#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_سی_و_نهم
#براساس_کتاب_میاندار
🌷 🌷 🌷
*۱۳۶۰/۸/۱۱*
مهدی دستی به شانه های احسان زد و گفت حسابی جمعتون جمعه ها تو سعید ابوالاحراری حبیب روزی طلب»
سر تکان داد.دنباله حرفهایش را گرفت:« گروه انوار !الحق که همینه..!»
احسان خنده ای کرد و گفت:«من یکی را باید توی این گروه خط زد .ولی لطف خدا با من بود که این دو نفر کنار من هستن و من ازشون حسابی فیض میبرم»
مهدی درست شبیه این حرفها را به سعید و حبیب هم گفته بود و آنها هم مشابه این جواب را به او داده بودند.
احسان آهی از عمق وجود کشید
_همین سعید فهمیدی امروز چیکار کرد؟
_آره بعد از نماز مغرب رفته بود توی سنگر تا افطار کنه سنگ پهنی را که با چفیه به شکمش بسته بود باز کرد
_من کجا آنها کجا!!
این را گفت و ادامه داد:
_قران بخون مهدی!
مهدی قرآن جیبی کوچکش را بیرون آورد طبق عادت طلایش را باز کرد تا چشمش به اسم صورت افتاد نگاهش را نگاه متعجب اش را به احسان دوخت و گفت: «راستش را بگو احسان این چه سریه که هر وقت قرآن باز می کنم سوره یوسف میاد!!»
چند لحظهای به چهره احسان براق شد حرفی نزد شروع کرد به قرآن خواندن
«و ما اُبریٌ نفسی انَّ النفس لامارةُ بالسوء الا ما رَحِمَ ربی ان ربی غفور رحیم »
«و من نفس خویش را از عیب و تفسیر مبرا نمیدانم زیرا نفس اماره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت با میدارد جز آنکه خدای من رها کند که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است»
اشک پهنای صورت احسان را گرفته بود. بعد احسان قران خواند و مهدی گوش داد.:
«لقد مان فی قصصهم غیره لاولی الالباب ما کاندحدیثا یفتری و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل کل شی و هدی و رحمة لقوم یومنون»
هنوز احسان معنی آیه را نخوانده بود که سریع گفت:« صدق الله العلی العظیم»
_این اینجا چیکار میکنه؟
مهدی سریع به اطرافش نگاهی انداخت و پرسید: کی؟
احسان محکم کف دستش را به پیشانی اش کوبید و گفت: «اینجا هم دست از سر ما برنمیداره! کی برگشت ؟مگه نرفته بود گردان دیگه؟!»
_چطوری داش احسان ؟؟خلوتی و بزمی و.. چشم ما را دور دیدی؟!!هر طوری بود فرمانده گردان را راضی کردم بیام پیش خودت!! به به آقای سوداگر خودمون!!
چشمهای مهدی روی صورت خندان مجتبی زهرایی گرد شده بود..
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪﻱ ﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﻴﺘﻨﺎﻣﻪ ش ﺑﻪ ﺑﻲ ﻧﺸﺎﻧﻲ ﺧﻮﺩ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ🌹
وصیت نامه ﺷﻬﻴﺪ:
«پدر و مادرم بايد خيلی افتخار کنند که توانستند هديه اي را به خداوند تقديم کنند و اميد از خداوند که هديه آن ها را قبول نکند و جنازه ي مرا هر کجا که به خاک بسپاريد عيبي ندارد و ضمناً اگر جنازه ي من پيدا نشد کسي ناراحت نباشد چون روح من با ديگر شهدا است...
...و من امانتي در دست شما بودم که آن امانت را دوباره به صاحب اصليش که همانا خداوند بزرگ است. تحويل دادید.»
#شهيدعطاءالله_مرادی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﺤﻞ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩ🌷
ﺩﺭ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاي ﺷﻴﺮاﺯ، همین جایی که الان قبر عبدالحمید است یک تابلو سبز بود که روي آن نوشته بود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. حمید را دیدم که با چوب روی زمین چیزی می نویسد جلو رفتم، نوشته بود فدایی امام زمان (عج) پاسدار شهید عبدالحمید حسینی من و مادرم بودیم و من با شوخی به کمرش زدم و گفتم: جا رزرو می کنی؟ اول برادریت را ثابت کن.😉
شهید ﻋﻠﻲ ﺧﻀﺮﻱ یکی از دوستان صمیمی عبدالحمید بود که پدر ایشان اصرار داشت قبر حمید هم کنار قبر پسرش باشد.
عصر همان روز 3 تا قبر در اطراف قبر شهید فیض حفر کردند ولی هر سه آب گرفت. بعد پای همین تابلو سبز را حفر کرده بودند همان جایی که فقط من و مادرم می دانستیم.
#ﺷﻬﻴﺪﻓﺪاﻳﻲ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﺗﺪﻓﻴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺪاﻳﻲ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺩﺭﺷﻴﺮاﺯ🌹
شهيد عبدالحميد حسيني حدود ﻳﻚ سال محافظ من بود. وي که عضو رسمي سپاه شيراز بود، در نزديکي مسجد ﺟﻮاﺩاﻻﻳﻤﻪ (ع) در منطقه هفت تنان شيراز ساکن بود. ايشان حالات معنوي خاصي داشت و به خصوص با امام زمان (عج) خيلي مأنوس بود. به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود. از جمله می گفت من اين را مطمئن هستم آقا می آيند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سيراب می کنند.
ايشان در آخرين مرحله اي که با من تماس داشتند در وصيت شفاهي به من نام 9 نفر از جمله اينجانب، پدرش، آقاي (سردار) مينايي و شش نفر ديگر را که اسامي شان را به خاطر ندارم ذکر کرد و به مادرش هم گفته بود در ساعت 9 شب مرا دفن کنيد و فقط اين 9 نفر به هنگام تدفين دور قبر من باشند.
وقتي با عده اي که براي مراسم دفن آمده بودند نماز شهيد را خوانديم همه به جز اين 9 نفر طبق وصيت نامه از قبر فاصله گرفتند و از دور شاهد دفن ايشان شدند.
من ابتدا به داخل قبر رفتم و لحظاتي در آن خوابيدم و براي ايشان دعا کردم. سپس برخاستم و در قبر ايستادم تا از پدر ايشان و چند نفر ديگر که جسد شهيد را به داخل قبر سرازير می کردند جسد را تحويل بگيرم و درون قبر قرار دهم.
وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است هيچ احساس وزني از اين جسد نکردم. پيکر شهيد خيلي سبک بود و گويي در حالت بی وزني قرار دارد. در همين لحظه که غرق در اين واقعه عجيب بودم ناگهان صداي فرياد ﻳﻜﻲ اﺯ ﺣﺎﺿﺮﻳﻦ را شنيدم که با صداي بلند نام امام زمان (عج) را صدا میکرد. ايشان بعد به من گفت در همان لحظه که پيکر شهيد را به دست شما دادند من به چشم خود ديدم آقايي نوراني (که علائم خاصي را از ايشان ذکر میکرد) وارد قبر شد و جسد را تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بي اختيار نام امام زمان (عج) را فرياد زدم. در آن لحظه به خود من هم حالت معنوي عجيبي دست داد که پس ازآن و تا هم اکنون هرگز نظير آن جذبه معنوي را در خود احساس نکرده ام.
وقتي متوجه اين حضور نوراني و مقدس شدم همان طور که در قبر ايستاده بودم به افرادي که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعاي فرج امام زمان (عج) را بخوانند. سپس صورت شهيد را درقبر باز کردم و بر روي خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد خيلي نوراني بود و به خوبي محل اصابت ترکش به گلوي او پيدا بود. آن طور که شنيده ام عده اي که پي به اين مسأله برده و می برند بر سر مزار اين شهيد در دارالرحمه شيراز می روند و براي برآورده شدن حاجات خويش به اين شهيد متوسل می شوند.
راوی: حجت الاسلام والمسلمين سيد علي اصغر دستغيب
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩﺩاﻧﻠﻮﺩ:👆
حجت الاسلام #_مهدوی_ارفع:
طبق فرمایش امیرالمومنین: روز قیامت دستها خیلی خالیست.اگر مستمندی را دیدی توشه ات را برمیدارد به غنیمت بشمار زیرا ممکن است روز رستاخیز در جستجوی چنین فردی باشی و او را نیابی!
#مواسات بهترین عمل بعد از واجبات است.
🌸🌷🌸🌷
👇➖👇➖
ﺁﻏﺎﺯ ﭘﻨﺠﻤﻴﻦ ﻃﺮﺡ ﻛﻤﻚ ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
#ﺑﻪﻧﻴﺎﺑﺖﺷﻬﺪا..
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ ﻣﻮﻋﻮﺩ
〰🔻〰
ﺷﻤﺎﻫﻢ ﻣﺎ ﺭا ﺩﺭ اﻳﻦ ﻫﻤﺪﻟﻲ ﻳﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ:
🌹🌷🌹
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ.ﺟﻬﺖ ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ ﺟﻬﺖ ﭘﻮﻳﺶ ﻛﻤﻚ ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷
سربازان امام زمان (عج)
از هیچ چیز جز گناهانِ
خویش نمیهراسند ...
"شهید آوینی"
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
💠
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهلم
#براساس_کتاب_میاندار
عابدینی ،به خاطر گلوله تانکی که کنار گوشش خورده بود ،موج او را گرفته بود. هر چه به این طرف و آن طرف می چرخید تا شاید خواب به چشم هایش بیاید فایده ای نداشت. صدای مرتضی کنار که کنارش خوابیده بود بلند شد.
_عابدینی !چرا اینقدر وول میخوری؟
بخواب دیگه!!
حسابی کلافه بود .بلند شد و از سنگر بیرون رفت تا هوایی به سرش بخورد. صدای صفیر گلوله توی سرش بود از تانکر آب به صورتش زد و به سمت خاکریز رفت. رادیو کوچک را روشن کرد روی موج عراق بود و ترانه عربی پخش میکرد .هرچه با پیچ و مهره اش و می رفت تا روی موج خودی قرار بگیرد فایدهای نداشت. عصبی شده رادیو را کنار گذاشت. ترجیح داد قدم بزند آرام آرام می رفت تا رسید به نمازخانه !به سرش زد داخل نماز خانه سر و گوشی آب بدهد. سر را داخل برد .یک نفر کنج تاریک و آخر نمازخانه به سجده رفته بود! آهی از سر حسرت کشید. پایش به زمین قفل شده بود .بدون اینکه بخواهد ایستاده بود و آن نمازگزار را تماشا میکرد.
چند دقیقه گذشت. اما هنوز او در سجده بود تا اذان صبح خیلی وقت بود دوست داشت بداند، این موقع از شب کی به سجده رفته .در این فکرها بود که دوباره به معدهاش فشار آمد .سریع به سمت دستشویی دوید. از دم غروب ده دفعه ای می شد که به دستشویی رفته بود. بچه ها می گفتند شاید به خاطر موج گرفتگی است. مدت زمانی طولانی داخل دستشویی گذراند .شانس آورد که بچهها خواب بودند و گرنه در را می شکستند و با اردنگی بیرونش میانداختند.
خیس عرق شده بود دوباره به سمت نمازخانه راه افتاد و چند نفر دیگر هم به اضافه شده بودند.زهرایی بود و سعید ابوالاحرار و هم حبیب روزی طلب! دوباره به آن گوشه نمازخانه نگاه کرد هنوز در حال سجده بود .تعجب میکرد که چطور طاقتی دارد که این همه سجده اش را طولانی می کند .جلوی فضولی اش را بگیرد به بهانه تکیه دادن به دیوار نمازخانه نزدیکش نشست چه ذکری می گوید.
«لا اله الا انت سبحانک کنت من الظالمین»
بچه ها یکی یکی وارد نمازخانه می شدند. سر از سجده برداشت چهار چشمی نگاهش کرد احسان بود .عابدینی می دانست ، جای مهر توی پیشانی اش مال نمازهای یومیه نیست.
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
912703e58f80ec87322d7110ffcce6d47c42294f.mp3
14.26M
🎧 صـــــوت
#روایت_شهدا🌷
#حال_و_هوای_شهدایی
🍃یکی بـود/ یکی نبـود!🍂
#بدون_شرح
#حاج_حسین_یکتا
#عالیه حتما گوش کنید👌😭
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻛﻨﻴﺪ
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸
🌹 یادی از شهید مدافع حرم مسلم نصر (●ولادت: ۱۳۵۹، روستای موسویه جهرم ☆ ○شهادت: ۱۳۹۴، سوریه ☆
■مزار: روستای موسویه جهرم)
🌷 گزیدهی #وصیتنامهی شهید مدافع حرم مسلم نصر:
📝در این مقطع زمانی که همگی استکبار و گردن کشان ستمگر، کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن #انقلاب
و نظام اسلامی با تمامی شیوههای
فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم📲و تسخیر کردن فکر و ذهن💭 جوان ما دارند،
📝همگی ما باید در فتنهها از مسیر حق منحرف نشویم🚷 و چشم به چراغبان
و روشنای راه این مسیر، مقام عظمای #ولایت باشیم.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مسلم_نصر
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
ارتباط قلبی اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می گفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی دارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می شنید به عنوان احترام بلند می شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت. همیشه توصیه می کرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج) ».
🌹
مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.
🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪﺣﺴﻴﻨﻲ
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌹🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🏴 سالروز وفات امالمومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) تسلیت باد.
◾️◾️◾️◾️◾️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی:
حضرت ولی عصر عج در زمان غیبت برای همدلی مردم و آمرزش گناهان شیعیان دعا می کنند.در زمان ظهور ایشان همه قفل ها رو باز می کنند.
#امید_افزایی
#حکومت_امام_زمان
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
🌸☘🌸☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
کاش این سحــر
مهمانِ سفره شهـدا باشیم؛
که احیاء هستند و رزقشان
عند ربهم یُرزقون ...
📎فرماندهٔ لشکر ۱۴ امام حسین(؏)
#سردارشهید_حاجحسین_خرازی🌷
#ﺭﻭﺯتـــــون_ﻣﻨﻮﺭ_بایاد_شھـــــدا 🌹
🌹🌷🌹🌷
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) ﺩﺭ ﺩﻫﻪ اﻭﻝ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺩﺭ #ﭼﻬﺎﺭﻣﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﻮﺯﻳﻊ اﻗﻼﻡ ﻣﻌﻴﺸﺘﻲ 114 ﺑﺴﺘﻪ ﻏﺬاﻳﻲ و ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﻪ اﺭﺯﺵ ﺣﺪﻭﺩﻱ ﻫﺮ ﺑﺴﺘﻪ 👈 200 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﻮﺑﻲ ﺷﻴﺮاﺯ ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺷﺪ
ﺧﺪاﻭﻧﺪ اﺯ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﺪ
〰🔻〰🔻〰
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺩﻭﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺑﻪ ﻟﻂﻒ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ
👇👇
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_یکم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۰/۱۲/۱۶
احسان مدام پشت سر فرمانده راه میرفت
_من می خوام توی این عملیات شناسایی باشم.
فرمانده محکم و قاطع گفت :«برادر من! شما توی لیستی که برای شناسایی به من دادند نیستی! من نمی تونم تو رو با خودم ببرم. حالا برو خدا خیرت بده اینقدر پاپیچ من نشو»
_آخه اشکالش چیه؟
_اشکالش اینه اگر توی شناسایی برات اتفاقی افتاد من باید جوابگو باشم! مفهومه؟!»
هنوز فرمانده پایش را از چادر بیرون نگذاشته بود که دوباره جلویش سبز شد فرمانده بی اعتنا به سمت بچه ها می رفت و گفت: «بچهها با توکل به خدا و توسل به چهارده معصوم تا چند دقیقه دیگه برای شناسایی حرکت میکنیم»
احسان ایستاده بود و او را نگاه می کرد.فرمانده به خیال اینکه احسان از صرافت آمدن افتاده به بچه ها آماده باش داد، که باز دوباره احسان زبان باز کرد: «منم باید باهاتون بیام»
فرمانده به چهره مصمم و جدی اش نگاه کرد . دوست داشت بداند علت این همه اصرارش چیست. یکی از بچه ها جلو آمد و گفت: «بزارید بیاد .دوست داره با ما باشه. انشاالله به سلامت میریم و به سلامت برمیگردیم .فردا میره از ما پیش بچههای شیراز تعریف میکنه میگه یک عملیات ما را با خودشون نبردن»
مجتبی زهرایی هم خنده ای کرد و گفت:« آقای سرخی بزارید بیاد وگرنه خودش پشت سرمون راه میافته هرچند که میدونم میاد»
فرمانده مکثی کرد و گفت :اشکالی نداره میتونی بیای؟
_آقایی جوانمرد!
نزدیک منطقه شناسایی توقف کردند.فرمانده با صدای خفه ای رو به بچه ها گفت: «سکوت را کاملاً رعایت کنید. فاصله زیادی با عراقیها نداریم .اگر عراق ببره منطقه ی میره راه این مسیر بسته میشه و ممکنه ضربه بخوریم»
انسان ایستاد به نماز .فرمانده نگاهی به اطرافش انداخت .بچهها زیر لب چیزی زمزمه می کردند. تا احسان از نماز فارغ شد مجتبی گفت: «الان وقتش بود حالت رو میگرفتم و بهتر اقتدا میکردم»
احسان لبخند ملیحی زد: «تو خودت کل هم ضدحالی! کی بشه از دستت راحت شم»
مجتبی سرش را نزدیک برد و گفت :«هیچ وقت»
فرمانده صدا زد :
_زهرایی؛ حدائق! پی کنی که نیومدیم چه خبرتونه ناسلامتی اومدیم شناسایی!»
بعد رو کرد به احسان و گفت:« این نماز را برای چی خوندی؟!»
_دو رکعت نماز خواندم تا توی این عملیات دست پر برگردیم»
با حرف هایش کمی از خشم فرمانده کاسته شد دستور حرکت داد .همه چیز گواه از آن بود که چیزهای خوبی عایدشان می شود.
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺩﻭﺑﺮاﺩﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭘﺮﻭاﺯ ﻛﺮﺩﻧﺪ
🌹🌹
دو برادر به نامهای سید جعفر و سید یوسف دو برادری بودند که از کودکی پابه پای هم بزرگ شدند در مدرسه در مراسم های عزاداری در کنار یک دیگر بودند و هر دو در یک روز (روز دهم ماه مبارک رمضان سال 1364) ودر دو جبهه متفاوت به شهادت رسیدند
شهیدان سید جعفر و سید یوسف نوری حسینی.
قبورمطهرشهدا ﺩﺭ گلزار شهدای ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ فسا ﺯﻳﺎﺭﺗﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ اﺳﺖ
🌹🌹
ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﺩﺭ #ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﻗﻤﺮﻱ ﺷﻬﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺻﻠﻮاﺕ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#مادران_شهدا💔
🔸مغازه دار سر کوچه میگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون، #کلید خونش رو میده به من و میگه:
🔹آقا مرتضی اگه #پسرم اومد کلید رو بده بهش بره تو ... چایی☕️ هم تو سماور حاضره ... آخه #خستس باید استراحت کنه ... 😭
🌹🍃🌹🍃
ﭼﺸﻢ اﻧﺘﻆﺎﺭﻱ ﻣﺎﺩﺭاﻥ ﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خدايا چه بگويم و چه بنويسم خدايا هر چه شكر تو را گوييم هيچ نگفته ايم و هرچه عبادت تو كنيم هيچ نكرده ايم و عمرى است كه درگناه و معصيت غوطه ور بوديم ولى تو به ما لطف كردى و گناه ما را پوشاندى و ما را رسوا نكردى. خدايا در درگاه احديت آبرويى ندارم ولى اكنون با رويى سياه و دستى خالى رو به درگاهت آورده ام و از تو مى خواهم كه مرا قبول كنى و عذرم را بپذيرى و ريختن خونم را وسيله آمرزش و بخشش قرار دهى و چرا كه من چيز ديگرى جز گناه ندارم.
خدايا به ما گفتى از مال و عمرتان در راه خدا استفاده كنيد ولى ما نكرديم. گفتى بندگانم من شما را دوست دارم ولى ما با انجام گناه از تو دور شديم و روى از تو بر گردانديم و اكنون گنه كار و رو سياهيم ... خدايا چقدر گناهان مارا پوشاندى . ما را درميان مردم رسوا نكردى ولى ماباز بسوى تو نيامدیم.
🌹🌷
شهید قاسم افراسیابی
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام #_مهدوی_ارفع:
دعایی که در ماه مبارک رمضان میخوانیم ۱۰ محور مواسات را معرفی کرده است:
۱_ شاد کردن مومنینی که از دنیا رفته اند
۲_بی نیاز کردن و غنی سازی فقرا
۳_سیر کردن گرسنه
۴_پوشاندن فقیر بی لباس
۵_پرداخت بدهی کسیکه توان پرداخت ندارد
۶_گشایش در کارهای مومنین
۷_بازگرداندن غریب به خانواده اش
۸_آزاد کردن اسیر
۹_اصلاح کردن فاسدی که مسئولیت امور مسلمین را دارد
۱۰_کمک به شفای مریضان
✅دستگیری نیازمندان "حق" است✅
〰🔻〰🔻〰
#ﺩﻭﺭﭘﻨﺠﻢ ﺗﻮﺯﻳﻊ اﻗﻼﻡ ﻏﺬاﻳﻲ و ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺭﻣﻀﺎﻥ
👇👇
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
#وحدت_قلوب
#مواسات
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️بهش گفتن:
هوا گرمه! بیا افطار کن... ما که اجازه داریم تو این هوا روزه نگیریم
گفت:
من با این روزه، کار دارم...
و با شهادت، افطار کرد...
قربانِ شهـیدِ
روزہ داری ڪہ شده
در معرڪہ با گلولہ هـا ، افطارش
🧡#شهید_جواد_محمدی 🧡
🌷
#ﺷﺒﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌹🔺🌹🔺🌹
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
امام خمینی (ره)
🔸بایک دست قرآن و با دست دیگر سلاح را برگیرید و چنان از حیثیت وشرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر توطئه علیه خود را از دشمنان سلب نمایید
🌷▫️🌷▫️🌷
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_دوم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۰/۱۲/۲۳
🌷 🌷 🌷
صمد داخل حیاط مسجد مشغول وضو گرفتن بود که احسان از در وارد شد. از مچ تا بازویش باندپیچی شده بود صمد گفت:« سلام آقا احسان !خدا بد نده !دستت چی شده؟!»
_سلام علیکم آقا صمد. خدا که بد نمیده. چیزی نیست .از قدیم گفتن بادمجون بم آفت نداره.
به طرف ساختمان مسجد رفت و گفت:« توی صفحه جماعت میبینمت.»
صمد پشت سرش داخل شد. مجتبی داشت جانمازها را می چید تا چشمش به صمد افتاد دست تکان داد. صمد در یکی از صف ها نشست و با نگاهش دنبال احسان می گشت ،که مجتبی کنارش نشست. از مجتبی پرسید:« احسان دستش چی شده؟»
مجتبی چشم های شیطنت بارش را به صمد دوخت و گفت :هیچی اذیت کرده باباش کتکش زده!
_گلوله نمک باید با تفنگ نارنجک انداز بندازندت توی خط عراقی ها تا توی دریای نمک غرق بشن!
مجتبی خنده ای کرد و گفت: چیه چرا حالا بهت بر میخوره؟! توی جبهه یه گلوله مستقیم خورده به بازوش!
صمد با چشمهای گرد به احسان نگاه کرد که سرگرم صحبت با بچه ها بود و می خندید.
_زهرایی سر به سرم نذار جدی میگی؟!
_دروغم چیه ؟!تازه شانس آورده بازوش قطع نشده!
_گفتم احسان کسی نیست که دستش به همین راحتی بره تو قنداق پیچ !نه پس بگو! توخط که یادته الوار افتاد رو دست شکست هرکاری کردیم دکتر نرفت.
مجتبی به صمد سقلمه زد و گفت:« میگم الان وقتشه؟»
برق چشم هایش معلوم بود فکری توی کله اش می چرخد. صمد پرسید:« وقت چی؟»
زهرایی از جایش بلند شد و گفت :الان برمیگردم بهت میگم.
سمت بچه ها رفت و چیزهایی توی گوش شان برخورد کرد چند دقیقه بعد دوباره برگشت
_ببین احسان الان یه دستش رو نمیتونه تکون بده این یعنی چی؟ یعنی که حضور احسان نصف میشه!
یعنی الان بهترین وقت که چهار چرخش را ببندیم هوا...!!
صمد ماست نگاهش کرد که زهرایی ادامه داد:
_عقل کل! توی حالت عادی که زورمون بهش نمیرسه پیشونیش رو ببوسیم .الان بهترین وقت این جوری باهاش بی حساب میشیم. چطور اون پیشونی ما رو میبوسه مان باید ببوسیم!!»
همه دوره از حلقه زدن احسان که متوجه نگاه سنگینش آن شد که قرآن را بست و پرسید: «چیه چرا اینجوری نگام می کنین!؟ مگه تا حالا فرشته ندیدین؟!»
مجتبی گفت:« فرشته که ان شاالله تو بهشت میبینیم منتها آدم لجباز و یکدنده مثل تو ندیدیم.»
بچهها بدون معطلی به سمت احسان یورش بردند .دو نفر زیر بغلش را گرفتند اکبر و صمد هم پاهایش را صفر چسبیدند. با تعجب پرسید :چرا اینجوری می کنین؟!
مجتبی دست به کمر رو به رویش ایستاد _کاری نداریم. فقط می خوام تلافی اون بوسه هایی که به پیشونیمون زدی و نذاشتی جوابشو بدیم ،حالا بدیم. نه بچه ها!!»
احسان تقلا می کرد تا از زیر دست و پا فرار کند
_من خاک بر سر لیاقت ندارم کسی پیشونیمو ببوسه پیشونی شماها را باید بوسید که از ترس خدا به خاک میافته.
صدای قد قامت صلاة مکبر بلند شد.
_بچه ها نماز جماعت افضل از بوسیدن پیشانی من گنه کاره.
بچه ها از دور احسان پراکنده شدند و به طرف صفحه جماعت رفتند .مجتبی دست احسان را گرفت و از زمین بلند کرد و بر شانهاش بوسه زد و گفت: اینجا را که می تونم ببوسم!
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75