eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجی میگفت: عملیات آزادسازی نبل و الزهرا خیلی مهم و سخت بود. بارها عملیات شده بود و به نتیجه نرسیده بود. روزهای قبلش فرماندهان را بارها برده بودم شناسایی. قرار شد شب عملیات از معبری که پاکسازی شده بود از میدان مین عبور کنند و ساعت ۱۲ شب نزدیک خط دشمن باشند. شب عملیات گردانها توی مسیر گیر کردند و دیر به خط رسیدند. در مقر فرماندهی دعای توسل خواندیم، جلوی ما چیزی در هوا با سرعت میآمد ، نزدیکتر که شد دیدم مه خیلی سنگینی است. از طرفی هم دیر رسیده بودیم و اگر هم عمل میکردیم، دشمن از ما تلفات میگرفت میگفت: به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شدم. خیلی شرایط سختی بود؛ دیدیم مه بالای سر نیروهای القاعده وداعش ایستاد و حرکت نکرد. این باعث شد تکفیری ها امکان دیدن ما را نداشته باشند. به مدد حضرت زهرا(س) عملیات کردیم و هفتاد هزار نفر مردم شیعه در شهرهای نبل والزهرا باکمترین تلفات بعد از پنج سال محاصره آزاد شدند حاج رسول استوار 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🍃🌷🌱🌷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / یادم کلاس دوم دبیرستان بود که یک روز دفترچه مخصوص ثبت خاطرات شهدا را که از بنیاد شهید گرفته بود، با خودش به خانه آورد. دو نفر از شهدای جنگ تحمیلی را برای جمع آوری خاطراتشان انتخاب کرده بود. یکی شان دانش آموز شهید عبدالمجید شریف زاده بود و دیگری شهید احد مقیمی، بیسیمچی شهید باکری که در کربلای پنج شهید شد.خیلی جدی برای جمع آوری خاطرات این دو شهید وقت گذاشت و هر دو دفترچه را پر کرد. با مادر معزز شهید شریف زاده مصاحبه ای انجام داده و یک کاست پر کرده بود. درباره ی شهید مقیمی هم به حاج بهزاد پروین قدس(رزمنده ی بسیجی هنرمند و عکاس جنگ)مراجعاتی کرده بود. با حاج بهزاد ارتباط نزدیکی برقرار کرده بود؛ آن چنان که سبب آشنایی من با ایشان هم شد. اینا همه به خاطر تعلقی بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ جنبهه و جنگ داشت. همکاری اش با مستندی که سهیل کریمی(مستندساز انقلاب اسلامی)در سوریه ساخت هم ادامه ی همین مسیر بود.بر اساس همین علایق فرهنگی ،در سوریه خیلی زود با سهیل کریمی و محمد تاجیک(عکاس و مستندساز جنگ) جوش خورده بود و حسابی باهم رفیق شده بودند. چند بار محمدرضا راش هایی را که سهیل کریمی در آنجا گرفته بود به من نشان داد. عکسی هم از او در کنار سهیل کریمی هست که نشسته اند پای لپ تاپ و راش هایی را که گرفته اند بازبینی میکنند. ✍به روایت"احمدرضا بیضائی" . http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 چرا ۱۶ آذر به نام روز دانشجو نامگذاری شده است؟ روزی برای مبارزه با استکبار 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از سردار شهید محمد رضا ایزدی⭐ 🌷تابستان سال 63 بود. در قرارگاه واحد تخریب لشکر بودم که تلگرافی از برادرم به دستم رسید. نوشته بود اگر می خواهی برای آخرین بار مادر را ببینی سریع برگرد! بی اختیار باپای برهنه تا مقر لشکر دویدم، نمی دانستم چه بکنم.در جبهه بمانم یا برگردم. به نمازخانه رفتم. یک روحانی نشسته بود. گفتم برام استخاره بکند. این آیه آمد: اطیعوالله و اطیعو الرسول... با خودم گفتم شاید منظور این آیه این است که به حرف فرمانده ات گوش بده. به خیمه فرمانده واحد تخریب، آقای ایزدی رفتم. رضا مثل همیشه دو زانو رو به قبله نشسته بود و تسبیح می انداخت. تلگراف را نشانش دادم. گفت: نظر خودت چیه؟ گفتم: الان ماندنم کمکی به کشورم و دینم است؟ گفت: آره! بعد گفت: عملیاتی در پیش داریم و به تو نیاز دارم. اگر می توانی بمان. تلگراف را پارکردم و ماندم. ( بعد فهمیدم مادرم حالش خوب بود و این ترفند برادرم برای برگردان من بود و من در این آزمون الهی به لطف فرمانده ام سربلند شدم.) 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
♥️ شعرے بہ نام نامے ما"در"شروع شد اشڪے بہ حال غربت حے"در"شروع شد این"در"ڪہ قافیہ ست مگوهاست در دلش اصلاًتمام فاجعہ از"در"شروع شد. 🥀 💔 🏴 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰آن روز ها دانشجوےعمران دانشـگاه شـیراز بودڪہ شنید امام فرموده اند حسیـنیان آمـاده باشنـد! گفت می‌خواهم برم جبهه!! گفتم: الان وقت امتحانات شماست! گفت نه الان وقت رفتن است و ماندن حرام... رفت جبهه... چند روز بعد در شب تولدش به آرزویش رسید.🌷 عزت الله نعمت الهی 🌹🌱🌷🍃🌹🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و عزاداری روز شهادت حضرت زهرا (س)🏴 🏴گرامیداشت شهیدان یزدگردی و زارع 🏴 💢با سخنرانی حجت الاسلام یزدگردی 💢 برادر کربلایی محمد شریف زاده 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱۷ آذر ماه/ از ساعت ۱۶* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشار برای اولین بار|ناگفته های از اعترافات تروریست های داعشی برای خرابکاری در ایران و حرم شاهچراغ (ع) 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭐یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐ 🌷رضا در میان نیروهایش،‌ بعد از برادرش رسول بیش از همه به ناصر جوانمردی علاقه داشت و او را می پرستید. وقتی‌که رضا از واحد تخریب لشکر به شیراز منتقل شد و مسئول آموزش بسیج سپاه فارس شد،‌ ناصر هم انتقالی گرفت و به شیراز رفت. آبان ماه سال 63 بود که ناصر در زمان برگزاری مانور در پادگان امام علی(ع) براثر انفجار مين شهید شد . همان زمان من و رسول هم برای مرخصی به شیراز آمده بودیم. برای تشییع ناصر رفتیم. رضا گفت خودم می خواهم ناصر را در قبر بگذارم. رفت پائین و پیکر ناصر را گرفت. به رسم معمول خواست صورتش را باز کند تا روی خاک بگذارد، کفن را که باز کرد با ناله گفت: کو سرش... کفن را باز کرد تا دست ناصر را ببوسد، ناصر دست هم نداشت... صدای ناله رضا و یا حسین جمعیت بلند شد... شاید همان روز و همان لحظه آرزو کرد که خودش هم بی سر و بی دست شهید شود... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «وقتی با چاقو مامور را زدم، انگار مثل بازی‌ها رفتم مرحله بعدی» 🔹محسن شکاری که امروز به دار مجازات آویخته شد، در خیابان ستارخان چه کرد؟ 🔹شکاری: با چاقوی قصابی‌ام که اسمش دانته بود، زدم. وقتی با چاقو مامور را زدم، انگار مثل بازی‌ها رفتم مرحله بعدی 🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا که الان روبروتونم🕊 من اینجام و زیارت نامه میخونم🕊 💔 🏴 🌙کربلا میخواهیم ... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / 🔹پاسداری برای پاسداری مثل بسیجی ها زندگی می کرد؛ خیلی ساده و به دور از تجملات.نمی پذیرفت در خانه حتی مبل داشته باشد.روحیه اش این طور بود.این طور نبود که از روی تصنع باشد و بخواهد تظاهر به زهد کند. این اواخر یک بار هم که با هم در حاشیه ی میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ میخوردیم، پرسیدم با حقوق پاسداری زندگی چطور میگذرد؟ گفت:《من راضی به گرفتن همین حقوقی هم که میگیرم نیستم، دنبال کاری هستم که زندگی را بچرخاند و شغل پاسداری برای تامین زندگی نباشد.》 🔹از ساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود.یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت، انگشت شستش باندپیچی شده بود، اول میخواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده ، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اند تا با تفنگ بادی بزنند. یکی از بچه ها گفته هدف را جابه جا کنید. محمودرضا هم هدف را گرفته روی دستش و گفته بزنید! ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش! در عکس رادیوگرافی، ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم. دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش، هنوز لباس رزمش تنش بود. از زخم هایش، فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده میشد. در بهشت زهرا و قبل از شروع مراسم تشییع، زخم های تنش را که دیدم، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی زخمِ انگشت شستش! اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا! یکی از ترکش ها از زیر کتفِ چپش بیرون زده بود و شاید محمودرضا با همان ترکش پریده بود. ✍به روایت"احمدرضا بیضائی" ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🌷🕊🍃 💚 🥀آقا سلام،روضه مادر شروع شد ▪️باران اشک‌های مکرر شروع شد.. 🥀آقااجازه هست بخوانم برایتان ▪️این اتفاق از دم،یک در شروع شد.. 🏴آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌺🌺 عبدالکریم اعتقاد داشت، «کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» 🌹🌹 ☘🌷☘🌷 🌹 ..☘🌺☘🌺☘.... : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / 🔹پشت پا به فوتبال و همه چیز! در ایام نوجوانی، یک روز توی حیاط خانه یک توپ پلاستیکی کاشت جلوی من و گفت:《وایستا،می خوام دریبل بزنم.》گفتم:《بزن ببینیم!》ایستادم و به راحتی دریبلم زد. گفت:《دوباره》و دوباره ایستادم جلوش و دریبل خوردم. توپ را برداشت زد زیر بغلش و گفت:《این دریبل مال زین الدین زیدان بود!》بعد گفت:《زیدان دو سه تا حرکت دیگر هم دارد.》و گفت بیاستم تا نشانم بدهد. سه تا تکنیک عجیب و غریب زد که من واقعا نتوانستم کاری بکنم و فقط ایستادم و تماشا کردم. آن موقع ها فوتبال عشقش بود. با بچه های پایگاه می رفت زمین چمن بیمارستان شهدا تمرین می کرد. معلوماتش درباره ی دنیای فوتبال خوب بود. همه ی اخبار فوتبالیست های داخلی و خارجی را دنبال می کرد. بارها شده بود که از درس و مدرسه بزند و برود دیدن بازیکن ها و مربی تیم هایی که به تبریز آمده بودند. خاطرم هست از منصور پورحیدری امضا گرقته بود و با بعضی بازیکن های محبوبش عکس یادگاری داشت. یادم هست روزی که یکی از بازیکن های تیم محبوبش از ایران رفت، گریه کرد. حتی پیراهن مشکی پوشید! نامه ی اعتراضی و پر احساسی هم برای آن بازیکن نوشته بود که بعدا پاره اش کرد. آن روزها آن قدر غرق فوتبال بود که درسش به طور کامل به حاشیه رفته بود؛ جوری که حتی در امتحانات خرداد لطمه ی جدی خورد. محمدرضا اما وقتی رفت سپاه، فوتبال به یک باره چنان از زندگی اش محو شد که انگار قبل از آن هیچ علاقه ای به این ورزش نداشت. بعد از آن، من یک بار ندیدم و نشنیدم که فوتبال تماشا کند یا اسمی از بازیکن یا تیمی بیاورد. از روزی که رفت سپاه، همه جوره دگرگون شد. به جرئت می گویم که همه ی تعلقات و علایقش محو شد. سپاه برای محمودرضا نقطه ی عطف بود. محمودرضای قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است. خیلی چیزهای حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار. ✍به روایت"احمدرضا بیضائی" http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
📜بخشی از وصیت نامه شهید 📍بعد از دعا برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولی عصر(عج)خود و همه ی شما را به پشتیبانی از توصیه میکنم 📍و مبارزه با را همیشه در خود تقویت کنید و سرلوحه ی همه ی اعمال، انجام و ترک محرمات میباشد✅ 🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐️ 🌹یک شب در گشت بسیج، یک نفر را با مواد مخدر گرفتیم. از او بازجویی که کردیم گفت مواد را برای فلانی می بردم! کسی که می گفت یکی ازمسئولین استان بود. آدم بزرگی بود. ماندم چه کنم. زنگ زدم به مسئول شب بسیج که آن شب رضا بود. گفت برو در خانه اش بیارش پیش من! گفتم مگه نمی شناسیش! گفت: اگر این مواد را برای یه ادم بدبخت توی شیخ علی چوپان می برد چی کار می کردی؟ گفتم: همین امشب می رفتم سراغش! گفت: پس کارت را انجام بده، همین امشب بازداشتش کن بیارش پیش من! رفتم. حکم داشتم، به ناچار با من آمد. رضا چنان محکم با او حرف زد که اشکش در آمد و گفت: هرکاری بخواهید می کنم، فقط آبرویم را نبرید! گفت یک تعهد بده، دیگر تکرار نکنی، برو. وقتی رفتم گفتم همین تعهد را هم نمی گرفتی!؟ گفت من که تعهدش را پاره می کنم، اما همین که بداند یک جا تعهد داده است، دیگر از این کارها نمی کند. آن شب از جسارت و شجاعت رضا در برخورد با آن مسئول لذت بردم! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روایت شهید سلیمانی از توسل به حضرت فاطمه(س) در شب عملیات والفجر هشت 🌹حاج قاسم: سلاح ما، توسل به حضرت زهرا (س) بود.. 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
‌🍀ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند! 🌸به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده خدا هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند." 🌺من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟! 📚سلام بر ابراهیم جلد ۲ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃 دل‌ بہ خون‌ مۍغلتد از یادِتبسمـ‌هاے یـار همچوآن‌زخمۍڪہ‌بررویش‌نمڪدان‌بشڪند.. ❤️ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 یک مرد وارسته به تمام معنا 🔴 امام خمینی(ره):ایشان [ آیت الله دستغیب ] یک مرد وارسته به تمام معنا و معلم اخلاق، مرشد مردم و هر چه در صحبت هایش هست معنویات و دعوت به خدا و دعوت به اسلام است معذلک اینها بنایشان بر این است که آنهائی که بیشتر دعوت به اسلام می کنند آنها را بیشتر هدف قرار بدهند. 📚صحیفه نور،جلد 15، صفحه 255 مورخ:1360/09/21 🌹 به مناسبت اﻳﺎﻡ شهادت سومین شهید محراب، آیت الله دستغیب 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / 🔹تو شهید نمیشوی! بعد از اینکه در سال ۱۳۸۲ به عضویت سپاه درآمد، از تبریز رفت. یکی از بهانه هایی که آن موقع برای برگشتن محمودرضا به تبریز وجود داشت،وصلتش با خانواده ای تبریزی و به تبع آن، انتقال کارش به تبریز بود. علی رغم اصرارهای ما هیچ گاه به این کار تن نداد. در صحبت های مفصلی که آن اوایل با هم می کردیم معتقد بود برگشتنش به تبریز، مساوی با کوچک شدن ماموریتش است. چون از اول در فکر پیوستن به نهضت جهانی اسلام بود، بعد از اینکه این فرصت را به دست آورد، به کار با بسیجی های جهان اسلام افتخار می کرد. اصلا این ترکیب《نهضت جهانی اسلام》را من از محمودرضا یاد گرفتم و آن را اولین بار از زبان او شنیدم. حاضر نبود آمدن به تبریز را با چنین فرصتی عوض کند. ماندن در تهران برایش به معنی ماندن در میانه ی میدان و برگشتن به تبریز، به معنی پشت میزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود که برای آن، نیروی قدس را انتخاب کرده بود. یادم هست یک بار که خیلی سخت گرفتم و تا صبح با او بحث کردم، خیلی قاطع به من گفت:《من پشت میز بروم می میرم!》بعد از اینکه در تهران تشکیل خانواده داد، در جواب برادری که به او پیشنهاد کرده بود خانواده اش را بردارد و برود تبریز زندگی کند، گفته بود:《تو شهید نمی شوی!》 ✍به روایت"احمدرضا بیضائی" http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
✳️ به دنیا دل نبنده هر که مَرده! 🔻 همه‌ی کسانی که با ابرام بودند، می‌دانند؛ ابرام خیلی دست‌ودلباز بود. اگر کسی به ابرام می‌گفت عجب ساعت قشنگی، یا عجب لباس قشنگی داری، ساعت یا لباس یا هر وسیله‌ی دیگری را که داشت، درمی‌آورد، می‌گفت بیا! مال تو! هیچ‌وقت دل به چیزی نمی‌بست. یک جمله داشت که همیشه آن را می‌گفت: «به دنیا دل نبنده هر که مَرده!» 📚 ❤️ 🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb