eitaa logo
شهدای هویزه
5.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
1هزار ویدیو
44 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 | 🔺 به مناسبت 17 مرداد؛ یادی کرده ایم از یک خبرنگار شهید خوزستانی از خانواده شهدای مظلوم کربلای هویزه 🔻 ؛ خبرنگار شهیدی که راوی شهامت شجاعان قرن بود 🔹 احمد هم مثل برادرش محسن، پاسدار بود و البته از فعالان حزب جمهوری اسلامی در اهواز. برای همین هم شده بود . 🔹 در آن روزهای سخت نبرد، خبرنگاری در شهر جنگی هنر بود و احمد در این راه شب و روز نداشت؛ درست مثل همان روزهای پرهیاهوی 57 که سر از پا نمی شناخت و وسط معرکه مبارزه و تظاهرات اهواز بود. 🔹 حضور احمد در حزب جمهوری اسلامی شاید از ارادت مدام و مملو از احساسش به شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی ناشی می شد؛ ارتباطی تنگاتنگ که تا 3 ساعت پیش از بهشتی شدن در فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی ادامه داشت و اصلا قرار بود احمد هم به دعوت دکتر در جلسه باشد، اما تقدیر وقت دیگری را برایش مقدر کرده بود. 🔹 هرچند بعد از شهادت مرادش، احمد دیگر آن جوان پرشر و شور سابق نبود. غم فراق شهادت برادرش در از یک سو و سختی عروج یاران امام و انقلاب از سوی دیگر آرام وقرارش را برده بود. 🔹 تنها جبهه می توانست آرامش کند. خوب می دانست کار خبرنگاری و رسالت مهم انتقال پیام و مفاهیم جنگ به مردم در آن شرایط کمتر از تکاوری نیست. 🔹 احمد در دل صحنه‌های پرخطر جنگ می‌چرخید؛ با فرماندهان نبرد مصاحبه می کرد؛ گزارش هایش در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ می رسید. خبرنگار-رزمنده بود؛ تصویر بی ریایش در مصاحبه با شهید سرلشکر ولی الله فلاحی هنوز هم آدم را پرتاب می کند به آن سال های ابتدایی دفاع مقدس و خط مقدم جبهه کرخه نور. 🔹 احمد، شهادت ها را می نوشت. راوی شهامت شجاعان قرن بود، اما هیچکدام از اینها راضی اش نمی کرد. اینکه برادر شهید باشد؛ به شاگردی شهید بهشتی بشناسندش؛ پاسدار یا آقای خبرنگار صدایش کنند را دیگر نمی خواست. 🔹 خبر شهادت «سیدناصر السادات» دوستِ دوست داشتنی اش را که شنید، دیگر روی پاهایش بند نبود. آمد سراغم و گفت: «قول بده برای عملیات بعدی خبرم کنی.» 🔹 چند شب بعد با هم در سوسنگرد بوديم. عمليات آزاد سازي سويداني. احمد تا شروع عمليات، ساكت و آرام در كنارم نشست. عمليات شروع شد و خاكريز دشمن سقوط كرد. قصد حركت به محل درگيري و سازمان دهي خط را داشتم كه احمد گفت:«من همراه تو مي آيم.» سرم را به نشانه مخالفت بالا بردم و پرسیدم اسلحه ات كو؟ همین طور که لبخند می زد، خودكاری را از جيبش بیرون آورد و گفت:« .» مگر می شود حریف خبرنگارجماعت شد؟! 🔹 هوا گرگ و ميش بود. پياده به سمت خط مقدم دشمن راه افتادیم در حالي كه احمد غديريان با فاصله يك قدم پشت سرم در حركت بود. قدری جلوتر نيروهاي خودي به شدت با دشمن درگير بودند. 🔹 داشتم گردان ها را ساماندهی و تعيين خط حد می کردم كه ناگهان سرم گيج رفت. احساس کردم پاي چپم خيس شد! چشمانم جز غبار چيزي نمی ديد. 🔹 ناگهان صداي تنفس سخت احمد مرا به خود آورد. گلوله خمپاره جلوي پایمان منفجر شده و تركش در پاي من و پهلوي احمد فرو رفته بود. 🔹 وقتش رسیده بود تا احمد هم برود. تقویم 27 شهریور1360 را نشان می داد. خانواده غدیریان، دو شهیدی شده بود. 🔹 بعدها که وصیتنامه اش را خواندم،دیدم آنجا هم مراد بهشتی اش را فراموش نکرده و نوشته:« روحانیت را تنها نگذارید که ماهرچه داریم از آنها داریم. مبادا ظلمی که بر بهشتی مظلوم و عزیز رفت که من همواره از آن درطول زندگی رنج فراوان بردم به دیگر روحانیون متعهد بنمایید.» 👤 راوی: حاج حسن غدیریان- سعید تجویدی 💐 شادی روح همه خون نگاران شهید * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
🔺 بارالها صد مَلَک امشب به ما مأمور کن قلب عشاق علی موسی الرضا مسرور کن تا دوباره بشکند بت های عالم
💔 | 🔺 بدقَراری کردی سید! ▪️ قرار بود به روال همه ماه و روزهای سال، اردیبهشت دلش به « بِه ژاپنی» و گل محمدی هایش خوش باشد و خرداد، این تَه تغاری بهار، یکه تاز تنورِ داغ امتحان ها... ▪️ قرار بود روزنامه و خبرگزاری ها دنبالِ کسب و کار روزمره خبری شان باشند! قرار بود تهران یک روز پرهیاهو از خبرهای روزمره را بگذراند و به جای ترافیک آدم ها، ترافیک همیشگی ماشین ها را شاهد باشد! ▪️ اما تا بخواهی تهران در ۲خرداد۴۰۳ ترافیک آدم های سیاه پوشی شد که شاید قرار نبود این قدر شهر به سیاه نشیند، سیاه از پرچم ها، لباس ها، سیاه از داغِ دل... ▪️ تو تمامِ قرار و مدار زمان و زمین را بر هم زدی تا خود به قرارت با آسمان برسی. تو قرار شیرینی و شربت خورانِ ما را در تولدِ امام رضا"ع" بر هم زدی تا خودت روزی خوارِ همیشگیِ سفره حضرتی اش باشی. ▪️ سیدِ شهید! چه شد؟ چه گفتی؟ چه کردی که حالِ خوبِ بهارمان را سَرزده، زمستان کردی و آخرِ اُردی بهشت، اول بهشتت شد! یادت باشد سید ابراهیم! این بار تو هم با ما و تقویم بدقراری کردی و قرار ما، مِه و ماتمِ مبهوت شد. ▪️ من که می دانم تو با رفیقت و رئیس جمهورت و استادت قرار داشتی و تا روزی دیگر به قَرار و آرامِ ابدی در جوار آقایی که همه عُمر خادمی اش مُهر و مِهرِ قلبت بود می رسی. قرار مبارکی است به تو و بی قراریِ نامبارکی به ما... تو . . . رسیدی به آرزویِ خودت چه کند این جهان تباهی را ؟ ▪️ سیدجان! در قَرارت به بی قراری ما هم سَری بزن؛ حتا به قدر یک کاسه نباتِ حضرتی تا شوری چشم مان را بگیرد و به شفاعتِ شیرین شود. می دانی که ظرفِ نباتمان خالی تر از همیشه شد... ✍️ شیما کریمی * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh