⬆️⬆️ ادامه از پست قبل...⬇️
🔸 سید حسین هم دست رد به سینه مهمانان عزیزش نمی زند و حتما واسطه می شود پیش خدا که بعد از مدتی یک #پسر_کاکل_زری می آید در دامن شان...
زوج قدرشناس زائر ما اسم پسرشان را می گذارند:«محمد حسین علم الهدی»!
بعد هم توضیح می دهم که فیلم این اتفاق با روایت #حاج_حسین_یکتا قبلا منتشر شده و موجود است...
🔸 همزمان با حرف های من شانه های همراه جوان آرام تکان می خورد و اشک مهمان چشم ها می شود؛ تازه می فهمم مشکل این جوان هم همان مشکل زوج پاکستانی است.
حاج آقا رو به عکس سید حسین با بغض می گویند:«سید! تو چه می کنی؟» بعد هم دست شان را روی مزار می گذارند و می گویند هم برای حاجت من و هم این جوان دعا کنید و برمی خیزند.
🔻 شهدای جدید هویزه
🔸 کمی آن سوتر ایستاده بر مزار #شهید_محمد_حسن_قدوسی (نوه علامه طباطبایی) عرض ارادتی می کنند و از تعداد و چرایی قبور شهدای گمنام می پرسند. توضیحاتی درباره تفحص و نحوه شناسایی شهدای هویزه می دهم و خبر شناسایی دو شهید جدید هویزه که 18 اردیبهشت سرخط خبرها بود را بازگو می کنم. حاج آقا خبر را نشنیده اند و برایشان جذاب می شود؛ می گویم اتفاقا هر دو هم استانی شما و اهل فارس هستند؛ #شهید_قنبر_پویان از کازرون و #شهید_احمد_رحیم_پور از شیراز.
اصرار دارند بر مزارشان حاضر شوند که می گویم هنوز سنگ قبرها حاضر نشده و باید مزار دو شهید گمنام به نام و یاد این شهدا تغییر یابند.
🔸 با اینکه آفتاب قدری اذیت می کند، حاج آقا همچنان مشتاق شنیدن هستند. ماجرای #شهید_حاتمی و به قول دانشجوها مسوولیت #کمیته_ازدواج هویزه را که می گویم لبخند حاج آقا پر رنگ می شود و از میانه قبور برمی گردند تا مزار علی حاتمی را نشان شان دهم. بعد هم همراه دوم که قدری جاافتاده تر و حتما متأهل است را با خنده خطاب قرار می دهند که: «اگر حاجتی داری بیا جلو!» و ادامه می دهند:«پس این شهید هم مثل #امامزاده_صالح (ع) تهران حاجت ازدواج می دهد.»
🔻 چرا کم سبزی خوردن کاشتی؟
🔸 فرصت زیارت تمام شده و حاج آقا در مسیر با خادمان خدمات خوش و بشی می کنند و از مسوول فضای سبز که سرگرم باغچه کوچک ریحان هایش است می پرسند:«پس چرا این قدر کم سبزی خوردن کاشتی؟»
🔸 او هم می گوید: اجازه بدهید از زمین اصلی برایتان سبزی بچینم، اما حاج آقا می گویند:«نه،ما خودمان سبزی کاشتیم، اما فرصت چیدن و خوردنش را نداریم!» و می خندند.
از تعداد، نوع و سن و سال نخل های یادمان هم می پرسند و وقتی می شنوند که «#خرمای_برحی» هم داریم، دوباره با خنده می گویند:«هر وقت رسید خبرمان کن تا بیاییم بخوریم.»
🔸 جالب اینکه مسوول ساده دل فضای سبز ما اصلا حاج آقا را نمی شناخت و بعد که فهمید ایشان نماینده رهبری در استان بوده کلی خوش خوشانش شد که حاج آقا این طور گرم و صمیمی تحویلش گرفته و از کارهایش پرسیده اند. راز محبوبیت حاج آقا هم دقیقا همین #مشی_مردمی است.
🔻 بچه جهرم باشی و از لیموترش لذت نبری!
🔸 همزمان که از راهرو خارج می شوند به عکس های رزمندگان دفاع مقدس نگاه می کنند و می پرسند:«چرا این عکس ها تکراری است؟ آن طرف راهرو هم همینها بود.» پاسخ می دهم در شلوغی ایام راهیان نور خانم ها از یک طرف و آقایان از طرف دیگر راهرو تردد دارند برای همین هم عکس ها در دو طرف مشابه اند.
این یعنی حاج آقا برخلاف خیلی از مسوولان حتی مرتبط تر، موقع ورود هم با دقت و توجه همه جا را دیده و به خاطر سپرده اند.
🔸 دوباره بحث را به فضای سبز می کشانم و چند جمله تکمیلی درباره دیگر درختانی که در زیارتگاه جواب داده اند می گویم و اینکه عزم مجموعه به توسعه کاشت گونه های مثمرثمر است. شاهد مثالش هم می شود درخت #لیموترش جلوی دفتر مدیریت که تازه به بار نشسته است. حاج آقا با مکثی کوتاه، درخت شاداب و سرحال را دقیق ورانداز می کنند و لب به تحسین و تشویق می گشایند. مگر می شود بچه #جهرم باشی و از تماشای لیموترشی که محصول شهر و دیارت است در این صحرای بابرکت لذت نبری؟
🔻 حبیب ابن مظاهر کربلای خمینی (ره)
🔸 در محوطه بیرونی سؤالاتی از ابنیه و امکانات زیرساختی می پرسند و چشم شان که به یادمان #شهدای_عشایر_عرب_کرخه_نور می افتد می ایستند و می گویند یک خاطره هم از این شهدا بگو.
🔸 بی معطلی روایت #شهیدمسعدبوعذار را تعریف می کنم. حبیب ابن مظاهر کربلای خمینی (ره) که به جرم ارادت به "ولی" شهید شد. پیرمرد 81 ساله ای که 18 آبان 59 در روستای محل سکونتش به اسارت بعثی ها درآمد و وقتی عکس امام خمینی (ره) را در جیب دشداشه اش پیدا کردند و تشر زدند که عکس را پاره کند و به امام دشنام دهد، زیربار نرفت. محکم و بی هول و هراس، عکس را به جیب دشداشه، روی قلبش برگرداند و مثل شیر غرید:«من به مرجع تقلیدم دشنام نمی دهم. شما می خواهید با این کار مرا از همینجا روانه جهنم کنید؟!...»
مزد «بصیرت» و «ولی شناسی»اش هم شد شهادت...
⬅️ ادامه در پست بعد...⬇️⬇️