eitaa logo
شهدای هویزه
2.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
643 ویدیو
28 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 27 آذر 1341 ▫️ نام پدر: محمد حسن ▫️ شهرستان: تهران ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف دوم- قبر دوازدهم شهید قدیر (علیرضا) قدرتی به ما:‏ ✍️ یاور رهبر باشید. از تربیت اسلامی غافل نمانید. پایه های دین تان را محکم کنید. * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
‼️ رو در رو با جنگ 🖋 خاطراتی از اولین مواجهه با خبر آغاز جنگ 👈 به افلاک اگر پَرِ دل بگشایی و با ملائک همسفر شوی، ساکنان هفت آسمان را می بینی که به تبرک دست بر دامان مردان دفاع قدسی 8 ساله مان زده اند و انبوه ستارگان را می یابی صف اندر صف تا از گلچهرگان ایمان و جهاد و شهادت، نور گیرند. مجاهدمردانی که سپیدروییِ سال های ایستادگی، حماسه و ایثار از بصیرت، فهم و زمان شناسی شان است و در این میانه «شهدای مظلوم کربلای هویزه» را عظمتی دیگر است. شهیدان والای «صدر جنگ» که رهبر معظم انقلاب به «شهیدان صدر اسلام» تشبیه شان کرده اند. مجاهدمردانی کم تکرار که در همان آغازین روزهای نبرد، بی معطلی پای کار امام (ره) و ایران آمدند؛ مثل سال های سخت برف و بنفشه که پای کار «انقلاب» ماندند یا روزهای توطئه و تهدید در کردستان و... 🔺 به مناسبت هفته دفاع مقدس و به نقل از خاطرات «کتاب » نخستین واکنش و مواجهه برخی از حماسه آفرینان کربلای هویزه با خبر آغاز دفاع مقدس و نبرد نور و نار را روایت کرده ایم: 1️⃣ بسیجی شهید : 🔸 دشمن که با همه توش و توان آمد به جنگ، معطل نکرد. می گفت: «می خواهم اولین شهید روستایمان باشم. می خواهم اولین کسی باشم که در راه خدا، انقلاب و کشورم به دفاع بر می خیزم.» سید مهدی، اولین شهید روستا شد و خیلی زود ندای «هل من ناصر؟» جد غریبش را با «جان» پاسخ داد. 2️⃣ بسیجی شهید : 🔸 رفته بودیم مشهد، زیارت. همانجا دختر نجیبی را برایش پسند کردیم. داشتیم قرار مدار خواستگاری می گذاشتیم که خبر حمله عراق را شنید. بی درنگ گفت:«خب، خواستگاری ما هم حل شد. دیگه پیگیری نکنید. تا وقتی جبهه و جنگ است، زن می خوام چیکار!» 3️⃣ بسیجی شهید : 🔸 جنگ که شد، معطل نکرد. با اجازه و بی اجازه خانواده می رفت منطقه. از شهریور تا دی که شهید شد خیلی کم می آمد خانه. 4️⃣ پاسدار شهید : 🔸 مأموریت کردستان که تمام شد، بچه ها گفتند کارمان تمام شده برگردیم شوشتر. گفت: «مأموریت ما تموم شده، انقلاب که تموم نشده؛ تازه جنگ شروع شده؛ بر می گردیم نه برای استراحت و رفاه؛ برای دفاع.» 5️⃣ پاسدار شهید : 🔸 از مدرسه با عجله آمد خانه. گفت:«مامان، خیلی جاهای خوزستان را گرفتند. ما هم داریم اعزام می شیم» گفتم مگر امام نگفتند مدرسه سنگر شماست. کجا می خواهی بروی؟ گفت:«دارند اهواز رو می گیرن. ما باید بریم تا شهر خالی نمونه. الان سنگر اونجاست.» و رفت که رفت... 6️⃣ پاسدار شهید : 🔸 سوم مهر 59 ازدواج کرد. دلم خوش بود. گفتم حالا که ازدواج کردی، درست و حسابی بچسب به کار. مغازه اش را بست؛ گفت: «حالا وقت کاسبی نیست. وقت دفاعه.» رفت بسیج؛ یک هفته بعد هم جبهه. همه جوانی و زندگی اش را بُرد جنگ. * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 27 آذر 1341 ▫️ نام پدر: محمد حسن ▫️ شهرستان: تهران ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوازدهم 🔹 روایت عاشقی: توی بیمارستان خاتم الانبیا (ص) تهران بستری بودم. بیمار هم اتاقی ام حال وخیمی داشت. دکترها اَزش قطع امید کرده بودند. خانواده اش بد جور بی تابی می کردند. دل آدم، ریش می شد. حال زار و نزارشان را که دیدم، گفتم: نذر کنید؛ ان شاءالله خوب می شوند. همان موقع در دلم با نجوا کردم: "مادر جان! شما پیش خدا آبرو دارید؛ دست تان باز است؛ من این خانم را فرستادم پیش شما؛ خودتان شفایش را از خدا بگیرید"... دیگر نفهمیدم چه بر سر آن خانم آمد. یک ماه بعد خیلی اتفاقی او را دیدم.؛ روی پای خودش توی همان بیمارستان. خوب دوام آورده بود. می گفت:« دکترها که جوابم کردند، برگشتم اهواز. حالم مرتب بدتر می شد. یاد حرف شما افتادم. رفتم سراغ شهدای هویزه... چند شب بعد، جوانی حدودا 18 ساله به خوابم آمد. گفت:«شما دیگه مریض نیستی.» گفتم شما؟ گفت: «از شهدای هویزه ام.» بیدار که شدم، آرام بودم. احساس خوبی داشتم. حالا هم دکترها انگشت به دهان مانده اند. می گویند: شما که از ما سالم تری! 👤 راوی: مادر شهید قدرتی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh