¶🕊~`
شروع هیچ جنگۍ در
هیچ جای دنیا و در هیچ زمانۍ
گرامۍ نیست…☝️
زیبایۍ نھ در جنگ، کھ در
مقاومت و دفاع است !'✋
#هفته_دفاع_مقدس🇮🇷
#یا_حسین_شهید(ع)💔
@Shohadaye_khoy
بارالها!
یاریمان دہ که چون آنان باشیم
آنانکه خوب بودند، نه برای یک هفته
بلکه برای یک تاریخ ...
#مردان_بی_ادعا
#یا_لیتنا_کنا_معکم
#هفته_دفاع_مقدس🇮🇷
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
@Shohadaye_khoy
🥀🕊🌷🎋🌷🕊🥀
۳۱ شهريور ، سالروز شروع #جنگ_تحميلي از سوي رژيم بعث عراق عليه #جمهوري_اسلامي_ايران، به عنوان آغاز #هفته_دفاع_مقدس نامگذاري شده است.
دوران هشت سال #دفاع مشروع امت سلحشور ايران در حفظ و اعتلاي نظام مقدس #اسلامي و حراست از #مرزهاي عزّت و شرف اين مرز و بوم، به مثابه يكي از حساسترين و بارزترين برهه هاي #حيات راستين اين ملت، همچون نگيني تابناك، تا هميشه #زمان، بر تارکِ #تاريخ حماسه و ايثار و پايداري آزادگان جهان مي درخشد.
هفته #دفاع_مقدس و یاد و خاطره #شهدای هشت سال #دفاع_مقدس و #امام_شهدا گرامی باد .
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه تعبیر قشنگی داره از مهربونی شهدا🥀
#هفته_دفاع_مقدس
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#دلنوشته
دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم
پس از گذشت سالها از پایان #جنگ تحمیلی و دفاع جانانه ملت #ایران ، هر سال در #هفته_دفاع_مقدس نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند.
اشتباه نشه ، دلم هوای #جنگ نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای #جبهه ها لبریز از #رفاقت ، همدلی ، #معرفت و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط #گذشت بود و #فداکاری.
راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا #نوجوان و جوان بسیجی در منطقه #تنگه_کورک سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر #احمد_دلاوری که بعدها در عملیات رمضان #شهید شد را روشن دیدم.
گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره #نماز_شب می خونه یا #قرآن و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود.
سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم #احمد گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟
گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم #پتویی که باید خودش را گرم می کرد خیس آب #بارون شده ، هرچه اصرار کردم برو #سنگر بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را #بیدار کنی.
#احمد خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون #سنگر ممکنه از #خواب بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر #بیدار نشست.
حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط #چهارراه پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف #بانک سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش #خاطره بود و شیرینی، #معرفت و #برادری و #عشق حرف اول و آخر را می زد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد