🚨 #خبری_در_راه_است
💢 #عاشقان_شهادت و #جامانده_های_شهدا آماده باشند ✊
🔶 پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱
🔶 دارالرحمه
#گلزارشهدای_شیراز
🚨 به لطف شهدای غریب شیراز ، #گلزارشهدای_شیراز سومین حرم اهل بیت (ع) محل اجتماع عاشقان شهدا خواهد شد..
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
💢💢💢💢💢💢💢
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
✍نوشتـہ هایمـ همـ
بے تابتـان هستند !
🌤صبـح بخیـر بگویید ....
تا صبـحگاهمـ با عطـرِ نفسِتـان
آغـاز شود...
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
ﺑﻪﻣﻨﺎﺳـﺒﺖ #ﺳﺎﻟـﺮﻭﺯ_ﻭﻻﺩﺕ ﺷﻬــﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣــﻘﺎﻡ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿــے ﺭﺳﻴـــﺪ
🌷🌹🌷
در حیــاط خــانہ ﻣﺮﺣــﻮﻡ ﺁﻳــﺖ اﻟﻠﻪ آقای نجابت( عارف بزرگوار و شاگرد آیت الله قاضے) داشــتیم کتاب را می خواندیم.
یک دفــعہ یادم به حــبیب افــتاد که پشت در، در کوچه ایستاده بود.
رو به آقای نجابت گفــتم: آقا، حبیب پشت در ایستـگاده اســـت و داخل نمی آیــد...
آقا تأملی کــردند و گفتنــد: ایشــان به مــقام آقاے قاضے رسیده اند، اما خودش هم نمے فهمد. ولے اشتبـاهے که حبــیب دارد این است که صــد درصد از خودش بــدش می آید و دیگر در این نشئه نمی ماند.
ولے آقای قاضــے چـند درصــد براے خودش نگہ داشــت که بتــواند در این نشـئه زندگے کــند.
باز تأکیدے فرمودنـد: حــبیب آقا به مقام آقای قاضــی رســیده است، خودش نمے داند و دیگـر هم نمے تواند در این نشئه بماند.
🍃🌹🍃
#عارف_وارستہ شهید جاویدالاثر حبیب روزیطلب
#شهداےفارس
🍃🌷🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_هفدهم
🎤به روایت همسر شهید
تمام زندگی من با شهید کدخدا برایم خاطره است.یکی از آن خاطرات مربوط به آخرین دیدار است.
چند روز بیشتر نبود که از دوره فرماندهی تهران برگشته بود .اما خیلی زود آماده شد که دوباره به جنوب برگردد.وسایلش را جمع کردم .چندتا از دوستانش آمدند دنبالش و خداحافظی کرد و رفت ..چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم در می زنند.
رفتن در را باز کردم .خودش بود .گفتم :انگار برگشتی سید؟
وارد شد .خیره خیره به من و حیاط نگاه می کرد .پرسیدم چیزی شده ؟
برای اینکه دلیلی بیاورد گفت : نه دنبال تسبیحم می گردم .ولش کن .مواظب خودت و بچه ها باش.
مهدی پسر بزرگم آن موقع پنج ساله بود .دوید و خودش را در بغل بالایش انداخت.سید دستی بر سر و رویش کشیدم و گفت: «آقا مهدی مواظب مادرت و خواهر کوچکترت باش و هر کاری گفت انجام بده»
🌺🌺
خاطره دیگرم مربوط میشه به زمانی که خبر شهادتش را برامون آوردن.آن موقع دخترم زهرا سه ساله بود و علاقه زیادی به پدرش داشت .مدام بهانه اش را می گرفت.بر اثر گریه و زاری اطرافیان او هم مریض شده بود .
آن زمان شوهر خواهر دیگرم از بچه ها مراقبت می کرد .چون در واقع پنج تا بچه از ما بی پدر شده بود و همه خانواده عزادار .سه تا بچه من و سید ، و دو تا از بچه های خواهر دیگرم که همسرش شهید جمال ظل انوار بود و با سید شهید شده بود.
زهرا را دکتر بردیم .گفت بیماری اش روحی است و بخاطر اندوه و غصه است .
🌺🌺
سومین فرزند من و سید ، سید محمد است .چند روزی بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد .
سر محمد حامله بودم که سید از اهواز به شیراز آمد ..تمام اسباب و اثاثیه ای را که با خودم برده بودیم ،را بر گرداندیم .می خواست به تهران برود .برای آموزش فرماندهی.
داشتم وسایلش را در سنگ جا می دادم که رو کرد به من و گفت :«خانم خواهشی از شما دارم قبول می کنید؟
_اگر بتوانم حتما
_می خواهم اگر فرزندمان پسر بود اسمش را سیدمحمد بگذاری .
ناراحت شدم و گفتم: این چه حرفیه؟
با خنده گفت شوخی کردم .اما بعدا در جبهه به دوستانش گفته بود به همسرم بگویید اسم فرزندمان را سید محمد بگذارد.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
21.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 #روایتگری | #روایت_شهدا
🚩 مدیریت جهادی …
🎬 برشي از روایتگری حاج امین شریعتی
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷تپه برد زرد مشرف بود بر جاده تداركاتي خط دشمن، يعني شاهرگ حياتي نيروهاي عراقي و مرتضي با تمام قدرت اين شاهرگ را گرفته و فشار مي داد. در همان روز اول هواپيما ها و هليكوپتر ها و كماندوهاي دشمن براي باز پس گيري تپه وارد عمل شدند. اما در 5 روزی که تپه در اختیار مرتضی بود حتی یک ماشین دشمن هم نتوانست عبور کند. بيشتر بچه هاي گردان يا شهيد شدند يا مجروح. اما مرتضي كوتاه نمي آمد. يك تنه شده بود يك گردان، فرمانده بود، طرح حفاظت از تپه را مي ريخت. تك تير انداز بود و پشت چهار لول مي نشست. تداركات بود، غذا به نيرو ها مي داد. امدادگر بود، مجروحين را يك جا جمع مي كرد و به آنها رسيدگي مي كرد. عراق قوي ترين نيروهايش يعني تيپ 66 کماندويي را وارد منطقه کرد. اما مرتضی و اندک نیروهايش با چنگ و دندان جلو آنها سينه سپر کردند ومانع پيشروي اين نيروهاي آموزش ديده و زبده شدند.بعد از عمليات که به تپه برد زرد رفتيم صحنه عجيبي ديديم، نزديک به هشتاد نود تا از اين کماندو هاي عراقي پشت تپه روي زمين افتاده بود.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍رهبر انقلاب:
شهید سلیمانی و دیگر برجستگان سپاه از جمله شهید همدانی، واقعا با جان و دل تلاش میکردند و به موضوع سوریه همچون یک وظیفه و واجب مقدس مینگریستند.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀🕊🥀🕊🥀
#خوش_به_حال_شهدا
🍃خَستهام
خَسته از اینگونه دَوام آوردن
کاش #شهدا
دست دل های ما را هم بگیرند
بلندمان کنند
از این همه زمینی بودن
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روز #عیدغدیر به دنیا آمد
نامش رو از نام پر افتخار حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) الهام گرفتیم . همیشه به او متذکر می شدم که باید آن بزرگواران را سرلوحه زندگی خودش قرار بده . از کودکی با استعداد بود و همیشه شاگرد ممتاز بود . به خاطر اخلاق اسلامی اش تشویق می شد .
توی انتخاب دوستاش خیلی حسّاس بودم
همیشه می گفت: خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.🤲
و واقعا هم حاجتشو خدا برآورده کرد .👌
ﺗﻮﻱ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪ
🌹
#شهیدمحمدشاهچراغی
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
#اﻳﺎﻡﻭﻻﺩﺕ
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_هجدهم
🎤به روایت همسر شهید
قرار بود ۲۵ دی برای تولدش برگردی ولی جنازه هاتون را آوردند .جنازه حاج مهدی برادران ظل انوار و خیلیهای دیگر.
حال تمام روزهای با تو بودن ،به خاطر های قشنگ تبدیل شدند .ماه های اول ازدواج مان در هتل شهر اهواز.
با اینکه تمام زندگی مون سه تا پتو بیشتر نبود با اینکه هر هلیکوپتری که پشت هتل زخمیها را پیاده می کرد و منتظر بودم تا تو را با بدن زخمی پیاده کنند روزهای قشنگی بود. اونجا همه به من می گفتند تازه عروس با اینکه صاحب بچه بودم باز هم بدون تو هیچ جا نمی رفتم.
میدونی سید حالا که بیشتر وقت فکر کردن دارم فهمیدم که عشقهای زمینی همه ی یک نوع خودخواهیه. آدم عزیزش را فقط واسه خودش میخواد .ولی وقتی رنگ آسمونی میگیره دیگه خودت این وسط مطرح نیستی.
تو دلت میخواست شهید بشی این را آخر تمام نماز ها از خدا میخواستی. آرزوت شهید شدن بود .من هم از اینکه به آرزوت رسیدی خوشحالم. چون تو اینجوری میخواستی گرچه خیلی مشکله خیلی...
شهید که خدا همیشه در قنوت نماز هایش این دعا را میخواند اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیل الله یک روز اعتراض کردم چرا این دعا را میخواند گفت که من میگویم اگر قرار است روزی از دنیا بروم خدا پایان عمرم را ختم به شهادت کند .حتی برای ما هم همین آرزو را داشت. میگفت: روزی شما هم از دنیا می روید انشالله شهید شوید آخر هم به آرزویش رسید.
🌺🌺🌺🌺
تو انگار یک پرنده بودی. بودنت همان پریدن بود آخر پرنده با پریدنه که معنا پیدا میکنه .کاش تونسته بودم از لحظه به لحظه نشستنت روی درخت زندگی لذت ببرم.
یادته اون روز که سر فروش ماشین بگومگو داشتیم. تو گفتی ماشین را بفروشیم و با پولش مغازه های جلوی خونمون رو تموم کنیم ولی من مخالفت کردم.
ماشین نوعی داشت که برای ساختن مغازه های جلوی خانه مجبور به فروش شدیم ناراحت بودم .آخر ما آن موقع به مغازه نیازی نداشتیم این را به سید گفتم.
جواب داد :شما چه می دانید دو روز دیگر ممکن است من شهید شوم .آنجا میدان جنگ است تیر و تفنگ هم که با کسی شوخی ندارد .آن وقت اگر وضعیت طوری بود که بنیاد شهید نتوانست کاری برایتان انجام دهد با این بچه های معصوم تکلیفشان چیست؟ این کار را به خاطر راحتی خودتان می کنم. با آینده نگری که داشت ماشین را فروخت و در عرض سه ماه مغازه ها را ساخت بقیه پول را هم داخل بانک گذاشت.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ | حاج عظیم ابراهیم پور
💢کار خدا
#جهان_پایان_خوبی_با_حسین_بن_علی_دارد
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷قرار شد برای قدردانی از حماسه مرتضی در عملیات والفجر2، ایشان را به صورت خصوصی خدمت امام ببریم. وقتي امام مي خواست وارد حسينه جماران شود، مرتضي را خدمت ايشان معرفي كرديم و نقش ايشان در عمليات را شرح داديم. تا صحبت ما تمام شد، ناگهان مرتضي به طرف امام پريد و گردن امام را بغل كرد و شروع كرد به بوسيدن سر و صورت و پيشاني، حتي عبا و چشم امام. قد ايشان نسبت به قد رشيد امام كوتاه بود و واقعاً صحنه عجيبي پيش آمد، تا به حال نديده بودم کسي اين گونه خود را به امام نزديک کند و اين گونه صادقانه محبتش را به ايشان عرضه کند. ما همه نگران امام بوديم که حادثه اي براي ايشان به وجود نيايد. اما ديديم امام گويي بسيجي تر از اين بسيجي است و بسيار آرام و متواضع ايستاد تا بوسه هاي اين فاتح احد تمام شود. زماني كه مرتضي آرام شد و دستش را از گردن امام باز كرد، ناگهان ديديم كه امام با آن قامت مباركشان خم شد و پيشاني اين بسيجي را بوسيد. و اين صحنه اي بود كه هرگز نديده بودم و به حال مرتضي غبطه مي خوردم.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید