیمانه عمرت پر شود ،اگر زمانش برسد،هرکجا باشی تمام می‌شود.
❤️قصّه دلبری ❤️۳۷ اولین بار که رفته بود خط مقدم،روی پایش بند نبود.میگفت:(من رو هم بازی دادن).متوجه نمی‌شدم چه می‌گوید.بعد که آمد و توضیح داد که چه گذشته، تازه ترس افتاد به جانم. میخواستم بگویم نرو.نیازی به قهرو دعوا نبود.میتوانستم با زبان خوش از رفتن منصرفش کنم،باز حرف آقای پناهیان تسکینم می‌داد. می‌گفت:مادری تنها پسرش میخواست بره جبهه،به زور راضی میشه.وقتی پسرش دفعه اول برمیگرده ،دیگه اجازه نمیده اعزام بشه.یه روز که این پسره میره برای خرید نون،ماشین میزنه بهش و کشته میشه،این نکته آقای پناهیان در گوشم بود،با خودم میگفتم:اگه پیمونه عمرش پر بشه و با مریضی و تصادف و اینا بره،من مانع هستم.از اول قول دادم مانع نشم. وقتی از سوریه برمی‌گشت، بهش میگفتم؛حاجی گیرینوف شدی،هنوز لیاقت شهادت رو پیدا نکردی؟در جوابم میخندید .این اواخر دو تا پلاک می‌انداخت گردنش.میگفتم :فکر میکنی اگه دو تا پلاک بندازی، زودتر شهید میشی؟میلی به شهادتش نداشتم ،بیشتر قصد سربه سر گذاشتنش را داشتم.میگفت:بابا این پلاک ها هرکدوم مال یه ماموریته.تمام مدت ماموریتش ،خانه پدرم بودم و آن ها باید اخم و تخم هایم را به جان می‌خریدند. دلم از جای دیگر پربود ،سر آن ها غُر میزدم.مثل بچه ها که بهانه مادرشان را می‌گیرند، احساس دلتنگی میکردم.پدرم از بیرون زنگ میزد خانه که (اگه کسی چیزی نیاز داره،براش بخرم.بعد میگفت :گوشی رو بدین مرجان .وقتی ازم می‌پرسید سفارشی چیزی نداری،میگفتم,:همه چی دارم فقط محمدحسین اینجا نیست. اگه میتونی اون و برام بیار.نه که بخواهم خودم را لوس کنم،جدی میگفتم،پدرم خندید و دلداری ام می‌داد.
❤️قصّه دلبری ❤️۳۸ بعدها که پدرومادرم در لفافه معترض شدند که (یا زمانهای ماموریتت رو کمتر کن یا دست همسرت رو بگیر و با خودت ببر).خیلی خونسرد گفت:با نرفتنم مشکلی ندارم،ولی اون وقت شما میتونید جواب حضرت زهرا س رو بدین؟پدرم ساکت شد،مادرم هم نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر گریه.😭 شرایطی نبود که مرا همراه خودش ببرد،به قول خودش، در آن بیابان مرا کجا می‌برد. البته هروقت از آنجا پیام میفرستاد یا تماس میگرفت،میگفت؛تنها مشکل اینجا،نبود توئه،😔همه سختیا رو میشه تحمل کردالاّ دوری تو،. نمیدانم به دلیل به دلیل وضعیت کاری بود یا چیزهای دیگر،ولی هردفعه تاکید میکرد:کسی از ارتباطمون بو نبره. فقط مادرم خبر داشت‌.روزهایی را که نبود می‌شمردم،همه می‌دانستند دقیقا حساب روزها و ساعت های نبودش را دارم. یک دفعه خانمی از مادرشوهرم پرسید:چند روزه رفته؟ایشان گفتند:بیست و پنج روز.گفتم یه روز کم گفتین،گفتند:چطور مگه؟گفتم،ماه قبل ۳۱ روز بوده. اطرافیانم تعجب می‌کردند که تو چطور میفهمی محمدحسین پشت دره؟میگفتم :از در آسانسور.در آن را ول میکرد، عادت کرده بودم به شنیدن صدای محکم به هم خوردنش. یک دفعه تصمیم گرفت مو بکارد.رفت دنبال کلینیک خوب و مطمئن. هزینه همه جا تقریباً در یک سطح بود.راستش قبل از ازدواج میگفتم:(با آدم کور و شل ازدواج میکنم، ولی به ازدواج با آدم کچل تن نمیدم)دوستانم می‌گفتند:اگه بعدها کچل شد چی؟میگفتم:اگه پشت سر پدر و عموهای دوماد رو نگاه کنی،متوجه میشی..)با دلی که از من برد،کم مویی اش را ندیدم.سر این قصه همیشه یاد غاده،همسر شهید چمران می افتم.باور نمیشد،میخندیدم که این را بلوف زده،مگر می‌شود کسی کچلی شوهرش را نبیند ؟ جالب اینجا بود که ریالی هم پول نداشت. هزینه مو کاشتن،شش میلیون تومان میشد.بعد که شامپو و یک مشت خرت و پرت هایش را هم خرید،شد هفت میلیون تومان.گفتم؛(از کجا میخوای این همه پول رو بیاری؟).گفت:(به مامانم میگم.پول رو که گرفتم یا مومی کارم یا به یه زخمی میزنم.).میگفت:(میرم مو میکارم بعد به همه میگم تو دوست داشتی).گفتم،(توپ رو بنداز توی زمین من،ولی به شرط حق السکوت).گفتم:باید من رو توی ثواب جبهه هایی که داری میری،شریک کنی.سوریه،کاظمین و بیابان هایی که میرفتی برای آموزش. خندید که (همین؟اینا که چه بخوای چه نخوای.همه ش مال توئه).وسط ماموریت هایش بود که مو کاشت.دکتر میگفت؛تازه سر سال تراکمش مشخص میشه و رشد خودش رو نشون میده.میخواست دو ماهی که باید کلاه می‌گذاشت و کرم میزد،سوریه باشد ‌که از دوستانش کمتر کسی متوجه شود. وقتی لاغر میشد،مادرم ناراحت میشد،ولی می دیدم خودش از اینکه لاغر شده بیشتر خوشحال است.میگفت:بهتر میتونم تحرک داشته باشم و کارام رو انجام بدم.مادرم حرص می‌خورد. به زور دو سه برابر به خوردش می‌داد.غذاهای سفارشی و مقوی برایش می‌پخت:آبگوشت ماهیچه و آش گندم.اگر میگفت؛نمیتونم بخورم. مادرم از کوره در میرفت که (یعنی چی؟باید غذا بخوری تا جون داشته باشی).همه عالم و آدم از عشق و علاقه اش به کله پاچه خبر داشتند ،مادرم که جای خود.تا دوباره نوبت ماموریتش برسد،چند دفعه کله پاچه برایش بار می‌گذاشت.پدرم میخندید که (کاش این بنده خدا همیشه اینجا بود تا ما هم به نوایی می‌رسیدیم )😊
❤️قصّه دلبری ❤️۳۹ پدرم بهش میگفت: شما که هستی میگه،میخنده و غذا میخوره،ولی وای به روزایی که نیستی،خیلی بداخلاق میشه،به زمین و زمون گیر میده.اگه من یا مادرش چیزی بگیم،سریع به گوشه قباش برمیخوره،ما رو کلافه میکنه.ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی،جواب میده و میخنده،به پدرم حق میدادم.زور میزدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت،سرگرم شوم اما این ها موضعی تسکینم می‌داد، دلتنگی ام را از بین نمی‌برد، گاهی هم با گوشی، خودم را سرگرم میکردم.وقتی سوریه بود،هرچیزی را که میدیدم به یادش می‌افتادم، حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سر سفره، اگر غذایی بود که دوست نداشت،يا برعکس خیلی دوست داشت.در مجالسی که میرفتم و او نبود،باز دلتنگی خودش را داشت.به هرحال وقتی انسان طعم چیزی را چشیده و حلاوت آن را حس کرده باشد،در نبودش خیلی بهش سخت می‌گذرد.در زمان مرخصی اش،میخواست جورِ نبودنش را بکشد.سفره می‌انداخت، غذا می‌آورد، جمع میکرد،ظرف می‌شست نمیگذاشت دست به سیاه و سفید بزنم.می نشست یکی یکی لباس ها را اتو میزد،مهارت خاصی در این کار داشت و اتوکشی هیچ کس را قبول نداشت. همان دوران عقد یکی دو بار که دید چندبار گوشه دستم را سوزاندم ،گفت:اگر تو اتو نکنی بهتره .مدتی که تهران بود ،جوری برنامه ریزی میکرد که برویم دیدن خانواده یکی از همرزمانش. از بین دوستانش فقط با یکی رفیق گرمابه و گلستان بودند و رفت و آمد داشتیم.میشد بعضی شب ها همان جا می‌خوابیدیم و وقتی هم هر دو نبودند، باز ما خانم ها باهم بودیم. راضی نمی‌شدم دوباره مادر شوم.میگفتم: فکرشم نکن،عمرا اگه زیر باز بچه و بارداری برم.خیلی که روضه خواند(الان تکلیفه و آقا گفته اند بچه بیارید).و میخواست با زیاد شدن نسل شیعه متقاعدم کند،بهش گفتم:دلت بچه میخواد،میتونی بری دوباره ازدواج کنی،کارد بهش میزدی ،خونش در نمی‌آمد، میگفت:چندسال سختی کشیدم که آخر از یکی دیگه بچه داشته باشم؟ به هر چیزی دست زد که نظرم را جلب کند،اما فایده نداشت. نه اوضاع و احوال جسمی ام مناسب بود ،نه از نظر روحی آمادگی اش را داشتم.سر امیرمحمد پیر شدم.آدم می‌تواند زخم ها و جراحی ها را تحمل کند چون خوب می‌شود، اما زخم زبان ها را نه.زخم زبان ها به این زودی ها التیام پیدا نمی‌کند. برای همین افتاد به ولخرجی های بیجا و الکی.فکر میکرد با این کارها نگاهم مثبت می‌شود.وضعیت مالی اش اجازه نمیداد ،ولی میرفت کیف و کفش مارک دار و لباس های یکدست برایم میخرید،اما فایده ای نداشت..خیلی بله قربان گو شده بود.میدانست که من با هیچ کدام از این ها قرار نیست تسلیم شوم.دیدم دست بردار نیست.فکری کردم و گفتم شرطی جلوی پایش بگذارم که نتواند عمل کند.خیلی بالا و پایین کردم،فهمیدم نمی‌تواند به این سادگی ها به دلیل موقعیت شغلی اش سفر خارجی برود.خیلی که پاپی شد،گفتم:به شرطی که من رو ببری کربلا،شاید خودش هم باورش نمیشد، محل کارش اجازه بدهند،اما آن قدر رفت و آمد که بالاخره ویزا گرفت.
🔸این عالم مبارز در دهم آبان سال 1358مصادف با هنگامی که نماز مغرب و عشاء را در مسجد شعبان تبریز به جا آورد به دست گروهک تروریستی فرقان به شهادت رسید. 🌹سالروز شهادت / 📥خبرگزاری تسنیم 🌷ارواح‌طیبه‌شهدا ْ @shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلا اربعین شده قراره بریم کربلا🥺🤍 کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
✨﷽✨ 💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ @shohaday_gommnam
🥀 بسم رب الفاطمه علیه السلام🥀 🌺 فردا روز جمعه است برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا. 🎁هدیه به امام ره و شهدا تعجیل در ظهور امام زمان عج و سلامتی رهبر عزیزمون و هدیه به تمامی شهدا و شهدای گمنام حاجت روایی عزیزان و هدیه به تمامی اموات عالم و پدران و مادران شهدا و اموات گروه و هدیه به روح پدر بزرگوارم و به نیت ازدواج جوانان و فرزند دار شدن پدر و مادر ها و سالگرد شهادت شهیدانی که در این ماه به شهادت رسیدند. شهادت مظلومانه آیت‌الله بهشتی و ۷۲ تن از یاران امام خمینی(ره) 🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم محمدرضا یعقوبی کیاسه سردار هور شهید علی هاشمی 🕊شهید مدافع حرم حامد جوانی شهید مدافع حرم حشمت سهرابی 🕊شهید مدافع حرم دادالله شیبانی ختم قرآن برگزار می‌شود. 🌺🌺🌺🌺🌺 مهلت قرائت تا جمعه هفته آینده. 🌺🌺🌺🌺🌺 جزء ۱.✅ جزء ۲✅ جزء ۳✅ جزء ۴.✅ جزء ۵.✅ جزء ۶.✅ جزء ۷.✅ جزء ۸.✅ جزء ۹✅ جزء ۱۰✅ جزء ۱۱✅ جزء ۱۲.✅ جزء ۱۳✅ جزء ۱۴✅ جزء ۱۵.✅ جزء ۱۶✅ جزء ۱۷.✅ جزء ۱۸✅ جزء ۱۹.✅ جزء ۲۰.✅ جزء ۲۱.✅ جزء ۲۲✅ جزء ۲۳✅ جزء ۲۴✅ جزء ۲۵.✅ جزء ۲۶✅ جزء ۲۷✅ جزء ۲۸✅ جزء ۲۹.✅ جز ۳۰.✅ لطفا جزء مورد نظر را اعلام بفرمایید. @rogaye_khaton315 اجر همه شما بزرگواران با حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام
اعمال قبل از خواب :) شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃 کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
کانال شهدای گمنام 👇 @shohaday_gommnam ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شــهـیـد‌ نــوروزے
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از شــهـیـد‌ نــوروزے
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از شــهـیـد‌ نــوروزے
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا