eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * ماشین حاضر، به کار رفتن و رسیدن،نمیخورد . چشم می دوانند. خط گرد و غبار نزدیک میشود .جای تعارف نیست .تا شهر رضا، زحمت به ناشناس مهربان می دهند .در بیمارستان شب را به صبح می رسانند و بالاخره راهی شیراز می شوند. عاطفه پرستار بیمارستان نمازی طبق معمول که هر وقت مریضی سر میرسد به کمکش می رود, این بار نیز به طرف آمبولانس میدود. پیش چشمش سیاه میشود هول برش می دارد .نفسش بند می آید .شاپور است با سر باندپیچی شده! با داداش مهدی و دایی! یعنی چه اتفاقی افتاده؟! دختر بابایی باشد یا نباشد احساسش به پدر متفاوت است نوع پسران است. بدن بی تحرک جعفر آقا روی تخت قرار میگیرد و بانوی سفید پوش دورش پر میزند معاینه و درمان شروع میشود. احترام پرستار بخش نیز به کار سرعت بخشیده است .نخاع بر اثر شی تیز قطع شده است .کاری نمی‌شود کرد. باید تا آخر عمر با همین حالت فلج باقی بماند. شاپور پس از بستری شدن پدر به سراغ مغازه میرود. تعمیر پمپ و اینجور چیزها .کاری که پس از سالها شاگردی امروز برای خودش ارباب شده. حالا یک ماه از مریضی پدر میگذرد و هیچ وقت نتوانسته است در ساعت ملاقات به دیدنش برود .هر شب بعد از ساعت ۸ که مغازه را بسته به عنوان برادر خانم پرستار، دزدکی وارد بخش شده است و با پدر خوش و بش کرده سر به سرش گذاشته و بعد به خانه آمده است. روز یازدهم آبان بود ساعت ۱۰ و نیم صبح که مهدی در آستانه در ظاهر شد. حاجت به دیدن لباس های سیاه و چشم های سرخ شده و لب های آویزان برادر نبود. همین حاضر شدن همه چیز را بر قلب بی تاب شاپور ریخت. بی اختیار رنج پدر را برای دقایقی با صدای بلند گریست. مجید مدرسه است و هم باید بیاید ساعتی بعد دست شاپور پشت سرش می افتد و از مدرسه دور می شوند. پلکهای مجید حالت متفاوتی ندارد شره آبی که از لبه حوض سر ریز کرده است از حیاط خانه هم سر ریز کرده است ویل و شیون زنان. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞ماجرای شهید مدافع حرم حاج عبدالله اسکندری😭 به روایت همسر شهید 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫 🌷ساعتی به آغاز عملیات کربلاي 5 مانده بود. به اتفاق عبدالقادر به شلمچه رفتیم مرا قبل از همه به خط برد تا مسیرهایی را که باید مهمات به نیروها برسانم را ببینم. زمین شلمچه خیس و گل آلود بود. عبدالقادر چشم چرخواند و نگاهش روي یک سنگر سه نفره کوچک که داخل خاکریز درست شده بود ثابت شد. رفت داخل سنگر. دنبالش رفتم. رو به قبله نشست. فهمیدم می خواهد با خدایش خلوت کند. از عبدالقادر جدا شدم و رفتم براي آوردن ماشین تدارکات. ساعتی در این خط با ماشین می رفتم و می آمدم، اما هنوز عبدالقادر از آن سنگر کوچک خارج نشده بود. رفتم پشت سنگر و گفتم: عبدالقادر، چی کار می کنی، چرا بیرون نمی آي؟ - مقامی، بذار کمی با خدام تنها باشم و عبادت کنم. - هر چه صلاح می¬دانی! رفتارش عجیب شده بود. عبدالقادري که خنده از لبش نمی افتاد و در هر شرایطی شوخی و مزاحش به پا بود، این اواخر هم کم حرف شده بود و هم کم خنده. بیشتر وقت هاي آزادش به عبادت و نیایش با خداوند می گذشت. می گفت: دیگه خسته شدم. پنج ساله جبهه هستم. ان شاالله که خدا، در این عملیات از من راضی بشه! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻امام‌خامنه‌ای: همه‌ی کشور و همه ملت در درجه اول مدیون شهدا، و بعد هم مدیون خانواده شهداهستند. قدر پدران و مادران شهدا را باید دانست.» تابستان ٩۶ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
sokhanrani.mp3
13.66M
🎙 *سخنرانی و روایت گری حجت الاسلام و المسلمین استاد شیخ علیرضاحدائق* 💢در مراسم میهمانی لاله های زهرایی یادواره احسان حدائق پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ ** 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ࢪفیق‌شهیدیعنی:😇 ٺـوے‌اوجِ ‌نا‌امیدے..،🍂 یڪ ‌پاࢪٺے‌بین‌ٺو‌و‌خـدا‌بشھ✨ |^و‌جـوࢪ‌ے‌دستٺ‌ࢪو‌بگیرھ ڪھ‌متوجه‌نشی 🌱 💔 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
.. 🔰هـمان روز عقد یه رازے بهم گفت... گفت:شهـید حاج شیرعلی سلطانے را می شناسے؟ گفـتم: نه! گفت: حاج شـیرعلے, مـداح مشهور شـیراز که تو مسجد المهدی برای خودش قبر حفر کرده بود, اون هم به اندازه تن بی سرش... با آه ادامه داد, تن بےسرش را همـان جا دفن کردند. گفتم خوب... گفت: یه روز به من گفت فلانےتو ازدواج می کنے, دو تادختر گیـرت میاد بعـد هم میشے! و من تمام این سال ها با این راز سر می کردم دختر اول امد بعد هم دومی. عزت سر از پا نمی شناخت و من ...😔 عزت الله نعمت الهی 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید 🌹🌱🌷🍃🌹
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * قبه آسمانی شاهچراغ، با رواقهای آینه بند و معطر و فضای معنوی شبستان دلنشین مسجد عتیق، بانگ خوش اذان و لرزه صدای دلنشین روحانی شهیر شهر ، در جان زلال مجید می‌نشست و تلفیق مقدس این طیف نور و صدا ،چیزی شبیه ایمان در ضمیر روشنش ته‌نشین می‌شد. عطش تند تابستان در افطار دیرگاه عرق و آب گرم و شبهای ستاره باران قدر با تلاوت هزار نام خداوند او را تا بام ملکوت بالا میبرد. نشستن در صفه ی آب زده و سایه سنگین مسجد، لطفی آزموده بود که مجید حتی می توانست در خاطرات ۱۰ سالگی از پیدا کند اما سال ۵۷ از نوع دیگری بود ‌. سخنان شیخ شهر که از سر درد و آگاهی بود خشم مقدس را در دل او و هم پالانانش شعله ور می کرد. آتشی که رفته رفته بالا می گرفت .در پیدا و پنهان بگومگو هایی بوده سر و صداهایی خبرهایی از این شهر و آن شهر که طاقت ها طاق شده بود. شیراز هم از این شور و شر آشوب برکنار نبود. شبگردی ،شعارنویسی، جلسات شبانه و مخفیانه پیش از بلوغ مجید شروع شده بود ‌حالا مجید در سنی بود که می توانست در این کارها سهیم باشد با دوستانش بنشیند و نقشه بریزد گروه تشکیل بدهد و مسجد عتیق را پایگاهی کنند برای این فعالیت ها. و این کارها قدر سرگرم شکند که سه روز از خانه غافل باشد تا اینکه سر و صداها در شهر بالا بگیرد دلهره‌ی به جان مادر بیفتد. به شاپور که تازه خانه جدا کرده است زنگ بزند و از او بخواهد هر طور که شده مجید را پیدایش کند. دیشب مردم محل صدای تیر شنیدند و صدای مکرر پاکوبه هایی سنگین که به چکمه شبیه بوده است .قضیه واقعاً جدی است .راست و دروغ از در و همسایه شنیده می شود که چندتایی زخمی توی بیمارستان بستری شده اند. البته عاطفه خواهر مجید که از شیفت بیاید ماجرا روشن تر میشود .اما فعلاً مادر نگران پسر کله خراب است .دل از هزار جا می رود خیال براش می دارد دیشب اگر پلک هم زده است کابوس دیده است. صبح سردی است. شاپور پشیمان است که چرا مغازه را باز کرده .گوشی را میگذارد و غرور لند کنان با سایه مجید می جنگد. «آقا تابستون ریلی گشت حاضر نشد که دست کم کم ما کنه ..حالا هم که هیچ افتاده پای چند تا جوون جغله! بابا حساب تیر و تفنگ....» با این غر و لند کردن نمیشد از حرف مادرش بگذرد باید میرفت و مجید را پیدا می کرد. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹روایت آخرین اعتکاف حاج عبدالله اسکندری به مناسبت شهادت شهید 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫 🌷 شب 20 دی 65 بود،‌مرحله دوم عملیات کربلای 5. وارد خاکریز نونی شکل شده بودیم. من فرمانده گروهان بودم، کنار عبدالقادر روي خاکریز نشسته بودم و روند پیشروي نیروها را بررسی میکردیم. یک لحظه دیدم قطره قطره خونی گرم کنار من به روي خاکریز می چکد. رد خون را گرفتم، از پیشانی عبدالقادر بود. ترکش فرقش را شکافته بود، اما عبدالقادر پر حرارت تر از قبل داشت فرمان پیشروي میداد. در آن تاریکی شب، نور منورها که در خون تازه پیشانی عبدالقادر می تابید، فرق شکافته امیرالمؤمنین(ع) را در نظرم مجسم می کرد. اشک در چشمانم حلقه زد. گفتم: عبدالقادر، پیشانی ات غرق در خون ه، برو عقب، دیگه نیاز نیست شما جلوتر بیایی... مصمم گفت: اشکال نداره، من امشب میخواهم طومار این دشمنان از خدا بی خبر را در هم بپیچم! دیدم کوتاه نمی آید. یک کلاه پشمی پیدا کردم و کشیدم روي سر و زخمش. چند دقیقه بعد من زخمی شدم عقب افتادم اما عبدالقادر تا آخر رفت... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 /ترور شهید حسن صیاد خدایاری در تهران 💢یک منبع آگاه گفت که حوالی ساعت ۱۶ امروز یکی از مدافعان حرم در یکی از کوچه‌های فرعی خیابان مجاهدین اسلام تهران به دست دونفرموتورسوار با شلیک ۵ گلوله ترور شد و به شهادت رسید. 💢 این ترور در نزدیک منزل این شهید و در هنگامی که وی قصد ورود به منزل خود را داشته به وقوع پیوسته است. 💢همسر شهید جز اولین نفراتی بود که در کنار بدن خونین شهید رسید 😭😭 🔴زندگی در محلات سنتی و قدیمی پایین شهر ، ساده ترین و ارزان قیمت ترین ماشین ، همسر محجبه و مذهبی و.... مجاهدان گمنامی که گرانترین و مجهزترین ارتش های تروریستی دنیا را به زانو در آورده اند... مبارک رفیق شهیدم...😭 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍🏻 شهید نورعلی شوشتری؛ 🔻دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز.دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75