دفتر خاطرات 📝
گونی های نان خشک راچیده بودیم کنار انبار.
حاجی وقتی فهمید
خیلی عصبانی شد.
پرید به ما که "دیگه چی؟ نان خشک معنی ندارد."
ازهمان موقع دستور داد تا این گونیها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها.
تامدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی میکردیم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا میکردیم و میخوردیم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌷
#شهدا
#بیت_المال
#جبهه
#حاج_همت
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨#شهـــید_بهشتی:
زن در اسلام، زنده؛ سازنده؛ و رزمنده است؛ بہ شرطی کہ لباس رزمش، لباس عفتش باشد.
#حجاب🌹❤️
#عفاف
#از_شهدا_بیاموزیم 🌹
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
شھ🌷ادت . .
قلبۍاستکہخونحیاترا
درشریانهاۍسپاهحقمےدَواند
وآنرازندهنگہمےدارد . . !♥️"
#شهیدآوینے💔🕊
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
یکی گفت: امروز تولد رضاست.
اکبر کوثری سفره ای آماده کرد و داخل آن چراغ بادی ، فشنگ،کمپوت،کنسرو،آیینه و مقداری میوه گذاشت.گفت :
« رضا جان،من امروز شهید می شوم،میخوام جشن تولد برات بگیرم» 🥰
بعد دوربین عکاسی را آورد، جشن خاطره انگیزی شد.
آوای اذان بلندشد. اکبر گفت: «بچه ها من میخوام آخرین نمازم رو به جماعت بخونم.»📿
بعد نماز کاغذ و خودکار برداشت و نامه نوشت.یک ده ریالی را داخل پاکت گذاشت.تا برادرای کوچکش وقتی نامه ی به دستشون میرسه،شکلات بخرن و بخورن.😢
یک روحانی با ضبط صوت به سنگر آمد.مشغول ضبط کردن خاطرات بچه ها شد.
ناگهان خمپاره ای به در سنگر خورد و همه جا پر از گرد و غبار شد.
یه ترکش خورد به سینه اکبر.
رو به قبله نشست و گفت: *«السلام علیک یا ابا عبدالله. السلام علیک یا فاطمة الزهرا.السلام علیک یا صاحب الزمان» و آرام پرکشید.* 🕊
🏴
#شهید_اکبرکوثری
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🏴🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_بیست_چهارم
_مگه چی شده؟
با اشاره پایین را نشان داد. پایین پای آنها نارنجکی در زیر خاک افتاده بود. مرتضی یواش و دراز کش رفت نارنجک را برداشت .عراقی سر برگرداند چیزهایی به عربی بلغور کرد مثل اینکه ناسزا بگوید.مرتضی با خونسردی نارنجک را توی جیبش گذاشت .حالا قلبها مثل ساعت کار میکرد و میشد صدای نفس ها را شنید. آرام به بچه ها گفت:
_به محض این که نارنجک را پرتاب کردم فرار کنید.
مدتی صبر میکنند تا هوا تاریک شود. ناگهان چیزی منفجر میشود و گرد و خاک و هیاهو بلند میشود. بچه ها در می روند به سمت خط خود یعنی هویزه. آنها را به رگبار می بندند.
آقا مرتضی و اشرافی از ناحیه دست و کتف گلوله باران می شوند خود را به مزرعه گندم پرت می کنند و در تاریکی شب به عقب برمی گردند.
♥️♥️♥️♥️
حدود یک سال از ازدواجمان میگذشت و هر ماه سابقه نداشته خبر شهادت از زبان به زبان نچرخد.
من از بس که ناراحت میشدم و گریه میکردم مرتب تصاویر مخصوصی از تشییع پیکر و تدوین شد مثل فیلم از جلوی چشمم می گذشت.
تا اینکه نامه یا پیغامی از او نمی رسید و کمی آرام گرفتم اگر خودش میاد همین که روبرو می شدیم حتما می گفت:
_ من که کاری برای شما نکردم .خودت اینها را بر من حلال کن.
یا بعدش میتوانست مثل همیشه بگوید:
_تو چرا خودت را انقدر زجر میدی اصلا ناراحت نباش من هرجا باشم خودم را در میبرم. تازه مرگ که دست آدمیزاد نیست. خودش میاره ..خودش هم هر وقت صلاح بدونه میبره..
_من که دست خودم نیست. به هر حال منم آدمم عاطفه دارم .جیگرم خونه .دلم مثل سیر و سرکه میجوشه .مگه میشه آدم توی فکر شوهرش نباشه ؟کی همچی کرده که من دومیش باشم؟!
چند روزی که پیش ما میماند واقعا حالم خوش بود، ولی همین که سر می گذاشت به قرآن از در می رفت، دوباره می شدم همان سیاه وقتی که کنج خانه باید به گل قالی زل میزند و خاطره می نوشت، یا از سر بی حوصلگی مریض می شد و دق می کرد.
_اصلا بیا بریم اهواز؟!
_یعنی چی؟!
میخواست کلا اهواز ساکن شویم .حداقل چهار روزی، هفته یکبار ،می شد از منطقه برگردد و سری هم به من بزند. بعد که فهمیدم چه می گوید واقعا میخواستم بال در بیاورم آنقدر که بدون مقدمه و مشورت با خانواده قبول کردم.
_خوب چه وسایلی را باید با خودمون ببریم.
_هرچی میخوای بیار فقط سعی کن توی یک کوله پشتی و یک ساک جا بگیره..
داشتم از تعجب کلافه میشدم و مثل خرچنگ دور خودم میچرخیدم میرم و اتاق را زیر و رو می کردم.
_مگه میشه آدم همه زندگیش رو توی یه ساک و کوله جا بده.
_ما نباید بجز لباس چیز دیگه ای رو با خودمون برداریم.
چند روز بعد راستی داشتیم با اقوام و خانواده خداحافظی می کردیم با یک ساک و کوله پشتی عازم فسا شدیم تا بعد از آنجا به شیراز و بعدش به اهواز برویم.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
بیانات فرمانده کل قوا در مراسم مشترک دانشآموختگی دانشجویان دانشگاههای… - Khamenei.ir.mp3
18.81M
🔸فرمایشات کامل امام خامنه ای در مراسم مشترک دانشآموختگی دانشجویان دانشگاههای افسری نیروهای مسلح. ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#ایران
#شهید_علی_اکبر_بشنیجی:🌱
🌷«خواهرانم! همانطور که ما در جبههها با این دشمن کافر میجنگیم، شما نیز به نوبه خود با صبر و بردباری و با #حجاب و پوشش خود با دشمنان داخلی بجنگید، زیرا پیروزی از آن ماست.
#عمل_کنیم_به_کلام_شهدا
#تلنگردرکلام_شهدا
#شادی_روح_شهدا_صلوات 🌷
#امام_زمان
#حجاب
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"#شــهدایآســمانی"
شهیدی که هنگام استفاده از فضای مجازی وضو می گرفت؛
◽️همیشه وقتی میخواست از فضای مجازی استفاده کند حتماً وضو میگرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان انسان را در این فضا وسوسه میکند...
#شهید_مسلم_خیزاب
#ایران
#حجاب
#امام_زمان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
🎊و جشن آغاز امامت و ولایت منجی موعود عج🎊
🔹بزرگداشت سالگرد شهادت شهید فرهاد ژولیده سیرت🔹
🎙 #سخنران: *حجت الاسلام حافظ*
#بامداحی برادر *کربلایی محمد شریف زاده*💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۴مهرماه/ از ساعت ۱۶.۱۵*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
📌پیام شهید
#ابراهیم می گفت:
✨ در زندگی، آدمی مؤفق تر است که در برابر عصبانیت بقیه #صبور باشد
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 #سیره_شهدا
🍃قدیم رسم بود برای گرفتن آبغوره و آبلیمو، یک هفته می رفتیم خانه مادر بزرگ.
مسیر مدرسه من هم تا خانه مادر بزرگ دورتر از خانه خودمان بود. روز اول و دوم منصور مرا رساند اما روز سوم گفت: از امروز ظهر خودت تنها باید بیایی‼️
مادر گفت: منصور، هنوز برای این زوده، تنهایی سختش میشه!
منصور مصمم جواب داد: نه، این *باید یاد بگیره تو جامعه ای که این قدر گرگ زیاده به تنهایی از خودش دفاع کنه، همیشه که کسی نیست همراه اون این طرف و آن طرف بره!*
بعد از اینکه من رفتم، به مادر گفته بود: من به آبجی می گویم تنها بره، اما خودم از دور با دوچرخه دنبالش هستم که کسی مزاحمش نشود. 😇
می گفت: *زن ها راحت می توانند در جامعه باشند اما به شرطی که حجاب داشته باشند.*
#شهید منصور خادم صادق*
#شهدای_فارس
🦋--🍃─═ঊঈ🌹ঊ═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_بیست_پنجم
شب اول ، قبل از عملیات آمدند بالای قمطره . پس از چند ساعتی پیاده روی همان جا استراحت کرده بودند .شب دوم از همان محوری که در جلسه توجیه شده بودند ،عبور کردند و به تپه ی بردزرد رسیدند .آنجا منطقه ی سکوت رادیویی بود. نباید پیامی رد و بدل میشد بعید نبود خط به خط شود و پیام را عراقی ها بشنوند. منطقه سکوت رادیویی که تمام شده بود سوال کردیم جواب دادند.
_ما داریم به کله مرغان نزدیک می شویم.
و عملیات شروع شد آنها رفتن یک قسمت از هدف خودشان را گرفتند. خش خش بیسیم توی خمپارهها کم بود فقط میشد شنید که: «گرفته نمیشه تمام»
آیا آنها نتوانسته بودند بخشی از هدف را تعریف کنند به هر حال عراقیها از ایشان خیلی بهتر بود. با آن همه امکانات از دور اشراف هم داشتن در آن تپه کذایی. مرتضی همانجا بالای تپه مستقر شده و با گروهان کوچک خود یک پایگاه ساخته بود. من تا آن قسمتی که دست دشمن مانده بود زیر دست مرتضی افتاده و اشراف خوبی برای آنها داشت عراقی ها باید از پایین میامدن بالا .در عوض از زاویهای دیگر دشمن اشراف داشت آن هم با فاصله دور. مرتضی بدون فاصله توی سینه آنها بود شب اول تعدادی اسیر آنجا گرفته بود. سوال کردیم. لبخندی زد.
_من وضعم خوب است بچه ها هم روحیه بالایی دارند ولی موش های پایین دارند می لولند.
عملیات در محورهای عملیات متفاوتی برپا شده بود آنجا که توفیق کمتری داشت باید میگذاشتیم تا صبح شود.
صبح عملیات، اولین هواپیمایی که آمد تپه بردزرد را بمباران کرد. هلیکوپترها میامدن آنجا را به راکت میبستند .معلومشد که سوراخ دعا را خوب پیدا کردیم و آن تپه برای دشمن اهمیت حیاتی دارد.
آنروز گزارش داده بودند که:
_یک ،چهار لول ضد هوایی از دشمن جا مانده ولی خراب است. و جا خواستن راه بیاندازند نتوانستیم.
آن روز رفت و شب آمد. همان وقت رفته بود سروقت ضد هوایی و راهش انداخته بود. فردای همان روز با همون چهار لول غنیمتی جاده را که از پایین تپه میگذشت به گلوله بست که جهنم چمن از راه تغذیه دشمن را قرق کرد.
پنج ماشین را تیرباران کرد .یکی از آنها کامیونی بود که منفجر شد و حتما بار مهمات حمل می کرد .همان انفجار و لاشه ی دیگر ماشین ها باعث شده بود که راه بند بیاید و این گلوگاه مهم بسته شود .حالا دقیقا یادم نیست که روز دوم بود یا سوم ، فرمانده ی عملیات به من گفت: ببین شما نمی تواند کاری کنید تا این آقای جاویدی از برد زرد بیاید عقب؟!
_آخر از کدام راه؟!دور تا دور تپه را دشمن محاصره کرده ما هم که تازه درگیر شده ایم.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
تا دل نکنی شهید نمیشی....
🎞شهیدی که از شهادت می گوید ....
🎙❣شهید مدافع حرم نوید صفری❣
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#آجرکاللهیاصاحبالزمان 🥀🍂
سامرایے مےشوم وقتے هوایے مےشوم
از زمین پر مےڪشم غرق رهایے مےشوم
سیّدے اے دومین یاحسنِ آل علے ع
تو ڪریمے ڪہ چنین گرم گدایے مےشوم
#شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)🖤
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد
🏴🏴🏴
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
#ܝܝ݅ܝߺܣࡅ࡙ߺܥߊࡅ࣪ߺܘ
روے⫷ #حجاب ⫸ خیلےحساسبود...
براے عفافوحجاب ارزش زیادےقائلبود.
اگرتوے خیابان خانمبدحجابـےرامےدید، خیلے بہهممے ریخت...😔
مےگفت:🌱
غیرتِمن قبولنمےڪنہ
چنینصحنہ هایـےروببینمو تحملڪنم . . !
عاشق پوششِ #[چــٰادر] بود
روےآنخیلے همحساسبود
بہخانمش مےگفت:🌱ـ ـ ـ
مراقبباشهیچوقت #چادرتخاڪے نشہ
مااز #چادرخاڪےخاطرهخوبـےنداریم.😭❤️🔥...
#شهید_روحالله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🏴رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت؟
قربان ریشه های نخ شال گردنت
آماده می کنی کفن و تربت و لحد
مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد...💔😭
▪️آجرک الله یاصاحب الزمان عج▪️
#صبحتون_مهدوی
#عاقبتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌 #وصیت_شهید
💠الان كه گروهكها و بعضى از مردم ناآگاه ميخواهند روحانيت راستين و در خط امام را از صحنه خارج كنند و اينان را دستخوش فساد امريكا و عمال داخليش كنند ، به والله سوگند در برابر خون شهدا مسئوليد.
🔹 در آخرت در برابر سوال پاسدارى ننمودن از حرمت خون شهدا وشايعه پراكنى هايى كه بر عليه رژيم جمهورى اسلامى كه همان اسلام راستين است ، چه جوابى ميدهيد ؟
آنوقت كه سر به زيرى ديگر سودى ندارد.
🔹 شمارا به خدا سوگند از همين حالا به خود آييد و در تحكيم پايه هاى جمهورى اسلامى و پاسدارى از حدود اسلام و خون شهداء كوشا باشيد.
#شهید نصراله اسعدی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌷🍃🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_بیست_ششم
آقا محسن به من گفت :یکی را بفرست که به مرتضی بگوید هر جوری شده محاصره را قیچی کند و برگردد عقب.
_آقا اصلا راهی نداریم .با هم دیگه هیچ ارتباطی نداریم از هر مسیر که بریم دشمن خوابیده.او هم نمیتواند اینجوری ها درگیر شود.
آقای رضایی فکر کرده بود شاید اگر خودش با مرتضی صحبت کند بهتر باشد .از مرتضی خواسته بود که عقب نشینی کنند مرتضی هم با صراحت جوابش می دهد که من با خدا بیعت کردهام تنگه احد دوباره در تاریخ تکرار نشود.
آقا مرتضی یک بی سیم داشت که یک باتری هم تغذیه اش می کرد. باتری اگر سالم باشد و بسیار نرمال ۸ ساعت میتواند فرستندگی داشته باشد. اگر کم پیام بفرستد طول عمرش بیشتر می شود. تا آن ساعتی که رسیدند پایه کار سکوت رادیویی بود .از وقتی که بی سیم روشن شد ۵ شب و ۴ روز طول کشید و این بیسیم چطور تغذیه می شد خدا میداند!!
ما که دسترسی نداشتیم برایشان باتری بفرستیم. او هم باتری نداشت. با اینکه مدام از او سوال می کردیم و باید تماس خودش را حفظ میکرد پنج شب و ۴ روز تمام وقت کار میکرد و آخ نمیگفت و این را اگر شما با چشم خودتان ندیده باشید باورتان نمی شود که چطور ممکن است یک کارکرد باتری با عمر ۸ ساعته این همه مدت به درازا بکشد.
آقامرتضی آنجا از مهمات عراقی ها استفاده می کرد. در سنگرهای عراقی ها شیر خشک بود و او برای مجروحین استفاده میکرد. مقداری مواد غذایی که در سنگر ها بود برای تغذیه نیروهایش بهره می برد. شبها از ارتفاع می آمدند پایین و با حلب های ۲۰ لیتری که داشتند از رودخانه کنار ارتفاع آب می آوردند بالا و تا ۲۴ ساعت بعد که باز بروند شبانه از همانجا آب بیاورند.
دشمن همه توان خود را گذاشته بود که تپه را از آقا مرتضی بگیرد و آنها شجاعانه می جنگیدند روز پنجم ،صبح آن روز با حاج محمود ستوده رسیدیم پای تپه بردزرد ،رفتیم روی تپه و صحنه عجیبی دیدیم.
هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود. نور ماه بود زیر یک هاله شیری رنگ.جا به جا آدم افتاده بود. گویی کهکشانی از شهید به جا مانده باشد. بوی خون تازه در نسیم سحرگاهی می پیچید و با عطر شبنم آغشته می شد. یک تکه دست با یک پوتین خدایا تامچ یک پا درونش جا مانده بود.
خیلی ها را می شناختیم که از شهدای روز اول این عملیات بودند آنها را که می شد جمع آوری کردیم. اجسادی بودند که با ما فاصله زیادی داشتند و نمی شد برایشان کاری کرد
آنها مجروحین را در داخل یک سنگر نگهداری و از آن شیر های خشکی که وجود داشت تغذیه می کردند. بعضی ها با همان لباس های تن خود پانسمان شده بودند و صحنه دلخراشی بود.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت همسر شهید مدافع امنیت از سوختن همسرش
🔹راحله موسوی همسر شهید مدافع امنیت سروان پرویز کرمپور: اگر پلیس در تجمعات حضور دارد فقط برای این است که اعتراضات بهحق مردم به اغتشاش و ناامنی تبدیل نشود!
🔹حلما ۷ ساله دختر شهید: دوست دارم بههمراه بابام روز اول به مدرسه بروم.
#شهدای_نیروی_انتظامی
#اقتدار
#ایران
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#پیامکی_از_بهشت
يادتان نرود كه دشمن اصلي ما آمريكا است و به هوش باشيد كه با مراقبتهای دائمي و هوشياري كامل هر گونه انحراف از خط اصيل اسلامي را سد كنيد و اجازه ندهيد كه افكارتان از دشمن اصلي منحرف گردد و بدانيد كه سرنوشت انقلاب بستگي به استقامت شما در برابر مشكلات ناشي از جنگ خواهد داشت .
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #اصغر_حبیب_الهی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷تسبیح زمین و آسمان یا مهدی
✨ذکر همهی فرشتگان یا مهدی
🌷حالا که رسیده روز بیعت با عشق
✨لبیک بگو: از دل و جان یا مهدی
🌟تعجیل در ظهورشان #صلوات🌟
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌺
#آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)🌺
#مبارڪباد✨🌺✨
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز 🎊🎊
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
🎊و جشن آغاز امامت و ولایت منجی موعود عج🎊
🔹بزرگداشت سالگرد شهادت شهید فرهاد ژولیده سیرت🔹
🎙 #سخنران: *حجت الاسلام حافظ*
#بامداحی برادر *کربلایی محمد شریف زاده*💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۴مهرماه/ از ساعت ۱۶.۱۵*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🍃دنیایم را با شما
آذین بسته ام..تا با شما نفس بکشم...
با شما زندگی کنم
تا مگر روزی
مثل شما بشوم...روزی کنار نامم
بنویسند 🕊شهیــد/شهیده...
#اللهم_ارزقناشهادت_فی_سبیلک
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «بیعت واقعی با امام زمان»
👤 استاد #عالی
🔺 کارامون رو با پسند امام زمان با آنچه که او دوست داره تنظیم کنیم
#عید_بیعت
#سالروزآغازولایت و امامت
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_بیست_هفتم
فقط در آن اتوبوس ما سه نفر زن بودیم .میان آن همه سرباز و بسیجی. جلوی هر پلیس راه که توقف داشتیم ،تعجب راه بان ها باور نکردنی بود و فکر می کردند ما هم می خواهیم به جبهه برویم.
کم کم هوا داشت دم می کرد .عرق کرده بودیم .تقریبا تمام شب هیچ کداممان خواب نرفتیم.روی صندلی دست به دست می شدیم .شب بود و ما در تاریکی به کجا می رفتیم.؟!پرده را کنار میز م که پنجره را باز کنم ؟ آتش شب غلیظ بود و کپه کپه ، آتش بلند شده بود .
_مرتضی! اینا چی ان؟!
_آتش،می ترسی؟!
_عراقی ها بمباران کردن ؟!!
_نه اجنه از ملکوت به ما خوش آمد میگن.
_مرتضی باز شوخیت گرفته؟!!
با دستش به طرف تپه ای که از پشت آن نوری متصاعد میشد اشاره کرد .
_اون نور رو می بینی؟!
_خب،چطور مگه؟!
_نورخورشیده که از پشت کوه بیرون میاد.
پاک گیج شده بودم .خندیدم.خانم نورافشار هم خندید.
_پس دیگه تا اهواز راهی نمونده ...
حاج خانم سه ساعت دیگه راهه...
همگی زدند زیر خنده و ما ماندیم و دلهره اتوبوس که در شب می رفت.
کم کم به شعله ها نزدیک می شدیم و معلوم شد شوخی های مرتضی تمامی ندارد .رو به همه ما کرد و با جدیت گفت: این شعله های کوچیک رو می بینید این ها نانوایی های اهواز هستند .دارن نصف شبی نون میپزن...
هرجور بود تا صبح نگذاشت بخوابیم و سر به سرمان می گذاشت .ما که تا آنروز این چیزها ندیده بودیم هرچه می گفت باورمان میشد.
جلوی یک هتل پیاده شدیم .داشت نفسم می گرفت .
_چرا اینجا اینقدر مرطوبه؟!
_ایناروکه ملاحظه می کنیم ،بارونه!بارون جنوب اینجوریاس!
نگاهی به آقای رفیعی و نورافشان کردم که زیرلب می خندیدند.فهمیدم باز هم سر به سرم می گذارد...
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*