eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
461 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
39 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷#شهيد_جواد_قاسمی در آذر ماه سال #1342 متولد شد و تا سال سوم نظری به تحصيل ادامه داد. از حاميان
📜: 🍃 برای ياری دين خدا و دفاع از حريم شرافت و ناموس به اعزام شد، بيراهان حزب منجمله دمكرات منطقه سرو را مورد تاخت و تاز قرار داده بودند كه جواد جوان بعد از حماسه آفرينها در همان منطقه به درجه رفيع نايل می‎آيد. 🇮🇷در جريان انقلاب اسلامی در اكثر راهپيمائی‎ها و تظاهراتی كه عليه رژيم ستم شاهی برپا می‎شد با شعور و آگاهی شركت می‎كرد. 🔺در نامه‎ای نوشته است:‌ «هر كس به نحوی می‎تواند به نفع كار كند مثلا مبارزه با گرانفروشی و مواد مخدر و ديگری با توليد بيشتر» 🌟با توجه به ساخت خانواده ايمان و عشق و اعتقاد آخر الامر از او جاودانه ساخت و قلب تپيده تاريخ شد. 🌷روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌷 ️ @Shohadaye_khoy
🕊🌷🕊🌷🕊 ♥ مدافع حرم در حال خواندن نماز🌸 در خط مقدم 🕊🌷🕊🌷🕊 @Shohadaye_khoy
کاش می‌شد بچه‌ها را جمع کرد👥 آن روزها را گرم کرد کاش می‌شد بار دیگر رفت عشقی کرد و تیری خورد و رفت . . . ✨صبح زیباتون🌷شهدایی @Shohadaye_Khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷شهید #قنبر_جعفرپور 🍃تولد: ۱۳۳۹ 🕊شهادت: ۲۱ آذر ۱۳۶۶. 🏡 در چورس از روستاهای بزرگ و باصفای بخش قره
📃خاطره ای از زبان همسر شهيد • قبل از انقلاب خانواده ايشان در روستای چورس ساکن بودند.شهید قنبر همراه برادر و پسرعموی خود برای تحصیل به خوی آمده بودند و در خانه ما مستاجر بودند. • از همان موقع می شد فهمید که فردی مخلص و در خط امام و ولايت است چرا که در تظاهرات انقلابی هميشه 🔅شركت فعال داشت. • فردی متواضع ومقید بود. هميشه در اول وقت نماز می خواند.هر موقع اهل خانه را درحياط می ديد سرش را پايين می انداخت و به طرف منزل خودشان می رفت. • بعد از فارغ التحصیلی و اخذ ديپلم از خانه ما رفتند و ديگر خبری از ايشان نداشتم؛تا اینکه بعد از پنج سال خانواده ايشان از من 💍خواستگاری کردند و من آن موقع فهمیدم كه بعد از گرفتن ديپلم به رفته و در سپاه پاسداران مشغول خدمت شده است. خانواده من در اول با اين پيوند مخالفت كردند❌می گفتند یک رزمنده است و در جبهه ها حضور مستقيم دارد و حتماً شهيد می شود. . . @Shohadaye_Khoy
🌷🕊🥀🌷🥀🕊🌷 🌷 🕊 دلم برای پر میزند آی رفقا کنید ساقی سبو بر لب هر مست نداد نوبت ما که رسید را بست نداد حال خوش بود کنار آه دریغ بعد یاران حال خوشی دست نداد شادی روح و 🌷 🌷🕊 🌷🕊🌷 @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷شهيد گرانقدر#سيدمحمد_قريشي در تاريخ1350 در شهرستان خوي که از همان دوران كودكي شكوفه هاي ايمان در د
✍خاطرات آقای بهمن زردلانی، همرزم شهید سید محمد قریشی 🍃در سال65 یگان ما در محور عملیاتی شهر پنجوین عراق در حال پدافند بود. دو نفر از فارغ التحصیلان دانشکده افسری، به یگان ما اختصاص داده شده بودند که یکی از آنها 🌷شهید سید محمد قریشی بود. 🍃تعدادی از پرسنلی که در خط مقدم بودند، در بین هفته برای استحمام و استراحت به گروهان ها می آمدند و دوباره به خط برمی گشتند. از آنجا بود که با شهید بزرگوار سیدمحمد قریشی آشنا شدم. هر کس که در اولین برخورد با این شهید برخورد می کرد مجذوب او می شد. 💫شهید قریشی انسانی باکمال و مهربان با ظاهری آراسته بود که در اولین برخورد مهر او در دل❤ من جا گرفت. اول ایشان را به سمت معاون گروهان منصوب نمودند و بعد از مدتی به سمت گروهان منصوب گردید. بعضی وقتها که فرصت پیش می آمد پرسنل گروهان دور هم جمع می شدند و از روزهای خوب یا بد جنگ می گفتند. شهید قریشی همیشه شنونده👂 بود، غافل از اینکه شهید قریشی در حال آموزش مدت یک سال هم در جنوب مشغول نبرد با دشمن بعثی بود و هیچ وقت از عملیاتهایی که در آن شرکت کرده بود حرفی نمی زد❌ و سکوت اختیار می کرد. یک شب دیدم شهید قریشی داشت به طرف خاکریز می رفت که از نگهبان ها سرکشی کند. هوای بسیار بدی بود. 6-5 ساعت بود که باران تندی🌧 می بارید و ادامه داشت. گفتم سید کجا می روی با این وضع هوا. گفت به خاکریز می روم که به سربازان سرکشی کنم👌 بیا با هم برویم و به آنها دلگرمی بدهیم، مبادا که در این هوای طوفانی 🌪دشمن بخواهد استفاده کند. من هم حاضر شدم که همراه ایشان به رفتیم. بعد از سلام✋ و خسته نباشید، از سربازان سؤال می کرد که آیا به چیزی احتیاج دارند که در مورد آن اقدام نماید. نزدیک سنگر دیده بانی رسیدیم که سرباز دیده بان از خستگی زیاد به خواب😴 رفته بود. خواستم او را بیدار کنم که شهید قریشی نگذاشت و گفت سرگروهبان شما هم 💧 شده اید. بروید زیر این پلاستیک پیش نگهبان تا بیشتر خیس نشوید. گفتم شما چه. گفت من همین دور و برها هستم. برمی گردم. چند ساعت⌚️ گذشت که نگهبان یک دفعه از خواب بیدار شد و از ترس خواست فریاد بزند. گفتم نترس فلانی هستم. دیدم شهید قریشی نیامد. دلواپس شدم و آمدم بیرون. دیدم قریشی در چند قدمی سنگر دیده بانی مثل یک نگهبان👀 مراقب است و منطقه را زیر نظر دارد. جلو رفتم و گفتم شما، اینجا زیر این باران ... . حرفم را قطع کرد و گفت👈 خدمت به این مملکت و دفاع از این آب و خاک وظیفه همه است. مگر افسر نباید بدهد. خدایا، این سید چقدر باگذشت بود و با خلوص🤲 نیت خدمت می کرد.
🥀🕊🌷🍃🌷🕊🥀 من با کار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت ! ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک میزنیم تا بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور تا ما هم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام ..... 🌷 🌷🕊 🌷🕊🌷 شادی روح و @Shohadaye_khoy
🌷🍃🌷🍃🌷 می گوید : هر موقع در مناطق جنگی شدید ببینید دشـــمن را می ڪوبد؛ هـمانجا خـــــودیست. گم شده‌ای؟! نمی دانی خودی کجاست؟! سوال ؟؟ دشمن هر روز را می کوبد؟! یک روز با ماهواره یک روز با فضای مجازی یک روز با مدهای عجیب و غریب یک روز با ... و ... فهمیدی؟! خودی دقیقا در توست دشمن، و را نشانه گرفته است.... پس زیر این سنگین بیش از پیش مواظب خودی باش ... شادی روح و @Shohadaye_khoy
🌷🍃🌷🍃🌷 به مناسبت به جان توسط منافقین کوردل در ششم تیرماه ۱۳۶۰ ، خطاب به دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما که از سلاله و خاندان هستید و جرمی جز خدمت به اسلام و کشور اسلامی ندارید و فداکار در جنگ و آموزنده در و توانا در و دلسوز در صحنه می باشید، میزان تفکر سیاسی خود و طرفداری از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با به شما عواطف انسان متعهد را در سراسر کشور و جهان نمودند . @Shohadaye_khoy
🌷🍃🌷🍃🌷 من با کار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت ! ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا می شنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمی کند بدرد نمی خورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم می خواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش می کنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر می شنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی می رفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا می گیریم تا دیده شویم .. لاک می زنیم تا بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! ابـراهـیـم! اگر صدایم را می شنوی، دوباره بگو تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند . راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب را برایمان سوغات بیاور تا ما هم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام ..... 🌷 🌷🕊 🌷🕊🌷 شادی روح و @Shohadaye_khoy
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم پس از گذشت سالها از پایان تحمیلی و دفاع جانانه ملت ، هر سال در نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند. اشتباه نشه ، دلم هوای نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای ها لبریز از ، همدلی ، و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط بود و . راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا و جوان بسیجی در منطقه سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر که بعدها در عملیات رمضان شد را روشن دیدم. گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره می خونه یا و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود. سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟ گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم که باید خودش را گرم می کرد خیس آب شده ، هرچه اصرار کردم برو بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را کنی. خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون ممکنه از بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر نشست. حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش بود و شیرینی، و و حرف اول و آخر را می زد.
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷 🌹 🕊 دلم برای پر میزند آی رفقا کنید ساقی سبو بر لب هر مست نداد نوبت ما که رسید را بست نداد حال خوش بود کنار آه دریغ بعد یاران حال خوشی دست نداد شادی روح و