📔 #به_رنگ_خاک (12) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ سال 1351 ، یک سیرک مصری آمده بود اهواز.
سیدحسینِ چهارد ه ساله و دوستش تاب فساد و فحشا نداشتند.
ساعتی که کسی آنجا نبود یک شیشه نفت و کبریت انداختند و سیرک را آتش زدند.
اما نمی خواستند کسی آسیب ببیند.
حسین بلافاصله از تلفن عمومی با آتشنشانی تماس گرفت و اطلاع داد.
حتی حواسش به حیوانات داخل سیرک هم بود.
بعد توی نامه ای به رئیس سیرک این جور نوشتند:
«زمانی که #اسرائیل، مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است و ما باید دست به دست هم دهیم و مسلمانان جهان را بیدار کنیم، جای تعجب است [که] برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید و....»
ساواک، هیچ وقت از محتوای این نامه خبردار نشد.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (14) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ سر کلاس درس دستگیرش کردند.
آوردندش خانه تا اتاقش را بازرسی کنند.
مأمور ساواک با پوتین نظامی وارد اتاق شد.
سیدحسین سرش داد کشید که :«ما روی این فرش ها نماز می خونیم.. کفش هات رو دربیار. »
مأمور قلچماق ساواک با آن قد و هیکل برگشت دم در و کفش هایش را درآورد!
توی همان فاصله، سیدحسین کتاب«یک جلوش تا بی نهایت صفرها» از علی شریعتی را از کتابخانه درآورد و از زیر در هُل داد توی اتاق کناری.
شجاعت و زیرکی اش شگفت زده مان کرد.
آن زمان تنها شانزده سال داشت.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (15) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ ساواک آن هایی را که دستگیر کرده بود شکنجه داد.
آ نها هم حسین و قصۀ آتش زدن سیرک را لو دادند.
اما حسین هرچه شکنجه می شد، اعتراف نمی کرد.
ساواک آنها را با هم رو به رو کرد.
حسین چاره ای نداشت.
مجبور شد گردن بگیرد.
بعدها همان دوستان از سران مجاهدین خلق شدند!
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 بسیجی شهید #شَیّال_بوغنیمه
▫️ تولد: 10 آبان 1331- دهستان بنی صالح
▫️ نام پدر: بستان
▫️ شهرستان: هویزه
▫️ شغل: کشاورز
▫️ تاریخ و محل شهادت: 1 / 11 / 1359 – اطراف روستای سُمیده
▫️ نحوه شهادت: ترکش خمپاره
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر اول
🔹 روایت عاشقی:
✍️ قبل از آن که برسد به تکلیف، روزه هایش را می گرفت.
روزه هم که بدون نماز نمی شود.
احترام پدر و مادر را فوق العاده داشت.
در خانه هم با خانم، بچه هایش اهل شوخی و خنده بود.
مهم تر آن که مسوولیت پذیر بود شَیّال؛
درست مثل معنای اسمش که می شود:«بر دوش گرفتن بار مسوولیت»
تنها غصه اش این بود که چرا نتوانسته برود مدرسه.
سواد نداشت، اما معرفت تا دلت بخواهد.
آخرش هم شهدای دانشجو کنار خودشان برایش جا باز کردند.
حتما اتفاقی نبود این حُسن همجواری با شهیدان کربلای هویزه.
👤 راوی: پدر شهید بوغنیمه
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📔 #به_رنگ_خاک (15) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی ✍️ ساواک آن هایی را که دستگیر کرده بود شکن
📔 #به_رنگ_خاک (16) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ فریاد می زد: «جنایتکار نزن! نامرد نزن! »
زیر شکنجه هم کم نمی آورد.
توی مرامش نبود التماس کند.
مأمور را درگیر یک جور بازی روانی می کرد.
اطلاعات که نمی داد هیچ؛ حر ف هایی می زد که مأمور ذّله می شد و بیشتر می زد.
آنقدر به هم می ریخت که به کل، بازجویی یادش می رفت.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (17) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ با اینکه زندانی سیاسی بود، در بند نوجوانان بزهکار زندانی شد.
