eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.1هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷فروردین سال ۶۶ بود, نیروها برای یک عملیات غیرمنتظره اماده می شدند. کلیه مرخصی ها لغو شده و به کسی تسویه حساب نمی دادند. من در تیپ امام حسن(ع) بودم, حسین در لشکر ۱۹ فجر. دنبال کارهای انتقالش بودم تا او را پیش خودم ببرم و از انجا تسویه اش را بدهم تا به مدرسه برگردد. می دانستم به خاطر احترام بزرگتری روی حرف من حرف نمیزند. برای همین در تمام مدتی که دنبال کار هایش بودم, می دیدم می خواهد چیزی بگوید اما حجب و حیایش مانع می شد. وقتی کارهای انتقالش تمام شد و با باباعلی(فرمانده گردان) هماهنگ کردم و دید دارد کار از کار می گذرد, مرا گوشه ای کشید و گفت:داداش, بذار تو این عملیات هم باشم, بعد قول می دم برم شیراز و دیگه برنگردم! به چشم هایش خیره شدم. نوری در چشمانش بود که مجابم کرد. گفتم قول می دی؟ انگار دنیا را به او داده بودند. خوشحالی در چشمانش موج می زد. مرا در اغوش کشید و محکم فشار داد. من برگشتم به تیپ. شب بعد عملیات کربلای ۸شروع شد. دلم اشوب بود. صبح عملیات سراغش را گرفتم, گفتند مجروح شده... سریع خودم را رساندم به لشکر. از هر که سراغش را می گرفتم, این پا و ان پا می کردند, اصرار کردم, گفتند: دیشب شهید شد! شهادتش خیلی برایم سنگین بود, اما چون به ارزوی قلبی اش رسیده بود, قلبم ارام بود! 🌷🌾🌷 فارس 🌹🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 عصر بود که همراه برادر دیگرمان و خانواده اش ازاهواز به سمت شیراز حرکت کردیم. طول مسیر را با اه وفقان امدیم. نزدیکی های اذان صبح بود که به شیراز رسیدیم. مادر امد پیشواز ما, خیلی وقتی نبود که ما اهواز باهم بودیم, برای مادر سؤال شد. گفتم نزدیک ماه رمضان بود, چون دیگه برای ماه رمضان نمی تونستیم بیایم شیراز اومدیم. مادر سراغ حسین را گرفت.گفتیم تا گردان بیاد عقب تسویه کنه بیاد شیراز طول می کشه, بعدا خودش میاد. سراغ پدر را گرفتیم. گفتند رفتند ماموریت جهرم. تا هوا روشن شد رفتم معراج شیراز, سوال کردم گفتند هنوز شهدا را تحویل ما نداده اند.رفتم شرکت پدر, جریان شهادت حسین را گفتم و خواستم تا ترتیب برگشت پدر را بدهند. رفتم خانه باید عکس حسین را می دادیم بزرگ کند. ولی هنوز مادر نمی دانست, پدر هم نرسیده بود شیراز. بعد از نهار مادر رفت در اشپز خانه مشغول شستن ظرف غذا بود. من فرصت را غنیمت شمرده. امدم در مدارک را گشتم تا عکسی از حسین پیدا کنم. بعد از چند دقیقه مادرم درب اتاق را باز کرد, امد داخل گفت: اونجا نیست بگذار خودم برات بیارم! من که حاج واج مانده بودم دیدم دست کرد تو یک کیف یک عکس کوچک حسین در اورد و داد به من و گفت: خواستی بزرگ کنی فلان عکاسی عکس گرفته! همان جا زدم زیر گریه و از اطاق زدم بیرون. بعدها گفت به دلم افتاده بود که حسین شهید شده و شما دارید از من مخفی میکنید! واقعا مانند کوه به ما روحیه می داد و می گفت نگذارید اشکتان را دشمن ببیند! حالا مونده بود پدر. عصر همان روز بابا از ماموریت امد. مادرمان خیلی راحت بعد از چای اوردن و استراحتش به پدر گفت: اگر کسی امانتی به شما داد خواست پس بگیرد شما پس نمیدهی؟ پدر گفت چی شده؟ مادر گفت خدا امانتیش را پس گرفت و حسین به شهادت رسید' یادم نمی اید پدرم هیچ وقت برای حسین با صدای بلند گریه کند، بعضی اوقات می نشست وخیلی ارام از گوشه های چشمش دانه های مروارید می غلطید و به زمین می چکید! در مراسمش هرکس صدای گریه اش بلند می شد مورد اعتراض پدر قرار می گرفت. روز رویت قبل از دیدن پیکر غرق به خون فرزندش اول درحیاط بنیاد شهید به زمین افتاد و سجده شکر به جا اورد. روز تشیع شهید هم شخصا وارد قبر شد، کف قبر را بوسه زد، شکر خدای را به جا اورد و پیکر غرق به خون فرزن دش راباهمان لباس رزم در ارامگاهش قرار داد و اخرین بوسه هارانثارش کردو اورا به خاک سپرد. 🌷🌾🌷 شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۸-شلمچه, عملیات کربلای ۸ 🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
اگه دو چیز را رعایت کنی خدا شهادت را نصیبت میڪنه.. یکی باش دوم .. این دو را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت میڪند.. .. ════°✦ ❃ ✦°════ 🍃🌸🍃 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷
ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع: ِ محبوب‏ترين مؤمن نزد خداوند ، كسي است كه مؤمن فقيري را ، در تنگدستي دنيا و گذران زندگي ، ياري رساند 🌸☘🌸☘ ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ ﺗ ﺟﻬﺖ 100 ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩﻫﺎﻱ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﻮﺑﻲ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻏﺬاﻳﻲ و ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺧﺮﻳﺪاﺭﻱ ﺷﺪ. 👇👇 اﻟﺒﺘﻪ ﺣﺪﻭﺩ 3,ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ 300 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺷﺪﻳﻢ.... و اﻣﻴﺪ ﺩاﺭﻳﻢ ﺑﻪ ﻟﻂﻒ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ و ﺷﻬﺪا ﺗﻮﺳﻄ,ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🔽🔽🔽 اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﻣﻴﻦ اﻳﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا ﺭا ﻳﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ 👇👇👇 ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ : 6362141080601017 بانك آينده ﺑﻨﺎم محمد پولادي 🔺🔺🔺🔺 ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺸﺮﻳﺖ 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺مصطفی تو شهادت را چگونه میبینی؟ نفس عمیقی کشید و گفت: رهایی انسان از حیات مادی و یک نو است شهادت مانند رهایی پرنده از است 🔺🌷🔺🌷 🔸 ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ ▫️➖▫️➖▫️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ 📹پویش استغاثه‌ جهانی طلب منجی 🔷حجت الاسلام مهدوی ارفع ۹۹/۱/۱۸ 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺮاﻱ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻨﺠﻲ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻴﻢ .... 🌹🌷🌷🌷🌹 ﺟﻬﺖ اﻳﺠﺎﺩ ﻳﻚ ﻣﻮﺝ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺟﻬﺖ ﻃﻠﺐ ﻣﻨﺠﻲ ﻣﻮﻋﻮﺩ ▫️🔺▫️🔺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﻱ ﻣﻨﺘﻆﺮاﻥ!! ﻋﺎﻟﻤﻴﺎﻥ ﺭا ﺟﻬﺖ اﮔﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ....
اتوبوس ها سر کوچه مسجد ایستاده بودند. صدای احسان به گوشش خورد: «برای سلامتی آیت الله العظمی خمینی صلوات» صدای صلوات در کوچه پیچید بوی اسفند به می خورد بچه ها به سمت اتوبوس راه افتادند و یکی سوار شدن به سمت لبخند به لب دوید و جلویش را گرفت: «نکنه داری میری آبیاری این قبیل چیه دستت؟» _لازم میشه یه وقت !!اگه تو جاده جلومونو گرفتن، یه وسیله داشته باشیم از خودمان دفاع کنیم. مهدی هم با چماقی که توی دستش بود و یکی دو نفر هم تفنگ‌بادی با خودشان آورده بودند. _«ژیانی سیرت» میذاشتی اتوبوس که راه افتاد میومدی؟! احسان لبخند به لب روبرویش ایستاده بود نگاهی به کیف داخل دست انداخت و پرسید: _«تو با خودت چی آوردی؟» _نارنجک هایی که توی آزمایشگاه مدرسه با سه راه درست کردیم. _عالیه پهلوان سوار اتوبوس شو که الان راه می‌افتد. احسان به سمت بچه‌های رفت که سر کوچه تجمع کرده بودند رو به آنها کرد و گفت:«سریع سوار شین و گرنه به موقع به دیدار آیت الله خمینی نمی‌رسیم» همه بچه ها سوار اتوبوس شدند. در اتوبوس که بسته شد، صدای دورگه احسان داخل اتوبوس پیچید: «برای سلامت رسیدن آیت الله خمینی به ایران صلوات» بچه‌ها با همه وجود صلوات بلندی فرستادند.اتوبوس در پلیس راه متوقف شد احسان از صندلی جلو بلند شد و سرش را از پنجره بیرون کرد. _وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیاد، مسلسل از شیراز میاد! بچه‌ها هم سرشان را از پنجره اتوبوس بیرون بردند و شعار دادند.ماموران پلیس را از ترس به اتوبوس نزدیک هم نشدند فکر کردم هر لحظه مسلسلها بیرون می آید و کارشان ساخت است دسته بیل و کلنگ شما که کف اتوبوس بود. اتوبوس دوباره راه افتاد دیدار امام در ساعتی بعد مثل رویایی دور به نظر می رسید. مجتبی زهرایی روبه علی کرد و گفت:«تو چه فکری از یکم چون لبخند ملیحی رو لبت بود؟» _یاد اون روز افتادم که فرانسه امام را پذیرا با تمام بچه‌های مدرسه جمع شدیم رفتیم کنسولگری فرانسه تا ازشون تشکر کنیم. _احسان بهم خبر داد منم اومدم نیروهای شهربانی تا آن جمعیت را دیدند که به سمت کنسولگری میره گاز اشک آور زدن. _احسان هم با اون صدای بلند داد می زد درود بر خمینی برای سلامتی آیت الله العظمی خمینی صلوات» _آخرش هر طوری بود رفتیم داخل کنسولگری .گل‌هایی که توی فشار جمعیت له شده بودند بهشون دادیم. اونا هم خوشحال بودند. رادیو اتوبوس روشن بود مجتبی هم که کنار بچه ها بلند شد صدای رادیو پیچید که: «نمایندگان عزیز توجه فرمایید هم اکنون هواپیمای حامل آیت الله العظمی خمینی در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست» بچه‌ها از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند به تابلوی کنارجاده نگاهی انداخته شد تهران ۲۰ کیلومتر. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻭﻟﻲ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩ ... 🌷شهید نظام دانشور می گفت: اگر خدا بخواهد به خودش بنازه, همین یک نفر آدم بس است, اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه! زمانی که نوبت خادمالحسینی اش باشه تمام چادر رو زیر ورو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه سفر ه منظم و رسیدگی به بچه ها, مثل یه مادر انجام میده وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه! 🌷 شهيد زيبايی نژاد بارها به من می گفت که من به عبدالمطلب حسادت می کنم! با خنده به او می گفتم عبدالمطلب چه چيزی داره که نسبت به او حسادت می کنی؟ گفت او همه چيز داره همين قدر کافی که نمی تواند بدی ها را بگويد وبشنود! 🌹🌷🌷🌹 باصری 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•🌱♥️• ✨ جنازه پسرشون رو که آوردند، چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود...😔✋ پدر سرشو بالا گرفت و گفت:حاج خانوم غصه نخوری ها!!! دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش...💔 🌹 و ﭼﻪ اﻣﺎﻧﺖ ﺩاﺭاﻥ ﺧﻮﺑﻲ ﺑﻭﺩﻥ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭاﻥ ﺷﻬﺪا .... 🌷 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌷سر قبر پسرعموی شهیدش نشسته بود. با زبون کر و لالی خودش با ما حرف می‌زد، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻮﻳﻢ وقتی دید ما نمی‌فهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: ‌نگاه کنید! خندید ﺧﻴﻠﻲ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻳﻢ اﺧﻪ ﭼﻂﻮﺭﻱ ﻛﺴﻲ اﺩﺭﺱ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭا ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻴﻜﻨﺪ! ! .... هیچی نگفت؛ یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش را پاک کرد. سرش را پائین انداخت و آروم رفت...  فردایش هم رفت جبهه. بعد ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻭﻗﺘﻲ جنازه‌ عبدالمطلب را آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ.اﻭ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺭا ﻣﻴﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻴﺪﻳﻢ.....»  🌾🌷🌾🌷🌾 عبدالمطلب اکبری باصری ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
یابن الحسن (عج) پا بر زمین بکوب ای اسماعیـل زمان شاید خداوند راهِ نجاتی بگشاید.. اللّهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و عوانه 🌹🌷🌹🌷 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ یابن الحسن (عج) پا بر زمین بکوب ای اسماعیـل زمان شاید خداوند راهِ نجاتی بگشاید.. اللّهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من انصاره و عوانه 🌹🌷🌹🌷 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
در خیابان‌های اطراف شهربانی تا چشم کار می کرد مردم ایستاده بودند. صدای آه و ناله زخمی‌ها با صدای تیر ها قاطی شده بود. «حمید خلیل نژاد »هاج و واج بود .به یاد« خلوصی »افتاد که جلوی باغ موزه شهید شد .کنار گوشش تیری زوزه کشید.نیم خیز شد‌ دوباره ناله ای کنار دستش بلند شد. نگاه کرد خون تازه از سینه «خلوصی» بیرون میزد.اشک توی چشم هایش دوید. خشم و غم هر دو در وجودش بود به اطراف نگاه می کرد که صدایی او را به خود آورد. «حمید !حمید! حمید خلیل نژاد» سرش را به سمت صدا چرخانده احسان به سمتش دویدم چه دستش را گرفت و گفت: «نامردها، از روی ارگ و شهربانی مردم را نشانه گرفتند باید کاری کنیم» بالای ارگ کریم خان زند  سرباز ها سر مسلسلها را سمت مردم داده بودند تک تیراندازها هم هر لحظه آماده شلیک بودند. _چه کار میشه کرد؟ احسان نگاهی به اطرافش انداخت و گفت :بیا بریم یه فکری به ذهنم رسید. همین طور که می رفتند.احسان خم شد و از روی زمین یک کلاه اسباب بازی سربازی برداشت .دلش لرزید .فکر اینکه نکند بچه راهم نشانه رفته باشند .سرش را به اطراف چرخاند. تا انتهای شعاع دید خبری، از جسد بچه نبود با نگرانی گفت: «چیکار می کنی حمید؟ بدو سریع!» پشت سر احسان می دوید طرف دیگر خیابان جلوی بانک ملی ایستادند. احسان نگاهی به ساختمان بانک انداخت و گفت: «باید بریم بالای پشت بام» _چطوری میشه رفت بالا! _از طریق خونه رئیس بانک میشه رفت مردم آنجا را گرفتند. _میخوای اونجا چیکار کنی؟! _تو بیا می فهمی. خودشان را به بالای بانک ملی رساندند بانک دقیقا روبروی ارگ قرار داشت نیم خیز خودشان را به بلندی جلوی پشت‌بام رساندند. _حمید هم اینجا باش الان برمیگردم! رفت و چند لحظه بعد با یک آهن بلند برگشت کلاه را سر میله ای داد و آرام از پشت پرچین بالا برد .هنوز چند دقیقه نگذشته بود که گلوله های مسلسل به سمت  کلاه شلیک شد. احسان کلاه را پایین آورد انگشتش را کرد داخل سوراخی که ایجاد شده بود. _نامسلمونای بی مروت!! لااقل اینجوری یکم حواسشون را پرت می کنیم تا به سمت مردم نشونه نرن! حمید ،کلاه و میله را از احسان گرفت به طرف دیگر پشت‌بام رفت. کلاه را بالا برد این بار تک تیراندازها شلیک کردن دوباره کلا همه را به سمت احسان که طرف دیگر پشت بام قرار داشت سر داد.صدای همهمه جمعیت بلند شد. از لای شکاف دیوار نگاهی به آن طرف خیابان انداختند مردم به سمت در شهربانی هجوم آورده بودند. _احسان فکر کنم مردم شهربانی را گرفتند. حمید کلاه را بالا برد از تیرها خبر نبود. دوباره به جلوی شهربانی نگاه کردند. _مردم ریختن داخل شهربانی اسلحه ها را هم گرفتند بعضی ها اسلحه دستشونه. چند ساعتی تا غروب آفتاب مانده بود احسان بلند شد و خاک روی لباسش را تکاند.هدف از پشت بام پایین آمدن مشتاق بودند داخل شهربانی را ببینند .به مردم نگاه می‌کردند و بعضی از ۱۰ یا فشنگ دستشان بود بعضی هم از لامپ و پریز برق را نگذاشته بودند .غرق در جمعیت بودند که حمید احساس کرد احسان کنارش نیست نگاهی به پشت سرش انداخت.احسان  کلاه را گذاشت همان‌جایی که برداشته بود داشت میرفت که حمید صدایش زد:«احسان کجا؟!» _اینجا دیگه کاری ندارم. راهش را گرفت و رفت. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید| 🌷شهادت پایان نیست، آغاز است. تولدی دیگر است، در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد... 🎙شهید آوینی 🌷 ۲۰ فروردین ماه سالروز 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحات بسیار مهم استاد در مورد طوفان توییتری 🗓 چهارشنبه، ۲۰ فروردین، ساعت ۲۱ الی ۲۳ ، شب ولادت امام زمان عملیات عظیم، ویژه و جهانی توییتر. توییت هاتون رو آماده کنید.. 🌸 🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 می دانستم این بار اگر برود شهادتش حتمی است مانعش شدم، اما... امام زمان(عج) را در خواب دیدم. آقا فرمود چرا مانع رفتن فرمانده لشکر من شدی؟ گفتم: بچه ام از ترکش جای سالم در بدنش نیست. فرمودند: مانعش نشو. گفتم: بچه ام امتحان داره! فرمودند: اگر راهی اش نکنی به مادرم زهرا(س) می گویم قیامت از تو رو بگیرد! گفتم: پسرم فدای شما و مادر شما... صبح روز بعد راهی اش کردم. ☝راوی مادر شهید 📚 منبع:راز یک پروانه!(جلد دهم از مجموعه شمع صراط) 🌿🌺🍃🌺🌿 سمت: فرمانده گردان امام رضا(ع) شهادت: 20/1/1366 – شلمچه عملیات کربلای 8 🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"... اِنَّهم یَرَونَه بَعیدا و نَراهُ قَریبا ..." حتے فڪرش را هم نمیےڪنند که اینقدر آمدنتـ نزدیڪ است. صدای قدمھایت را میےشنویم،🌱 اےعالیجنابـ عشق ...♥ 🌒 🌈🌷 🌷 🌷 🌷میلاد منجی عالم بشریت مبارک در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
👇🔺👇🔺 به حمداللہ خرید و بستہ بندے اقلام بهداشتے و غذایے توسط خادمین شهــدا انجام شد ... انشاءالله در روز ولے عصر (عج) به نیابت شهدا توزیع بین خانواده هاے نیازمنــد انجــام خواهد شد ... 🌹🌹🌷🌹🌹 با توجه به اینکه هنوز مبلغی از اقلام تسویہ حساب نشده باز هر کے میخواهد در این امر شریک باشد باب خیــر باز است: 6362141080601017 بانك آينده بنام محمد پولادي 👇➖👇➖👇➖ انشاالله به شادے دل این خانواده هاے نیازمند ، خدا فرج و را برساند ▫️🌸▫️🌸▫️🌸 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 مسجد جمکران... امشب ... الهنا نشکوا الیک... 🌹☘🌹☘ قدر است دعا براے ظهور فراموش نشود 🌹🌷🌹🌷 https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌼 ... و در هیاهوی دنیا، صدایت را گم کردیم. حالا که به تاوان این ، از زمین و زمان بلا میبارد، به دامان خودت♥️ پناه می آوریم. ! صدای فرزندان‌ گنهکارت به آسمان نمیرسد؛ پس خودت برایمان کن... «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا، إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»🤲 💔 🌸 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
.... 👇👇👇👇 پنجشــبه 21 فروردیــن/ ساعــت ۱۸ آنلاین شوید از دور انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم 🌷🌹🌷🌹 کرونــا شکست مے دهیم 🌷🌹🌷 پخش زنده در صفحه : https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk مبلغ باشـــیدلطفا 🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ 🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست می­داشت. فرق این قرآن با سایر قرآن­ها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند. شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست می­داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...» :ﻛﺘﺎﺏ_ﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ 🌿🌺🍃🌺 🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌷این روزهــا چہ قدر دلــت تنــگ شــده 💔😔 براے هیــیت ... براے یه یاحسیــن ع دستہ جمعے.... براے شلمچہ، طلائیه یا دوکوهہ ... براے یه زیارت 💕 شاید بتوان گفت امــروز تنــها جــاے مطمئنــی کہ میشــود دلـت را به آنــجا گره بزنی . . . گلزار شهداســت کـنار لالہ هاے بے نشان و گمنــام 🌷🌹🌷🌹 امــروز👇 شویم ۱۸ 👇▫️👇 صفحــہ اینستــاے شهداے شیراز 👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk مبلغ باشید
تا دقایقی دیگر قراعت زیارت عاشورا از گلزار شهدای شیراز آنلاین شوید... زیارت کنید 👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk