eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
469 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
39 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 خاکی آدمای ... رقص دو لایه .... پشت ... تو ساعتایی که خمپاره کمتر می اومد... و عملیات نبود. ادعایی نبود....! صد نبود...! . در خطر بود... های حریف نفس به نفس دروازه بان های ما بدون من تو من ؛ بدون داور و خط نگه دار اومدند تو زمینمون...!!! فورواردهاشون زهرآگین توپ و از ها میکردند...! حتی مهلت ندادند گرم کنیم... تکل زدند...خطا کردند...زخمی کردند...حتی جون بازیکنانمون و گرفتند...اما داوری نبود !!! تا آخرین کردند...سر طلایی ها سرهاشون و جا گذاشتند...پا طلایی ها پاهاشون و تو میدون مین... ها قرمز و خونی شده بودند... ها برای استقلال تا آخر ایستادند...بعد از 8سال بازی تموم شد...بازیکنان خسته و خاک آلود...بی سر...بی دست...بی پا...بی چشم...! فقط برای یه ... برای آزادی و سربلندی عزیز گلها کاشتند... و شدند قهرمان جام وطن و غیرت و فداکاری و ... یادشان گرامی باد با ذکر صلوات... تصویر ... @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷شهيد گرانقدر#سيدمحمد_قريشي در تاريخ1350 در شهرستان خوي که از همان دوران كودكي شكوفه هاي ايمان در د
✍خاطرات آقای بهمن زردلانی، همرزم شهید سید محمد قریشی 🍃در سال65 یگان ما در محور عملیاتی شهر پنجوین عراق در حال پدافند بود. دو نفر از فارغ التحصیلان دانشکده افسری، به یگان ما اختصاص داده شده بودند که یکی از آنها 🌷شهید سید محمد قریشی بود. 🍃تعدادی از پرسنلی که در خط مقدم بودند، در بین هفته برای استحمام و استراحت به گروهان ها می آمدند و دوباره به خط برمی گشتند. از آنجا بود که با شهید بزرگوار سیدمحمد قریشی آشنا شدم. هر کس که در اولین برخورد با این شهید برخورد می کرد مجذوب او می شد. 💫شهید قریشی انسانی باکمال و مهربان با ظاهری آراسته بود که در اولین برخورد مهر او در دل❤ من جا گرفت. اول ایشان را به سمت معاون گروهان منصوب نمودند و بعد از مدتی به سمت گروهان منصوب گردید. بعضی وقتها که فرصت پیش می آمد پرسنل گروهان دور هم جمع می شدند و از روزهای خوب یا بد جنگ می گفتند. شهید قریشی همیشه شنونده👂 بود، غافل از اینکه شهید قریشی در حال آموزش مدت یک سال هم در جنوب مشغول نبرد با دشمن بعثی بود و هیچ وقت از عملیاتهایی که در آن شرکت کرده بود حرفی نمی زد❌ و سکوت اختیار می کرد. یک شب دیدم شهید قریشی داشت به طرف خاکریز می رفت که از نگهبان ها سرکشی کند. هوای بسیار بدی بود. 6-5 ساعت بود که باران تندی🌧 می بارید و ادامه داشت. گفتم سید کجا می روی با این وضع هوا. گفت به خاکریز می روم که به سربازان سرکشی کنم👌 بیا با هم برویم و به آنها دلگرمی بدهیم، مبادا که در این هوای طوفانی 🌪دشمن بخواهد استفاده کند. من هم حاضر شدم که همراه ایشان به رفتیم. بعد از سلام✋ و خسته نباشید، از سربازان سؤال می کرد که آیا به چیزی احتیاج دارند که در مورد آن اقدام نماید. نزدیک سنگر دیده بانی رسیدیم که سرباز دیده بان از خستگی زیاد به خواب😴 رفته بود. خواستم او را بیدار کنم که شهید قریشی نگذاشت و گفت سرگروهبان شما هم 💧 شده اید. بروید زیر این پلاستیک پیش نگهبان تا بیشتر خیس نشوید. گفتم شما چه. گفت من همین دور و برها هستم. برمی گردم. چند ساعت⌚️ گذشت که نگهبان یک دفعه از خواب بیدار شد و از ترس خواست فریاد بزند. گفتم نترس فلانی هستم. دیدم شهید قریشی نیامد. دلواپس شدم و آمدم بیرون. دیدم قریشی در چند قدمی سنگر دیده بانی مثل یک نگهبان👀 مراقب است و منطقه را زیر نظر دارد. جلو رفتم و گفتم شما، اینجا زیر این باران ... . حرفم را قطع کرد و گفت👈 خدمت به این مملکت و دفاع از این آب و خاک وظیفه همه است. مگر افسر نباید بدهد. خدایا، این سید چقدر باگذشت بود و با خلوص🤲 نیت خدمت می کرد.