eitaa logo
شهدای هویزه
2.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
660 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻 محمد حسین علم الهدی؛ ! 🔸 ماجرا مربوط به چند سال قبل است. زوجی جوان اهل کشور پاکستان و ساکن انگلستان، 10 سال در حسرت بچه دار شدن بال و پر می زدند. بعد از مدتی که از مداوا در انگلستان ناامید می شوند برمی گردند پاکستان تا داشته هایشان را به پای کشور خودشان بریزند و چندی بعدتر در سفر راهیان نور، مسافر ایران می شوند و اینجا در خودمان دست به دامن سیدالشهدای کربلای هویزه... 🔸 سید حسین هم دست رد به سینه مهمانان عزیزش نمی زند و حتما واسطه می شود پیش خدا که بعد از مدتی یک می آید در دامن شان... 🔸 زوج قدرشناس زائر ما هم اسم پسرشان را می گذارند:«»! * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔺 روایت بیمار شفا گرفته به واسطه شهدا... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 27 آذر 1341 ▫️ نام پدر: محمد حسن ▫️ شهرستان: تهران ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوازدهم 🔹 روایت عاشقی: توی بیمارستان خاتم الانبیا (ص) تهران بستری بودم. بیمار هم اتاقی ام حال وخیمی داشت. دکترها اَزش قطع امید کرده بودند. خانواده اش بد جور بی تابی می کردند. دل آدم، ریش می شد. حال زار و نزارشان را که دیدم، گفتم: نذر کنید؛ ان شاءالله خوب می شوند. همان موقع در دلم با نجوا کردم: "مادر جان! شما پیش خدا آبرو دارید؛ دست تان باز است؛ من این خانم را فرستادم پیش شما؛ خودتان شفایش را از خدا بگیرید"... دیگر نفهمیدم چه بر سر آن خانم آمد. یک ماه بعد خیلی اتفاقی او را دیدم.؛ روی پای خودش توی همان بیمارستان. خوب دوام آورده بود. می گفت:« دکترها که جوابم کردند، برگشتم اهواز. حالم مرتب بدتر می شد. یاد حرف شما افتادم. رفتم سراغ شهدای هویزه... چند شب بعد، جوانی حدودا 18 ساله به خوابم آمد. گفت:«شما دیگه مریض نیستی.» گفتم شما؟ گفت: «از شهدای هویزه ام.» بیدار که شدم، آرام بودم. احساس خوبی داشتم. حالا هم دکترها انگشت به دهان مانده اند. می گویند: شما که از ما سالم تری! 👤 راوی: مادر شهید قدرتی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh