✍️ #روایت | #علیرضا_جولا
‼️ انتشار به مناسبت سالروز #بازگشت_آزادگان به وطن
🔺🔺 روایت دردناک اسارت تعدادی از #حماسه_آفرینان_هویزه
🔹 عصر 16 دی 1359 تانک عراقی می ایستاد. چند نفر از آن پیاده می شدند و زخمی هایی مانند من را کشان کشان می بردند داخل تانک. وضعیت پایم را می دیدند که به گوشتی آویزان است. می دیدند پایم کج و معوج می شود و نعره ام در می آید، اما عین خیالشان نبود. با همین وضعیت، دست و پایم را بستند و انداختند داخل تانک. صحنه های فجیع و دردناکی بود.
🔹 شنی های تانک را هدایت می کردند تا از روی همان گودال هایی رد شوند، که بچه های ما در آن تیر و ترکش خورده و افتاده بودند. مقصودشان این بود که اگر کسی هم در بین کشته ها هست که زخمی شده و شهید نشده، زنده نماند. خودم با این چشم های عاصی دیدم که راننده تانک، عمداً راهش را کج می کرد تا از روی جسدهای پراکنده در بیابان عبور کند و بدن های شهیدان ما را تکه و پاره کند.
🔹 ما را آن شب به پشت جبهه خودشان بردند. در سنگر خیس و گِلناک تانک. کم کم تعدادمان به سی و هفت نفر رسید. بچه ها اکثراً زخمی بودند و آه و ناله می کردند. درد زیادی داشتند. هوا خیلی سرد بود. محل زخم ها ورم کرده بود. به علت خونریزی زیاد، آب می خواستند. صدای آب...آب از میان بچه ها بالا گرفته بود و عراقی ها هیچ توجهی نمی کردند. چند نفر از بچه های عرب زبان در میان ما اسرا بودند. یکی از بچه ها با وجود آن که می دانست به احتمال زیاد، هم عرب زبان بودنش و هم این اعتراض برایش گران تمام خواهد شد، طاقتش تمام شد و به زبان عربی به سرباز عراقی بالای سرمان اعتراض کرد: «چرا از چند جرعه آب دریغ می کنید.؟» آن سرباز عراقی هم به آهستگی جواب داد: «به همه بگو سر و صدا نکنند. وضعیت را تحمل کنند و حرفی نزنند.» آن رزمنده عرب زبان هم رویش را به ما کرد و گفت: «این سرباز عراقی می گوید اگر چیزی بخواهید و تحمل نکنید، ممکن است به سرنوشت دو گروه سی نفره از اسرای ایرانی دچار شوید که نیم ساعت پیش اتفاق افتاد.» آن عراقی می گفت: «نیم ساعت پیش، پشت همین تپه ها، دو گروه سی نفره از شماها را اعدام کردند و تکرار آن برایشان مثل آب خوردن است»
چند نفر از بچه ها یا حسینی گفتند و صحنه های عاشورا و تشنگی امام حسین(ع) را یادآوری کردند. بعد از آن بچه ها بی تابی شان را در دلشان ریختند و قدرت تحملشان در برابر بی آبی و سختی های دیگر بالا رفت.
🔹در همان زمان، صحنه عجیبی هم برایمان پیش آمد. یک نفربر زرهی آمد نزدیکمان و ایستاد. دو افسر عراقی در داخل نفربر بلند بلند صحبت می کردند. همرزم عرب زبان ما که آن صحبت ها را شنیده بود، به همه گفت: «شهادتین بخوانید.» ذکرش را خواند و به حالت منقلب گفت: «آنها دارند به هم می گویند وضعیت طوری شده که همه اسرا را باید اعدام کنند.» البته که این مسائل برای بچه ها عادی بود. همه، آن صحنه های سخت بعد از ظهر و شهادت بچه ها را به چشم خود دیده بودند. خیلی راحت آمادگی شهادت داشتند. همگی داشتیم زیر لب شهادتین می گفتیم که در یک لحظه، گلوله توپ یا خمپاره ای آمد و نفربر زرهی آنها را زیر و رو کرد. جسد یکی از همان افسرها افتاده بود روی زمین. آتش گرفته بود و شعله هایش زبانه می کشید. یک عراقی با یک اسلحه کلاشینکف از راه رسید و گریه کنان نشست بالای سر آن جسد آتش گرفته. بی آن که کاری برای خاموش کردنش بکند، به شدت گریه می کرد. یک دفعه دیدیم دست به اسلحه اش برد. با خشم از جایش بلند شد. رو به بچه ها ایستاد. حالا دیگر بچه ها از بُن دل شهادتین می گفتند و منتظر شهادت بودند. آن عراقی خشمگین، گلنگدن کشید تا همه را به رگبار ببندد. اما وقتی گلنگدن را کشید، تنها تیری هم که داخلش بود به روی زمین افتاد. با وجود این، ماشه را چکاند و صدای چکاندنش را همه مان شنیدیم. همانطور مات و مبهوت نگاهش می کردیم که به سر و صورت خودش می زد و به دنبال خشاب دیگری می گشت. اما وقتی فهمید خشابی همراهش نیست، وحشتزده از پیشمان رفت. رفت و خدا را شکر، دیگر برنگشت. آن وقت بود که با تمام وجود فهمیدیم؛ اگر خدا بخواهد جمعی را نگه دارد، به هر وسیله که هست نگه می دارد.
⬅️ دامه در پست بعد...⬇️⬇️⬇️
شهدای هویزه
📸 #گزارش_تصویری | #روایت 🔺 روایتگری حاج علیرضا جولا (از آزادگان حماسه هویزه) در جمع زائران راهیان ن
📝 #روایت_جنایت | #حماسه_هویزه
‼️ انتشار به مناسبت سالروز #بازگشت_آزادگان به وطن
✍️ عصر 16 دی 1359 تانک دشمن می ایستاد. چند نفر از آن پیاده می شدند و زخمی هایی مانند من را کشان کشان می بردند داخل تانک. وضعیت پایم را می دیدند که به گوشتی آویزان است. می دیدند پایم کج و معوج می شود و نعره ام در می آید، اما عین خیالشان نبود. با همین وضعیت، دست و پایم را بستند و انداختند داخل تانک. صحنه های فجیع و دردناکی بود.
🔹 شنی های تانک را هدایت می کردند تا از روی همان گودال هایی رد شوند، که بچه های ما در آن تیر و ترکش خورده و افتاده بودند. مقصودشان این بود که اگر کسی هم در بین کشته ها هست که زخمی شده و شهید نشده، زنده نماند. خودم با این چشم های عاصی دیدم که راننده تانک، عمداً راهش را کج می کرد تا از روی جسدهای پراکنده در بیابان عبور کند و بدن های شهیدان ما را تکه و پاره کند.
🔹 ما را آن شب به پشت جبهه خودشان بردند. در سنگر خیس و گِلناک تانک. کم کم تعدادمان به سی و هفت نفر رسید. بچه ها اکثرا زخمی بودند و آه و ناله می کردند. درد زیادی داشتند. هوا خیلی سرد بود. محل زخم ها ورم کرده بود. به علت خونریزی زیاد، آب می خواستند. صدای آب...آب از میان بچه ها بالا گرفته بود و بعثی ها هیچ توجهی نمی کردند. چند نفر از بچه های عرب زبان در میان ما اسرا بودند. یکی از بچه ها با وجود آن که می دانست به احتمال زیاد، هم عرب زبان بودنش و هم این اعتراض برایش گران تمام خواهد شد، طاقتش تمام شد و به زبان عربی به سرباز بعثی بالای سرمان اعتراض کرد: «چرا از چند جرعه آب دریغ می کنید.؟» آن سرباز بعثی هم به آهستگی جواب داد: «به همه بگو سر و صدا نکنند. وضعیت را تحمل کنند و حرفی نزنند.» آن رزمنده عرب زبان هم رویش را به ما کرد و گفت: «این سرباز بعثی می گوید اگر چیزی بخواهید و تحمل نکنید، ممکن است به سرنوشت دو گروه سی نفره از اسرای ایرانی دچار شوید که نیم ساعت پیش اتفاق افتاد.» آن بعثی می گفت: «نیم ساعت پیش، پشت همین تپه ها، دو گروه سی نفره از شماها را اعدام کردند و تکرار آن برایشان مثل آب خوردن است»
🔹 چند نفر از بچه ها یا حسینی گفتند و صحنه های عاشورا و تشنگی امام حسین(ع) را یادآوری کردند. بعد از آن بچه ها بی تابی شان را در دلشان ریختند و قدرت تحملشان در برابر بی آبی و سختی های دیگر بالا رفت.
👤 راوی: #علیرضا_جولا (از آزادگان سرفراز حماسه هویزه)
📕 منبع: مصاحبه #امور_پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه با برادر جولا
#شهدای_هویزه
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
🎙 #روایت | 🔺 آنچه در آیین شب خاطره پاسداشت شهدای حماسه هویزه گذشت؛ 🔻 بخش سوم/ روایت «محمد فرزانه»
🎙 #روایت |
🔺 آنچه در آیین شب خاطره پاسداشت شهدای حماسه هویزه گذشت؛
🔻 بخش چهارم و پایانی/ روایت «#علیرضا_جولا» از آزادگان حماسه هویزه
▫️ شباهت شخصیتی شهید علمالهدی با شهید حاج قاسم سلیمانی
🔸 «علیرضا جولا» از آزادگان حماسه هویزه در مراسم شب خاطره شهدای هویزه که در باغ موزه دفاع مقدس تهران برگزار شد با بیان اینکه همانطور که میگویند «کربلای هویزه» واقعاً حماسهای که در آنجا اتفاق افتاد، کربلای هویزه بود، گفت: شهید علمالهدی واقعاً یک انسان چندبُعدی بود و از نظر من تنها شخصی که به او شباهت دارد، شهید حاج قاسم سلیمانی است؛ چون «عابدان شب و شیران روز» در افرادی که در حین شجاعت، خاضعند و در عین جنگجویی، عابد هستند، تجلی پیدا میکند؛ این درحالی است که شهید علمالهدی شب را با زهد و عبادت میگذارند و در روز با دشمن، بسیار سخت بود و از طرفی هم با مردم بسیار متواضع بود؛ بنابراین از نظر من شهیدان علمالهدی و سلیمانی خیلی بههمدیگر شباهت دارند؛ چراکه هردو بسیار شجاع، خاضع و عابد بودند.
🔸 وی با تأکید بر اینکه یکی از خصوصیات شهدا، شناخت زمان بود، تصریح کرد: دشمن بعثی آنروزها تبلیغات سنگینی راه انداخته بود که من برای آزادی خوزستان و عربزبانها آمدهام؛ بنابراین شهید «سید حسین علمالهدی»، زمان را خیلی دقیق تشخیص داد و به ما گفت که مقدمات را برای دیدار عشایر و شیوخ خوزستان و دشتآزادگان با امام خمینی (رحمت الله) فراهم کنید؛ در واقع همتی که شهید علمالهدی داشت، موجب شده بود تا هیچچیزی برای او بزرگ نباشد و فقط خدا را بزرگ میدید؛ بنابراین با همت خود، حدود هزار نفر را به قم منتقل کرد و شهید حسن قدوسی مقدمات انتقال آنها به تهران را فراهم کرد. آنها وقتی به حسینیه جماران رسیدند، در آنجا شروع کردند به یزله کردن و شعار دادن و اعلام همبستگی با امام و انقلاب اسلامی. در همان زمان نیز حاج صادق آهنگران، سرود «ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود» را برای اولینبار خواند و سپس نوحه معروف «شیون نکن مادر» هم خوانده شد؛ این دیدار باعث شد تا دشمن در جنگ تبلیغاتی حرفی برای گفتن نداشته باشد.
🔸 جولا با اشاره به «عملیات نصر» گفت: روز اول، عملیات با پیروزی همراه بود و ما غنائم زیادی و حدود 800 اسیر گرفتیم؛ اما از ظهر روز دوم عملیات، تقریباً مقداری ناهماهنگی بود تا اینکه تشخیص داده شد تعدادی جلو بروند؛ بنابراین ما حدود ۵۰۰ متر جلوتر رفتیم؛ این درحالی است که وقتی من از شهید علمالهدی سؤال کردم که هدف چیست؟ گفت آزادی خرمشهر! یعنی دورنمای عملیات بسیار بزرگ بود؛ اما ناهماهنگیها موجب شد تا دشمن سوءاستفاده کرده و منطقه را محاصره کند.
🔸 این رزمنده دوران دفاع مقدس تأکید کرد: وقتی تانکهای دشمن از پشتسر ما میآمدند، شلیک نمیکردند؛ بنابراین ما فکر کردیم که تانکهای خودی هستند و شهید «سعید جلالی پور» گفت که بچهها مژده؛ نیروها رسیدند! اما وقتی نزدیک شدند، شروع کردند به شلیک کردن و ما دیگر در محاصره قرار گرفته بودیم؛ البته قبل از اینکه محاصره شویم، شهید علمالهدی با وجود اینکه فرمانده بود؛ آرپیجی دست گرفت، جلو رفت و با دشمن درگیر شد و حمله دشمن را عقب انداخت و خود نیز به شهادت رسید؛ درحالی که تنها هفت آر. پی. جی و سلاح سبک داشتیم.
🔸 وی خاطرنشان کرد: رزمندگان چنان روحیهای داشتند که از پای نمینشستند و با همان سلاحهای کم شروع کردند به درگیر شدن؛ اما صحنه نبرد بهگونهای بود که جنگندههای دشمن بهصورت گلهای بمباران میکردند و هلیکوپترها، تانکها و توپخانه دشمن هم میکوبیدند؛ بهطوری که در منطقه کوچک هویزه، باران گلوله یک لحظه هم قطع نمیشد؛ ولی رزمندگان با اسلحه سبک، به سمت هواپیما هم شلیک میکردند و با تانکها درگیر شده بودند.
🔸 جولا گفت: تقریباً خورشید داشت غروب میکرد و من مجروح شده بودم، نگاه میکردیم که بچهها پرپر شده و روی زمین افتاده بودند؛ در آنجا چه کسی بود که بالای سر آنها بیاید؟ کلاً حماسه هویزه نزدیک یکساعت و نیم بیشتر طول نکشید و از هشت نفر گروه ما، شش نفر شهید شده و ۲ نفرمان نیز به اسارت دشمن درآمدیم.
#اخبار_هویزه
#شهدای_هویزه
#سالگرد16_دی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh