eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 🛑 ♦️ذبح قربانی روز اول ماه مبارک رمضان ➖🔻➖🔻➖ به حمدالله ،در روز اول ماه رمضان (یک‌شنبه ۱۴ فروردین) طبق رسم ماهیانه و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ حضرت زهرا(س) , ﺗﻌﺪاﺩ ۲ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در مناطق فقیرنشین شیراز در ﺑﻴﻦ ۶۴ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ،توزیع گرديد . خداوند در ماه مبارک رمضان این عمل را مورد قبول درگاه خود و عملی در جهت تعجیل فرج مولایمان قرار دهد... 🔻🔻🔻🔻 شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر 🌷▫️🌷▫️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙 🗓 🌹 بی سر حاج شیر علی سلطانی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱باید یادمان بماند سـختیِ سنگرهایِ کمین را، هور را، نیـزارها را، واخلاصِ رزمنـدها را.. تا مـبادا زمان از یادمان ببرد مدیونِ چه کسـانی هستیم!|💔🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹قبل از عید نوروز به مرخصی آمده بود و مرا دلداری می داد. گفتم: «ان شاءالله کی بر می گردی؟» - «هفت روز بعد از عید.» دقیقاً هفت روز بعد از عید تشیع جنازه اش بود. بالای تابوتش نشستم. گفتم: «می خواهم صورت پسرم را ببوسم.» گفتند: «شهید شما سر ندارد!»😭 گفتم: «می خواهم دستش را، بدنش را ببوسم.»😞 گفتند: «شهید شما دست هم ندارد، فقط کمی از پایش باقی مانده!»😭 نشستم بالای تابوت و گفتم: «پسرم شیرم حلالت. این پسر را که در راه خدا دادم با سر و گردن و دست و پا قربانی در راه خدا دادم. امیدوارم خداوند این قربانی را از من قبول کند.» این شعار را بلند سر دادم؛ «این گل پرپر من هدیه به رهبر من!» اما هنوز حسرت بوسیدن دست و صورت رسول بر دلم مانده بود. شب خواب آقایی نورانی را دیدم. گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم حسرت بوسیدن روی پسرم به دلم ماند. کنار جنازه پاره پاره رسول نشست و بر تکه بدن دست کشید. تکه های بدن به هم رسید و بدنش کامل شد، مثل اول. کنار پسرم نشستم و یک دل سیر رسول را بوسیدم تا دلم آرام شد.... 🍃🌷🍃 عبدالرسول محمدپور 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹قبل از عید نوروز به مرخصی آمده بود و مرا دلداری می داد. گفتم: «ان شاءالله کی بر می گردی؟» - «هفت روز بعد از عید.» دقیقاً هفت روز بعد از عید تشیع جنازه اش بود. بالای تابوتش نشستم. گفتم: «می خواهم صورت پسرم را ببوسم.» گفتند: «شهید شما سر ندارد!»😭 گفتم: «می خواهم دستش را، بدنش را ببوسم.»😞 گفتند: «شهید شما دست هم ندارد، فقط کمی از پایش باقی مانده!»😭 نشستم بالای تابوت و گفتم: «پسرم شیرم حلالت. این پسر را که در راه خدا دادم با سر و گردن و دست و پا قربانی در راه خدا دادم. امیدوارم خداوند این قربانی را از من قبول کند.» این شعار را بلند سر دادم؛ «این گل پرپر من هدیه به رهبر من!» اما هنوز حسرت بوسیدن دست و صورت رسول بر دلم مانده بود. شب خواب آقایی نورانی را دیدم. گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم حسرت بوسیدن روی پسرم به دلم ماند. کنار جنازه پاره پاره رسول نشست و بر تکه بدن دست کشید. تکه های بدن به هم رسید و بدنش کامل شد، مثل اول. کنار پسرم نشستم و یک دل سیر رسول را بوسیدم تا دلم آرام شد.... 🍃 عبدالرسول محمدپور 🍃🌷🍃 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. در آن موقع مدرسه راهنمایی نبود. شش کلاس ابتدایی می‌خواندند و شش کلاس متوسطه. بعد هم به آنها دیپلم می دادند.گاهی به این پنج یا شش آبادی آدم خیری پیدا میشد مدرسه می ساخت، بچه هایی که پشت کار داشتند با هزار مکافات می‌رفتند ،درس می خواندند. جمشید هم یکی از آنها بود. برای رسیدن به مدرسه می بایست از هفت‌خوان رستم رد میشدی،رودخانه و کشتزار و تپه ماهور،اگر عشق نباشد  رسیدن به آن تقریباً غیر ممکن است. یک روز آب رودخانه بالا می آمد،کشتزار را سیل می گرفت،زمستان هم که تا زانوی آدم توی گل فرو می رفت.تابستان هم اگر پیراهن را می چلاندی به اندازه یک لگن آب از آن می چکید. جمشید هر روز صبح به مدرسه می‌رفت. درسش را می خواند و بر می گشت. هرکس و مسیر رفت و برگشت را می‌دید می‌گفت: تا فردا صبح با گوشه ی رختخواب می‌افتد. در حالیکه جمشید به خانه می‌آمد،درس می خواند و تا شب در کارها به ما کمک می کرد. هرگز ندیدم این پسر خم به ابرویش بیاورد. سال پنجم و ششم هم درس می خواند و هم معلم بود.اگر معلمی دیر می کرد یا نمی آمد کار جمشید بود که به شاگرد ها درس بدهد و خلاصه بگویم مایه سرافرازی تمام اهل آبادی بود و ما همه وجودش افتخار می کردیم. جمشید با این که شیطنت ها و جست و خیز های کودکانه رهایش نمی کرد و بسیار شلوغ و بازیگوش بود اما آرامش و متانت هم داشت. به موقع بازی می کرد و سر و صدا راه می انداخت و به موقع هم ساکت بود و موقر،گوشه ای می نشست و فکر می‌کرد. با ادب بود و تو دل برو. کوچک و بازیگوش بود اما بچه نبود.جنسش چیز دیگری بود و با هم سن و سال هایش تفاوت زیادی داشت. انگار که روح در مکان و زمان نگنجد،از زمان جلوتر باشد. زودتر از زمان حرکت کند. خوب یادم هست که با چهره معصومانه و کنجکاو و نماز خواندن مرا نظاره می‌کرد و گاه مهر نماز را جابجا می‌کرد و قرآن کوچک داخل جانماز را برمی‌داشت و به آن خیره می شد. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ در جبهه ها 🍋تصاویری از لحظات و و مناجات‌های رزمندگان دفاع مقدس در ماه مبارک رمضان جبهه ها http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷به اتفاق تیم پاس مرودشت رفته بودیم یکی از شهرستان های شمال فارس. تماشاگران میزبان خوب می دانستند که تیم پاس مهاجم اثرگذاری دارد به اسم خانمیرزا استواری. برای همین شعاری علیه خانمیرزا ساخته بودند و مرتب تکرار می کردند. چشمم سُر خورد روی زمین و خانمیرزا. انگار نه انگار که چند صد نفر یک صدا دارند علیه او شعار می دهند. نیمه‌ی اول تمام شد. رفتم سمت خانمیرزا. گفتم خانی یه وقت این حرف‌ها رو به دل نگیری‌ها! خندید و گفت: «نگران نباش!» نیمه دوم که شروع شد، هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که خانمیرزا از فاصله سی متری، از سمت چپ با پای چپ، چنان شوت محکمی زد که اصلاً دروازه‌بان نتوانست قدم از قدم بردارد. مثل میخ کوبیده شده بود جلو دروازه و توپ از کنارش به تور دروازه نشست. چنان این گل زیبا و به یاد ماندنی بود که سکوت عجیبی استادیوم را فرا گرفت. پنج دقیقه نگذشته خانمیرزا گل دوم را هم در دروازه حریف کاشت، چند دقیقه بعد هم گل سوم را. دیگر نفس از کسی در نمی‌آمد... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📸 نماز اول وقت حاج قاسم سلیمانی قبل از افطار ⭕️ قبل از افطار، نماز می‌خواندند. می‌گفتند: نزدیک افطار، عطش انسان برای آب و غذا زیاد می‌شود؛ در این لحظه‌ها اجر این‌ نماز بیشتر است! 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* گرامیداشت سالگرد شهادت شهید غلامعلی دست بالا 🎙سخنران: حجت الاسلام پور ابراهیم برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۸ فروردین / از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌙 🗓 🌹 حاج منصور خادم صادق 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱گاهے از آن بالا... نگاهے به ما اسیران ،دنیا ڪنید؛ دیدنےشده حال خسته ما و چشمـ های پر از حسرتمـان!🍂 تا آسمـان....✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹همه چیزش از ماه شعبان بود..... ولادت..... جانبازی و شهادتش. می گفت دوست داشتم آن احساس حضرت عباس(ع) در وجودم باشد. اول دستم را بدهم بعد به شهادت برسم... 🔹گرد و خاک انفجار که نشست، شعبان را دیدم دستش کنارش افتاده بود. دست دیگرش را در خون میزد و به صورت می کشید می گفت:« نمی خواهم دشمن فکر کند زردی رویم ذره ای به خاطر ترس است.» شعبان علی عفیفه 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. هر چند نمی توانست بخواند اما مثل اینکه آن را بفهمد می شکفت. برای ما انس و الفتش با قرآن و نماز عجیب نبود،چون پدری داشت که عمرش را برای کسب تقوا و راهنمایی مردم سپری کرده بود و در واقع این فضائل حاصل دانه‌های خیری بود که کاکاجان در دل و جان روستاییان کاشته بود. روزها و شب‌های زیادی سپری شدند تا سرانجام ماه مبارک رمضان فرا رسید.جمشید که کلاس دوم دبستان را تازه تمام کرده بود با شور و شوقی باورنکردنی به استقبال روزه رفت. اما با مخالفت ما روبرو شد.ولی اشتیاق عجیبی در وجودش داشت در جریان داشت که حرف های ما را ندیده می گرفت.فکر می کنم روز چهارم بود که نزدیکی های اذان صبح با عجله برخاستم و برای تهیه غذا به طرف آشپزخانه رفتیم تا زودتر سحری را آماده کنیم. اما چراغ را روشن دیدم و حس کردم یک نفر از در پشتی بیرون رفت. راستش ترسیدم که نکند کسی وارد خانه شده باشد. برای همین به طرف در رفتم.در تاریکی چیزی معلوم نبود با اینکه نگران بودم دوباره به خودم جرات دادم و داد زدم: کیه؟ کسی جوابم را نداد. وقتی برای بار سوم بلندتر صدا زدم صدایی از دل تاریکی آمد: «عمو جان منم جمشید» نفس راحتی کشیدم.هنوز از اضطرابم کاسته نشده بود که جلو آمد و نور کم رنگ فانوس قسمت هایی از چهره اش را روشن کرد. او هم کمی ترسیده بود. گفتم :پسرجون این موقع شب؟! او که تازه لقمه اش را قورت داده بود سرش را پایین انداخت و گفت: غذا میخوردم گفتم :بچه جون این نصف شبی چه وقت غذا خوردن ؟!مگه روز را از تو گرفتند؟! سرش را کمی بالا آورد. نگاهم در نگاهش گره خورد .گفت :با اجازتون غذا خوردم که روزه بگیرم. قطره اشک روی گونه هام لغزید غم دلم را فشرد. از پنجره آسمان را نگاه کردم. به یاد پدر مرحومش افتادم.داغ برادر غم عجیبی است. او هم بیش از سن و سالش می فهمید .شمع محفل اهالی روستا بود حالا بچه‌اش شمع زندگی ما. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻بِكَ عَرَفْتُكَ، وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ خدایا من تو را، به تو شناختم وقتی کار گیر میکرد بچها نگاهشون توحیدی میشد مقتدا به امام.... 🎙حاج حسین یکتا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷اوایل انقلاب بود و خیلی از منافقین در لباس حمایت از بنی صدر خائن به انقلاب توهین می‌کردند و به افراد با ایمان و انقلابی جسارت و اهانت. آن روزها این افراد با این چنین دیدهایی سر چهار راه دولت آباد مرودشت تجمع می‌کردند و ضد انقلاب شعار می‌دادند. با خانمیرزا بیرون بودیم. به چهار راه دولت آباد که رسید یک لحظه دیدم از من جدا شد و خودش را انداخت تو قلب این تجمع ضد انقلاب. ناگهان گرد و خاکی از میان جمعیت به پا شد به سر خودم می زدم و بلند خانمیرزا را صدا کنم. سه ربع ساعتی طول کشید که با سرو روی خاکی و خونی از میان جمعیت آمد بیرون. می‌گفت: وقتی رفتم داخل این‌ها، هفت هشت نفر آنها ریختند روی سرم. اما در عوض من هم آن پدر سوخته منافقی را که به انقلاب و امام توهین می‌کرد، حسابی ادب کردم و برگشتم! عادتش بود. اگر به خودش فحش و توهین می¬کردید، سرش را پائین می انداخت، اگر به صورتش سیلی می‌زدید می‌گذشت، اما کافی بود کسی به امام، انقلاب یا شهدا توهین کند، دیگر کسی حریفش نمی‌شد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻شهیددکترمصطفی‌چمران: خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی. 🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید اصلانی که بود؟ روایت سردار افراسیابی، معاون هماهنگ کننده سپاه امام رضا(ع) از اقدامات حجت‌الاسلام اصلانی با حضور در منزل شهید تروریستی مشهد 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢و هر گاه از شیطان تو را وسوسه و تحریکی رسد به خدا پناه بر که او شنوا و داناست. 🔹🔻🔹🔻🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙 🗓 🌹 هاشم اعتمادی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃دعا بخـوان🤲 ای شهیــد🥀🕊️ 🍃 برای عاقبت بخیــری من ... تویـی که ختـم به خیــرشد عـاقبتتـــ🕊️🌷 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* گرامیداشت سالگرد شهادت شهید غلامعلی دست بالا 🎙سخنران: حجت الاسلام پور ابراهیم برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۸ فروردین / از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سیره شهدا 🎞روایتی از اخلاص شهید غلامعلی دست بالا به مناسبت سالگرد شهادت شهید 📎 غلامعلی دست بالا محمد اسلامی نسب 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. من در شیراز درس خوانده بودم و علاقه داشتم به بهانه‌ای به شیراز برگردم و این بار چه بهانه ای بهتر از جمشید پیدا نکردم. او عاشق درس و مدرسه بود و از استعداد سرشار ، ولی منطقه بیضا دبیرستان نداشت. هر طور بود به شیراز مهاجرت کردیم. سال ۱۳۵۰ بود که او را در مدرسه حاج قوام ثبت نام کردیم. با اینکه جثه کوچکی داشت اما فکر و همتش بلند بود .خودش خواست شبها درس بخواند و روزها کار کند. این را به این جهت می‌گویم که فکر نکنید ما اوضاع اقتصادی بدی داشتیم. نه! او بچه لایقی بود و روح جستجوگری داشت و بی نهایت با عزت و کرامت بود. با صراحت و سادگی حرف‌هایش را می‌زد و سخنش هم بر دل می نشست. میگفت: «مگر کار کردن چه عیبی دارد؟! درس خواندن هم که شب و روز ندارد. با کار و کوشش و تلاش قدر درس را بهتر می دانم» تا به درجه اعتقاد نمی رسید و دست به کاری نمی زد و همین که کار را شروع می کرد ادامه می داد تا آنجا که به نتیجه مطلوب برسد. برای جمشید ۳ سال کافی بود تا هم استادکاری نمونه در صنایع فلزی شود و هم دانش آموزی ممتاز در حال تحصیل.حالا از دید ما او یک جوان کامل و پخته بود و شایستگی خیلی از چیزها را داشت. خداوند سرمایه‌های زیادی درونش به ودیعه گذاشته بود.با همه این احوال سال آخر دبیرستان بود که یک خواب زندگی اش را زیرو رو کرد و او همانی شد که لیاقتش را داشت. بعد از خواب بود که شوق رزم و جهاد و شهادت در جانش افتاد.او شهادت را یافته بود و برای شعله‌ور کردن آن از فدا کردن جانش پروایی نداشت. زمستان سال ۵۶ سخت و سوزان بود. شب از نیمه گذشته بوران و برف همراه با زوزه های خشمگین باد،هراس شب را هر چه بیشتر کرده بود. جمشید در نماز و دعا ست گونه هایش خیس است و چهره اش گل انداخته. حسیب این وهم و واقعیت در ذهنش می دود. در حیاط زده می شود جمشید در را باز میکند. موجی از نور او را به عقب می‌راند. اضطرابی شفاف در تمام وجودش می خلد. چشمش به شدت خیره می‌شود.دستش را سایه بان می‌کند اما هرگز نمی‌تواند در نور نگاه کند.از قانون و تعیین صدای گرم قدری از دلهره جمشید می‌کاهد: «آرام باش فرزندم» صدای ضربان قلب و تمام گوشش را پر کرده است. در دلش غوغا است. لبخند می‌زند. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*