🍁 #زمین خاکی آدمای #خاکی...
رقص #توپ دو لایه ....
#فوتبال پشت #خاکریز...
تو ساعتایی که خمپاره کمتر می اومد...
و عملیات نبود. ادعایی نبود....!
#قرارداد صد #میلیاردی نبود...!
.
#دروازه #وطن در خطر بود...
#مهاجم های حریف نفس به نفس دروازه بان های ما بدون من تو من ؛ بدون داور و خط نگه دار اومدند تو زمینمون...!!!
فورواردهاشون زهرآگین توپ و از #توپخانه ها #شلیک میکردند...!
حتی مهلت ندادند گرم کنیم...
تکل زدند...خطا کردند...زخمی کردند...حتی جون بازیکنانمون و گرفتند...اما داوری نبود !!!
تا آخرین #نفس #بازی کردند...سر طلایی ها سرهاشون و جا گذاشتند...پا طلایی ها پاهاشون و تو میدون مین... #استقلالی ها قرمز و خونی شده بودند... #پرسپولیسی ها برای استقلال تا آخر ایستادند...بعد از 8سال بازی تموم شد...بازیکنان خسته و خاک آلود...بی سر...بی دست...بی پا...بی چشم...!
فقط برای یه #پرچم ...
برای آزادی و سربلندی #ایران عزیز
گلها کاشتند...
و شدند قهرمان جام وطن و غیرت و فداکاری و #عشق ...
یادشان گرامی باد با ذکر صلوات...
تصویر #شهیدمحمودکاوه ...
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷شهيد گرانقدر#سيدمحمد_قريشي در تاريخ1350 در شهرستان خوي که از همان دوران كودكي شكوفه هاي ايمان در د
✍خاطرات آقای بهمن زردلانی، همرزم شهید سید محمد قریشی
🍃در سال65 یگان ما در محور عملیاتی شهر پنجوین عراق در حال پدافند بود. دو نفر از فارغ التحصیلان دانشکده افسری، به یگان ما اختصاص داده شده بودند که یکی از آنها 🌷شهید سید محمد قریشی بود.
🍃تعدادی از پرسنلی که در خط مقدم بودند، در بین هفته برای استحمام و استراحت به گروهان ها می آمدند و دوباره به خط #مقدم برمی گشتند. از آنجا بود که با شهید بزرگوار سیدمحمد قریشی آشنا شدم. هر کس که در اولین برخورد با این شهید برخورد می کرد مجذوب او می شد.
💫شهید قریشی انسانی باکمال و مهربان با ظاهری آراسته بود که در اولین برخورد مهر او در دل❤ من جا گرفت. اول ایشان را به سمت معاون گروهان منصوب نمودند و بعد از مدتی به سمت #فرمانده گروهان منصوب گردید. بعضی وقتها که فرصت پیش می آمد پرسنل گروهان دور هم جمع می شدند و از روزهای خوب یا بد جنگ می گفتند. شهید قریشی همیشه شنونده👂 بود، غافل از اینکه شهید قریشی در حال آموزش مدت یک سال هم در #جبهه جنوب مشغول نبرد با دشمن بعثی بود و هیچ وقت از عملیاتهایی که در آن شرکت کرده بود حرفی نمی زد❌ و سکوت اختیار می کرد. یک شب دیدم شهید قریشی داشت به طرف خاکریز می رفت که از نگهبان ها سرکشی کند. هوای بسیار بدی بود. 6-5 ساعت بود که باران تندی🌧 می بارید و ادامه داشت. گفتم سید کجا می روی با این وضع هوا. گفت به خاکریز می روم که به سربازان سرکشی کنم👌 بیا با هم برویم و به آنها دلگرمی بدهیم، مبادا که در این هوای طوفانی 🌪دشمن بخواهد استفاده کند. من هم حاضر شدم که همراه ایشان به #خاکریز رفتیم. بعد از سلام✋ و خسته نباشید، از سربازان سؤال می کرد که آیا به چیزی احتیاج دارند که در مورد آن اقدام نماید. نزدیک سنگر دیده بانی رسیدیم که سرباز دیده بان از خستگی زیاد به خواب😴 رفته بود. خواستم او را بیدار کنم که شهید قریشی نگذاشت و گفت سرگروهبان شما هم #خیس💧 شده اید. بروید زیر این پلاستیک پیش نگهبان تا بیشتر خیس نشوید. گفتم شما چه. گفت من همین دور و برها هستم. برمی گردم. چند ساعت⌚️ گذشت که #سرباز نگهبان یک دفعه از خواب بیدار شد و از ترس خواست فریاد بزند. گفتم نترس فلانی هستم. دیدم شهید قریشی نیامد. دلواپس شدم و آمدم بیرون. دیدم #شهید قریشی در چند قدمی سنگر دیده بانی مثل یک نگهبان👀 مراقب است و منطقه را زیر نظر دارد. جلو رفتم و گفتم شما، اینجا زیر این باران ... . حرفم را قطع کرد و گفت👈 خدمت به این مملکت و دفاع از این آب و خاک وظیفه همه است. مگر افسر نباید #نگهبانی بدهد. خدایا، این سید چقدر باگذشت بود و با خلوص🤲 نیت خدمت می کرد.