#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
ماه مبارک رمضان
مسئول آشپزخانه
#قسمت_سوم
سربازها، ناهارشان را میگیرند و مینشینند سرمیزها.
گروهبان در سالن ایستاده است و اوضاع را کنترل میکند بعضیها #روزهشان را میخورند اما بیشتر آنها مخفیانه غذایشان را در ظرفی میریزند و با خود میبرند
گروهبان آنها را میبیند؛ ولی چیزی نمیگوید
سرلشکر از آشپزخانه خارج میشود و به سالن میرود
ترس، وجود همه را فرا میگیرد بعضیها از ترس مجبور به #روزه_خواری میشوند
بعضی با غذا ورمی روند تا سرلشکر برود؛ اما سرلشکر جلو در ناهارخوری میایستد
یکی از سربازها، غذایش را میریزد داخل یک کیسه پلاستیکی و آن را زیر پیراهنش مخفی میکند
وقتی میخواهد از در بیرون برود سرلشکر راهش را میبندد
رنگ از چهره سرباز میپرد
سرلشکر، یک مشت محکم به شکم او میزند
پلاستیک غذا میترکد و لکههایی چرب از زیر پیراهن او میزند بیرون ، سرلشکر او را در حضور همه به باد کتک میگیرد سپس دستور بازداشتش را صادر میکند
همه سربازها با ترس و وحشت مشغول خوردن غذا میشوند
هیچ کس جرأت سر بلند کردن ندارد...
#ادامه_دارد...
══════°✦ ❃🌷❃ ✦°══════
#قسمتدوم 👇🏻
https://eitaa.com/shohaday_gommnam/19470
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_چهارم
هر لحظه که به پایان مرخصی #ابراهیم نزدیک میشود، نگرانی یونس هم بیشتر میشود
از گروهبان میخواهد: اگر میشود، باز هم برایش مرخصی رد کن؛ من میروم راضیاش میکنم نیاید پادگان
گروهبان میخندد و میگوید: #ماه_رمضان یک ماه است. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بیست و پنج روز مرخصی برایش رد کنم
یونس میگوید: از مرخصیهای من کم کن. اگر #ابراهیم را دوست داری، نباید اجازه بدهی تا آخر #ماه_رمضان بیاید پادگان ، اگر بیاید و اوضاع اینجا را ببیند، حتماً با سرلشکر درگیر میشود
ششمین روز #ماه_رمضان است. چند ساعت تا #افطار مانده است
#ابراهیم آرام و قرار ندارد. شده است مثل اسفند روی آتش
خبرهایی که از پادگان به گوش رسیده، مردم را عصبانی کرده چه رسد #ابراهیم که #مسئول_آشپزخانه پادگان است
مردم می گویند: «سرلشکر ناجی، #روزه_داران را با شلاق و بازداشت مجبور به #روزه_خواری میکند
او به زور در گلوی #روزه_داران آب میریزد
#ابراهیم هر چه فکر میکند، بیشتر عصبانی میشود اما سعی میکند ناراحتیاش را از کربلایی و ننه نصرت مخفی کند
بند پو تینهایش را محکم میبندد و ساکش را به دوش میاندازد و خداحافظی میکند
ننه نصرت باز هم میگوید آخر ننه چه طور شد یک دفعه تصمیم ات عوض شد مگر نگفتی تا آخر ماه پیش ما میمانی
#ادامه_دارد...
══════°✦ ❃🌷❃ ✦°══════
#قسمتسوم 👇🏻
https://eitaa.com/shohaday_gommnam/19495