یک اتاق کوچک و نمور.
کثیف بود و برای سن او تحمل ناپذیر.
بعد مد تها اجازۀ ملاقات دادند.
پرسیدم: «چی نیاز داری برات بیاریم؟»
اصلاً فکرش را نمی کردم.
گفت: «فقط یک جلد قرآن».
همین.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانش آموز شهید #اصغر_پهلوان_نژاد
▫️ تولد: 1/11/ 1342 - اصفهان
▫️ نام پدر: حسن
▫️ شهرستان محل سکونت: تهران – مجیدیه جنوبی
▫️ تحصیلات: دانش آموز سال دوم دبیرستان رشته اقتصاد
▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف پنجم- قبر پنجم
🔹 روایت عاشقی:
پنج روز مرخصی گرفته بود که بیاید تهران.
دو روزش توی راه گذشت.
یک روزش را هم خودش کم کرد.
گفتم چه آمدنی بود؟ چه رفتنی؟ خب اصلا نمی آمدی؟
گفت:«ناراحت نشو مادر. جبهه واجب تر است. بچه ها آنجا زیر آتش اند. آن وقت من بمانم اینجا؟»
👤 راوی: مادر شهید پهلوان نژاد
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (18) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️◊ توی بندشان پر از بزهکار بود.
هرکدام به یک جرمی؛
دزدی، دعوا، قاچاق.
اول کار حسابش که نمی کردند هیچ، مسخر ه اش هم می کردند.
چند روز که گذشت، با آن جثۀ کوچکش می ایستاد و خیلی ها پشت سرش نماز می خواندند.
دست آخر جوری شد که ساواک از بند کشیدش بیرون.
توی سرمای زمستان بستش به درختی در حیاط.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (20) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ تیمسار جعفریان از آن افسرهای مقتدر و جانفدای شاه بود.
با آمریکا هماهنگ کرده بود که حتی اگر انقلاب شود، خوزستان را نگه می دارد.
سال 1353 مراسم افتتاح مسجد پادگان لشکر 92 زرهی خوزستان بود.
به محض ورود تیمسار جعفریان و سران ارتش، همه از جا بلند شدند، الاّ حسن و حسین علم الهدی.
بعضی گذاشتند به حساب بچگی شان.
قرآن اول مراسم را همین دو برادر خواندند.
آیه های انتخاب ی شان رنگ و بوی مبارزه داشت.(1)
معلوم شد بچگی نبود، کارشان حساب و کتاب داشت.
پی نوشت:
1.«وَمَا لکمْ لَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَاْلمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَان »؛
چرا در راه خدا و [در راه] مردان و زنان و کودکانی که [به دست ستمگران] تضعیف شد ه اند پیکار نمی کنید؟ - سورۀ نساء، آیۀ 75
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (21) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ دانش آموز دبیرستانی بود.
یکی از برادرهایش کتابی از « صادق هدایت» خوانده بود.
بعد از آن کمی افسرده شده بود.
کسی توی خانواده نفهمیده بود، اما حسین متوجه تغییر حالت برادرش شده بود.
ساعت ها می نشست کنارش دلجویی می کرد و مشورت می داد.
خواهرهای بزرگتر هم که ازدواج می کردند، طرفِ اولِ مشورت شان حسین بود.
بزرگتر از سنش فکر می کرد.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (22) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ توی کوپۀ قطار روبه رو یمان نشسته بودند،
یکی شان جوانی خوشرو و خونگرم بود و دیگری مردی میانسال، موقر و متین.
رابطۀ صمیمانه اما مؤدبانه شان نظرم را جلب کرد.
مرد میانسال چند دقیقه ای از کوپه بیرون رفت.
از پسر جوان پرسیدم ایشان کی هستند؟
گفت :«استاد سیدزاده، دبیر بسیار خوب و مؤمن دبیرستان های اهواز .»
بعد از مدتی، مرد میانسال برگشت و جوان بیرون رفت.
از او که نام ونشان همراهش را پرسیدم، گفت:
«سیدحسین علم الهدی، که در ظاهر شاگرد من است، اما در واقع او معلم است و من شاگرد.»
نامش را به خاطر سپردم.
بعدها که اسامی قبول شدگان کنکور آمد، اسمش را در روزنامه ها پیدا کردم.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (23) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ سال 1356 رشتۀ تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد.
گفت:«تاریخ را انتخاب کردم تا اشتباه گذشتگان را تکرار نکنم»
خیلی زود با دانشجوها اُخت شد.
هرکس را یک جور جذب می کرد و بهش نزدیک می شد.
برنامه های فرهنگی برگزار می کرد.
آنهایی را که به نظر اهل مبارزه بودند شناسایی می کرد تا در صورت لزوم ازشان کمک بخواهد.
خودش هم از دید بقیه، دانشجوی انقلابی و پرتلاشی بود.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (24) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️◊ خوابگاه نگرفت.
نمی خواست زیر نظر باشد.
یک اتاق نُه متری در چهارراه شهدای مشهد اجاره کرد.
صاحبخانه اش پیرمرد و پیرزنی ناتوان بودند.
حسین همۀ کارهایشان را انجام می داد؛
از خرید بیرون خانه تا کارهای داخلش.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 پاسدار شهید #عبدالمحمد_چهارمحالی
▫️ تاریخ تولد: 9 / 1/ 1341
▫️ نام پدر: اسدالله
▫️ محل تولد: روستای سمندی از توابع شوشتر
▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر هفتم
🔹 روایت عاشقی:
از بدگویی بدش می آمد.
بد هیچ چیز و هیچ کس را نمی گفت.
تکیه کلامش این بود:«ایشالا وضع دولت خوب می شه. همه چی درست میشه.»
می گفت:« ما در محاصره اقتصادی هستیم. باید کمتر بخوریم و روزه سیاسی بگیریم تا بتوانیم با مشت به دهان آمریکای لعنتی بزنیم.»
👤 راوی: خانواده شهید چهارمحالی
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (25) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ آمده بودم مشهد بهش سر بزنم.
شب تا صبح توی قطار نتوانسته بودم درست وحسابی بخوابم.
وقتی رسیدم پیش سیدحسین، خواستم کمی استراحت کنم.
تازه چشم هایم گرم شده بود که با هیجان بیدارم کرد.
وحشت زده از خواب پریدم.
یک آن نفهمیدم کجا هستم و چه اتفاقی افتاده.
قلبم تندتند می زد.
فکر کردم ساواک حمله کرده!
قیافۀ آرام سیدحسین را که دیدم تعجب کردم!
همان طورکه سرش توی کتاب بود، گفت:
«بیا، بیا اینجا رو بخون. چه مطلب زیبایی؛ دربارۀ پیامبره.»
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (26) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ جلوی دانشگاه تظاهرات بود.
یکی از مأموران به یکی از دخترهای دانشجو اهانت کرد، شاید به خاطر چادرش.
سیدحسین جلویش ایستاد.
این جور مواقع نمی توانست ساکت بماند.
جوری شد که با مشت ولگد، کشاندنش داخل کامیون.
بقیۀ دانشجوها هم نشستند جلوی کامیون.
نگذاشتند ماشین حرکت کند.
مأمورها چاره ای نداشتند جز اینکه آزادش کنند.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (27) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ دکتر مهدی درخشان همخانه و همرزم حسین در مشهد بود.
بس که خانه عوض کرده بودند خسته شده بود.
یک روز زبانِ درد دلش باز شد که:
به نظرت ما پیروز می شیم؟
حسین دستی به شانه اش زد و گفت:
بعد از پیروزی، کارها سخت تر می شه ...
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #کلیپ
🔺 ما برای خدمت به مردم می جنگیم / شهید علم الهدی چطور نهج البلاغه می خواند؟
🎙 به روایت: حجت الاسلام والمسلمین دکتر
سید محمد حسن علم الهدی (برادر شهید)
#شهید_علم_الهدی
#سبک_زندگی_شهدا
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (28) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ یک ساعت قبل از نماز صبح خودش را می رساند حرم امام رضا علیه السلام.
تمام یک سالی که دانشجوی دانشگاه مشهد بود،
هرجور شده بود می رفت حرم و نماز شبش را آنجا می خواند.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (29) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ سال 1356 در مسجد کرامت مشهد جلسۀ تفسیر قرآن بود.
سیدحسین می نشست پای درس آیت اللّه خامنه ای.
بعد از مدتی ساواک مسجد را تعطیل کرد،
اما کلاس درس مسجد امام حسن علیه السلام ادامه پیدا کرد.
این بار ساواک مجبور شد آیت اللّه خامنه ای را تبعید کند ایرانشهر.
کلا س ها هم تعطیل شد.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (30) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ توی هر رکوع و سجده اش سه بار ذکر «سبحان اللّه»، سه بار
«سبحان ربی العظیم و بحمده» و سه تا صلوات می گفت.
رفته بود پیش علامه محمدتقی شوشتری.
رمز و راز انس و محبت با خدا را خواسته بود.
علامه توصیه کرده بود: رکوع و سجده هایتان را طولانی کنید.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (31) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ به یک کار و دو کار قانع نمی شد.
از تنبلی بدش می آمد.
نرمش صبحگاهی از برنامه اش حذف نمی شد، حتی توی همان اتاق نُه متری.
کم می خوابید، از دوی شب تا اذان صبح.
بعدازظهر هم یک ساعتی را استراحت می کرد.
وقتی خواب بود، همین که صدایش می زدیم مثل فنر از جایش می پرید.
برای باقی ساعات روزش هم برنامه داشت.
از قبل همه را توی دفتر یادداشتش می نوشت.
کارهایش که تمام می شد، تازه می نشست پای مطالعه؛
ساعت دوازده شب.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (32) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ باهم رفته بودیم اطراف طرقبه مشهد.
رفت ایستاد زیر آبشار. کمرش را گرفت زیر آب.
از صورتش می شد فهمید چقدر اذیت می شود.
آب یخ بود و با شدت می خورد روی کمرش!
با حرص گفتم:«این چه کاریه آخه؟! »
همان طورکه چشم هایش را به هم فشار می داد، گفت:
«باید خودمون رو برای شکنجه های ساواک آماده کنیم.»
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
📔 #به_رنگ_خاک (33) | خاطرات شهید سید محمد حسین علم الهدی
✍️ «اگه علم الهدی باشه، توی کلاس پا نمی ذاریم.»
خیلی از استادهای تاریخ از بحث ها و حاضرجوابی هایش به ستوه آمده بودند.
کافی بود استادی از مورخان غربی بی رویه تعریف و تمجید کند،
سیدحسین سریع می گذاشت توی کاسه اش،
کاملاً علمی و با دلیل و سند.
زیاد کتاب می خواند.
از هر چیز که می خواند هم یادداشت برداری می کرد.
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#شهید_علم_الهدی
#شهدای_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانشجوی شهید #جمال_دهِش_وَر
▫️ تاریخ تولد: 4 اسفند 1338
▫️ نام پدر: محمد کاظم
▫️ شهرستان: اهواز
▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم سوم رشته شیمی دانشگاه تهران
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر پنجم
🔹 روایت عاشقی:
🌷 صدای قرآنش که بلند می شد، حال و هوای خانه عوض می شد.
عادت هر صبح اش بود. جمال هم خوب این عادت بابا را بلد شده شده بود.
5 سالش بود که بابا دستش را می گرفت و می برد مسجد.
چند وقت بعد توی مسابقات قرآن بچه های مسجد، اول شد.
هیچ چیز این قدر بابا را راضی نمی کرد که ببیند پسرش توی خط خدا و قرآن و نماز است.
🌷 قبل از این که بخوابم، سری به بچه ها می زدم تا خیالم راحت شود.
بیشتر شب ها جمال توی رختخوابش نبود.
می رفت اتاق پایین، توی تاریکی زار می زد.
راز و نیاز می کرد.
👤 راوی: خانواده شهید دهش ور
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#سبک_زندگی_شهدا
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh