eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.1هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊🎊مژده .....مژده🎊🎊 باز هم ایام جشن و یه مسابقه خوب ♨️با اهدای ۳ سکه طلای پارسیان با قید قرعه 👈با ورود به لینک زیر در مسابقه شرکت کنید 👇 https://formafzar.com/form/ibjxb 📢مهلت شرکت در مسابقه : تا ساعت ۸ صبح شنبه ۱۰ تیرماه 🎁قرعه کشی و اهدای جوایز در مراسم هفتگی هییت در مورخ پنجشنبه ۱۵ تیرماه از ساعت ۱۷ مقارن با عید سعید غدیر 🎊🎊🎊🎊🎊🎊 لطفا با نشر مطلب ، دیگران هم به شرکت در مسابقه تشویق کنید 🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌 🍃 من به این نتیجه رسیده‌ام ڪه شهادتـــــ دستـــــ خودمان استـــــ، انتخابـــــ شهادتـــــ را خداوند به عهده خودمان گذاشته استـــــ این ما هستیم ڪه میتوانیم شرایط آن را فراهم ڪنیم ما هستیم ڪه تعیین ڪننده ‌این مسئله هستیم. 🕊🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️ 🌹یک ماشین و راننده در اختیارش بود. می خواست از کردستان به شیراز برگردد. قبل از اینکه حرکت کنیم، دو درجه دار که سن و سالی از آنها گذشته بود خودشان را رساندند و گفتند: وسیله نیست می شود ما را هم تا آباده ببرید! حاج علی پیاده شد و گفت: حتما، شما دو برادر جلو بشینید من و آقای کریم دخت هم عقب وانت! یک پتو کف پهن کردیم، یکی هم دور خودمان پیچیدیم. ماشین که حرکت کرد شروع کرد به خواندن آیات قرآن و ترجمه و تفسیر آنها. برای شام ایستادیم. راننده گفت آقای کسائی چلو کباب بگیرم یا چلو جوجه! حاج علی گفت: هیچ کدام ما دو نفر نان و پنیر می خوریم. راننده گفت پولش را ارتش می دهد، حاج علی باز قبول نکرد. بعد شام راه افتادیم. زمستان بود و باد سردی می آمد. یخ زدیم. حاجی می خندید و می گفت آقای کریم دخت، مژه هایم از سرما یخ زده، صدای برخوردشان بهم را می شنوم! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 نگاهشان به شما ست .. مبادا غافل شوی و گناه کنی! مبادا ادعای عاشقی کنی و دلشان را به درد آوری! نگاهشان به شما ست.. زندگیتون متبرک به نگاه شهدا 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 3⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، بزرگ باقی مانده است.. ✅ فَوَ اللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زواجِرَهُ وَ لَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ إِلاَّ الَّذى أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ إِلىَّ وَ شائلٌ بِعَضُدِهِ (وَ رافِعُهُ بِيَدَىَّ) وَ مُعْلِمُكُمْ: أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌ مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ أَخى وَ وَصِيّى، وَ مُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَىَّ. ✅ به خدا قسم هیچ کس باطن قرآن را برای شما روشن نمی کند و تفسیرش را برایتان آشکار نمی نماید مگر کسی که اکنون دستش را گرفته و او را به سوی خود بالا می آورم، بازویش را بلند میکنم و به شما اعلام می دارم که: « هرکه من مولا و صاحب اختیار او هستم، این مولا و صاحب اختیار اوست» 📚بخشی از فراز سوم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊🌷خصیصه‌های الگوساز🕊🌷 ارادت خالص به حضرت زهرا(س)،واطاعت محض از ولی ارادتش به حضرت زهرا فوق العاده بود. هرجا کار برایش گره می‌خورد به حضرت زهرا (س) متوسل می‌شدند و گره هم باز می‌شد. اعزام ایشان در زمانی بود که هجمه داعش بسیار زیاد بود و گاهی در خانواده که صحبتش پیش می آمد و گفته می‌شد چند بار اعزام شده اید و میگفت کافی نیست. ✅تکه اصلی حرفش این بود که اگر دست این دشمنان به حرم حضرت زینب برسد، شما می توانید به حضرت زهرا جواب بدهید؟🧡 💚✨روایت همسرشهید همسرشهید می‌گوید آخرین روز وقتی از در خانه بیرون رفت دوباره برگشت و گفت گوشی همراه را جا گذاشته ام، به این بهانه گفت حلال کنید شاید دیگر هم را ندیدیم، بازهم از فرودگاه مجدد زنگ زد و حلالیت خواست. اول تیرماه، یک روز قبل از شهادتش به تک تک اعضای خانواده زنگ زد و حلالیت خواست. 🌺یادشهداباصلوات 🌺 🌷🕊 ✨🍃 تولد:۱تیر ۱۳۴۷شهرشیراز شهادت :۲تیر۱۳۹۳حمائ سوریه http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * خدا قوت گفتم و به سمت شیار ربوط رفتم .اما هنوز نگران وضعیت سمت راست منطقه بودم که صدایی آشنا شنیدم. _سلام رو برگرداندم و با دیدنش هم شاد شدم و هم متعجب خندیدم:غلامعلی دست بالا؟ این جا اومدی چیکار؟! _به سلام خوبی برادر عبدالله زاده؟ ذوق زده شده بودم دستش را گرفتم. _چیه؟ چرا میخندی؟ تو اینجا چیکار میکنی دلاور؟مقر آموزشی رو ول کردی اومدی اینجا؟!سازماندهی مجدد گردانها چی میشه؟ برای ادامه عملیات لازمه . _ اولاً از اسلامی نسب اجازه گرفتم در ثانی نیروی آموزش خودش هم باید عملیاتی باشه تا بتونه از تجربیاتش برای آموزش نیروها استفاده کنه در ضمن دلم شور این جا رو میزد. - حدست درست بوده ،کاکو حجم آتیش دشمن خیلی زیاده فاصله شون هم داره کمتر و کمتر میشه گلوله ای که از تانک دشمن شلیک شده بود زوزه کشان از میان ما گذشت. _بخواب زمی ی ی ی ... گلوله چند متر جلوتر به پشته ای خاک اصابت کرد - بوووومب... زمان انگار کش آمده بود. هنوز کاملاً روی زمین دراز نکشیده بودیم که زمین لرزید. از شدت موج انفجار بدنم مور مور شد و بارانی از سنگریزه و شن و خاک بر سر و صورتم بارید _غلام از شدت گرد و خاک نمیتوانستم چشمم را باز کنم _غلامعلی؟ ناخواسته طعم خاک را در دهانم مزه مزه کردم و به سرفه افتادم. باید صبر میکردم تا گرد و خاک فروکش کند نگران غلامعلی .بودم یاد عملیات ثامن افتادم و کانال زنی هایی که قبل از عملیات باید انجام میدادیم. شبها به سمت دشمن میرفتیم و مخفیانه اما بدون وقفه کانال میزدیم و کمی قبل از طلوع آفتاب بر میگشتیم تا عراقیها متوجه چیزی نشوند وقتی برمیگشتیم سرتا پا خاک آلود .بودیم به اشباحی خاکی رنگ می.مانستیم شبها خاک روی صورت و محاسنمان لایه میبست و صبح ها که برمی،گشتیم چهره هایمان دیدنی بود. آن وقت سر به سر هم میگذاشتیم ومیخندیدیم. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻اگرذره ای از خاک میهن به کف پوتین سرباز دشمن چسبیده باشه آن را با خون خودم پاک میکنم؛ اگر چیزی بهتر از جانم داشتم آن را فدای کشور و مردم میکردم... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭐یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐ 💐 می گفت خانم، همه چیز از لقمه حرام شروع می شود. اگر خودت لقمه حرام بخوری یا به فرزنداتت بدهی، بالاخره یک جا اثر سوء خودش را نشان می دهد. خودش لقمه حرام که هیچ، لقمه شبه ناک هم نمی گذاشت به فرزندان و خانواده اش برسد. گاهی به خانه آشنایان دعوت می شدیم. وقتی بر می گشتیم، می گفت: به نظرت اینها اهل خمس بودند؟ اگر احتمال می داد که این خانواده که مهمانشان بودیم، اهل خمس نیستند، می پرسید به نظرت ما چقدر منزل این ها غذا خوردیم. همین جور حدسی معادل ریالی طعامی که ما در این مهمانی خورده بودیم و خمس آن را حساب می کرد. تقریباً هر بار که پیش آقای دستغیب می رفت، مقداری خمس به ایشان می داد. می گفتم علی مگر مجبوری که منزل کسانی که می دانی و مطمئن هستی که اهل خمس نیستند برویم. خوب نرویم، که اینقدر به خاطر خمس دادن در زحمت نیافتی! می گفت: خانم نمیشه، همان قدر که خمس واجب است، صله رحم هم واجب است. می رویم، اگر در لقمه ای شک کردیم، خودمان خمسش را می دهیم. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 دائم الوضو 🌷شهید صیاد شیرازی همیشه با وضو بود.تأکید می کرد که هر کاری را با وضو انجام بدهیم، چرا که در آن صورت چنین کاری باعث رضای حضرت حق است. 💦 هربار که وضوی خود را تازه می کرد با خنده می گفت: این وضوی تازه نماز خواندن دارد و آنگاه دو رکعت نماز حاجت به جا می آورد. 🌸🌼☘️در برابر خداوند خاضع بود و بندگی می کرد و بزرگترین مشکلات را به راحتی پشت سر می گذاشت۰ شهید 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در 🔹🔹🔹🔹🔹 برادران : حجت الاسلام کشاورز و کربلایی محمود زاهدی : چهار شنبه ۷ تیرماه از ساعت ۱۶.۳۰ : دارالرحمه_شیراز/ قطعه شهدای گمنام 🔹🔹🔹🔹 🚨زائرین محترم لطفا کتاب دعا، همراه داشته باشند 🌷🍃🌷🍃
🌷🕊🍃 وقتی می خندی صبـح 🌤 ازگوشهٔ لبانت طلوع میکند بخند که دنیا بهانه ای برای صبح ندارد...! 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 2⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، بزرگ باقی مانده است.. ✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّ فَضائِلَ عَلِىّ بْنِ اَبى طالِبٍ عِنْدَ اللَّهِ - عَزَّوَجَلَّ وَ قَدْ اَنْزَلَها فِى الْقُرْآنِ - اَكْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِیَها فى مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ اَنْبَاَكُمْ بِها وَ عَرَفَها فَصَدِّقُوهُ. ✅ هان مردمان! برتر ی های بن ابیطالب نزد عزّوجل - که در قرآن نازل فرموده - بیش از آن است که من یک باره برشمارم؛ پس هرکس از مقامات او خبر داد و آن ها را شناخت، او را باور کنید. 📚فرازی از بخش یازدهم خطبه شریف ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰به مناسبت ۶۷/۴/۴ سالروز تک ناجوانمردانه دشمن در جزیره مجنون 🔹یادشهدای امام رضایی جزیره مجنون🔹 💢هوا خیلی گرم بود آن هم در تیرماه منطقه جنوب و خوزستان و جزیره مجنون که گرمای بسیار سوزناک و اذیت کننده داشت. در آخرین شب کاری، بچه ها پس از برگشت از خط، داخل سوله ی فلزی که پنکه های سقفی خیلی کوچکی داشت، شروع به استراحت کردند. ربع ساعت بیشتر نشد که صدای فریاد شهید خورشیدی که در بیرون سنگر خوابیده بود، بلند شد. در ورودی سوله ایستاده بود و بلند فریاد میزد و به بچه ها می گفت: بلند بشید... دشمن شیمیایی زده...! من همیشه احتیاط لازم را انجام می دادم، حتی وقتی هم که می خوابیدم، ماسک شیمیایی را بالای سرم می گذاشتم. به محضی که سردار بچه ها را صدا زد و گفت: عراق شیمیایی زده، اولین کاری که کردم ماسکم را به صورتم زدم. با سر و صدای شهید خورشیدی بچه ها بلند شدند. منتهی بعضی ها دیر بلند شدند و همان چند لحظه ای که دیرتر بلند شدند باعث شد که تعدادی به گازهای شیمیایی آلوده شوند. به گمانم اولین کسی هم که شیمیایی شد، خود سردار خورشیدی بود. بدنش به شدت شروع به لرزش کرد. ماسکی را پیدا کردم و روی صورتش زدم که ایشان به علت سرفه شدید بر اثر استشمام گاز شیمیایی ماسک را از صورت خود جدا کرد. دوباره دو سه نفر دورش جمع شدیم، ماسک را به صورتش زدیم و دستانش را گرفتیم که ماسک را بر ندارد، اما شدت استشمام گاز به حدّی بود که کنترل از ایشان صلب شده و نمی¬توانست ماسک را روی صورت خود نگه دارد. در این بِین بود که پنج شش تا از بچه¬های دیگر هم مورد اصابت گاز شیمیایی قرار گرفتند. کاری نمی¬شد کرد. آخر سنگر، یک قسمت انباری درست کرده بودند، سه چهار تا از دوستانی که از وضعیت عادی خارج شده بودند را داخل این انبار گذاشتند که محافظت شوند. آنهایی هم که خوابیده بودند فقط چند نفر زنده ماندند. یک عده¬ای از دوستان هم در بیرون داخل پشه بند خوابیده بودند که هیچ کدام بیدار نشدند و در همان حالت افتادند. در عین حال چند تا از بچه ها زنده بودند و چند نفر با همان وضع به شهادت رسیدند، یا لحظات آخرشان بود. یکی از آنها برادریوسف شجاعی بود، در آن لحظات آخر قرآن می خواند و فریاد می زد امام را تنها نگذارید... 🍃🌷🍃🌷 هدیه به سردار مفقود الجسد سردار خورشیدی و ۲۵۰ شهید استان فارس جزیره مجنون که در سال ۶۷ در سالروز ولادت امام رضا ع به شهادت رسیدند ، 🍃🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * _یا حسین (ع).... چند نفر به سمت ما میدویدند .کسی بازویم را گرفت و پرسید: طوری» شدی؟ نشستم و سر تکان دادم. کمکم ،کرد .ایستادم یکی دیگر از رزمندگان به کمک غلامعلی رفته بود دوباره رو به روی هم ایستادیم قیافه هایمان دیدنی بود. سرتا یا خاک آلود مانند مجسمه های باستانی بودیم به هم زل زدیم و بعد هر دوخندیدیم. - مثه اون وقتایی که کانال میزدیم مگه نه؟ :گفتم «ها، یادمه... خدا رو شکر که سالمی طوریت نشده لبخند زد گفتم بذار وضعیت منطقه رو برات توضیح بدم. همانجا نشستیم روی خاک با انگشت خط کشیدم و موقعیت منطقه را برایش تشریح کردم و :گفتم سمت راست منطقه با تو.» _ان شاء الله. _مشکلی نیس؟ _نه _خوبی شما اینه که مربی شون بودی و بچه ها از تو حرف شنوی دارن _توکل به خدا از دست بالا دور شدم و به سمت دیگری .رفتم بی سیم چی در اثر شلیک تیربار تانک تی ۷۲ شهید شده بود. گلوله ای پیشانیاش را سوراخ کرده بود .بیسیم را از پشتش باز کردم. چشمانش را بستم و پیشانی اش را بوسیدم. بیسیم را به خودم بستم و به سمت شیار ربوط به راه افتادم .قبل از رسیدن به ،شیار تپه ای بود که عراقیها روی آن تسلط داشتند . به بچه ها گفتم :خط آتیش میخوام تا خودم رو به ربوط برسونم.» http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸راست قامتان مجنون... حکایتی از شجاعت و ایثار رزمندگان استان فارس در ۴.۴.۶۷ در جزیره مجنون ... 🌱🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💔 دلم پر مى ‏زند امشب براى حضرت باقر که گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر ندیده دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا کسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر (ع)🥀 🥀 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
(ﻋﺞ ) و 💢حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🌹🌷 طرح و ذبــح گوسفــند، جهت ﺗﻌﺠﻴــﻞ از امر فرج ✋✋ در عید قربان 🔻🔻🔻🔻🔻 شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ مشارکت(روی عدد بزنید کپی میشود)
6037997950252222
بانك ملی . مرکز نیکوکاری شهدای گمنام 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 عَـجیب‌دلم‌گِرفتِه.. دِلـم‌یک‌دُنیآ‌میخواهَـد‌شبیہ‌دنیـآی‌شُما کِہ‌هَمه‌چیزِش بوۍخُـــدا‌بِدهـَـد . . شُھداگاهۍنگاهۍ..💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌟 🌟 1⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، بزرگ باقی مانده است.. ✅ مَعاشِرَ النّاسِ، السّابِقُونَ اِلى مُبایَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ وَ التَّسْلیمِ عَلَیْهِ بِاِمْرَةِ الْمُؤْمِنینَ اُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ فى جَنّاتِ النَّعیمِ. ✅ هان مردمان! سبقت جویان به بیعت و پیمان و سرپرستی او و سلام کنندگان بر او با لقب ، رستگاران اند و در بهشت های پُربهره خواهند بود. 📚فرازی از بخش یازدهم شریف ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰ادامه عملیات کربلای 5 بود. حاج‌محمـد دنبال من آمد و گفت: بیا بریم گتوند کار دارم. من رانندگی می‌کردم. حاج‌محمـد خسته از روزهای سخت عملیات، حرفی نمی‌زد و به مسیر جلو خیره شده بود. انگار به چیزی فکر می‌کرد. من هم چیزی نمی‌گفتم. آمدیم اهواز، از میدان چهار شیر که رد شدیم. حاج‌محمـد سکوتش را شکست و بی‌مقدمه گفت: عبدالله من دو تا آرزو از خدا دارم، دعا کن که خدا بهم بده! گفتم: چیا؟ گفت: دوست دارم سال دیگه باز برم حج واجب و خانه خدا را زیارت کنم، بعدش بیام و شهید بشم! با خودم گفتم تو چه فکر‌هایی است حاج‌محمـد. گفتم: ان‌شاالله که هر چی خیر است پیش میاد! وقتی سال بعد برای بار دوم به حج واجب رفت، گفتم این از آرزوی اولش. وقتی هم سال بعدش در آخرین روزهای جنگ شهید شد، با خودم گفتم: این هم اجابت آرزوی دومش! حاج محمد ابراهیمی 🌿🌷🌿🌷🌿 : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * یکیشان خندید و گفت برو خیالت راحت به سمت شیار دویدم و از شیب تند تپه سرازیر شدم. در میانه ی راه یکی از تانکهای دشمن روبه رویم سبز شد برگشتم تا جایی مخفی شوم اما قبل از این که بتوانم خودم را مخفی کنم هدف تیربار قرار گرفتم .گلوله های تیربار به کمرم خوردند و مرا به زمین کوبیدند. دردی شدید در تمام بدنم پیچید. نفسم بالا نمی.آمد زیر بغلم خیس شده بود و داغ .دست زدم خیس شد .خون بود .خودم را کشان کشان پشت صخره ای پنهان کردم .صدای حرکت تانک را میشنیدم کمی که گذشت فهمیدم میتوانم دست و پایم را تکان بدهم .به زحمت از جا بلند شدم و افتان و خیزان به سمت ربوط دویدم . _الله اکبر! صدای دست بالا بود. لحظه ای بعد تانک آتش گرفته بود و رزمندگان تکبیر می.گفتند .دست بالا تانک را هدف قرار داه .بود بچه ها روحیه گرفتند و به سمت نیروهای دشمن یورش بردند دست بالا مرا دید و به سمتم دوید. _زخمی شدی؟ سر تکان دادم .پیراهنم خیس و سرخ شده بود .دست بالا مرا عقب کشید و گفت :چطوری خودت رو رسوندی؟ _خودم هم نمیدونم _بذار به امدادگرا بگم ببرنت _نه باید به فرمانده گزارش بدم گوشی بیسیم را در دست گرفتم تا موقعیت منطقه را به برادر نبی رودکی فرماندهی تیپ امام سجاد (ع) گزارش بدهم. بیسیم از کار افتاده بود. _چرا این صداش در نمیآد؟ غلامعلی نگاهی به بیسیم انداخت خندید و گفت: «سبحان الله.» _چی شده؟ -بیسیم آبکش شده .باید بگم امدادگرا این بیچاره رو ببرن عقب.هر چی گلوله بوده خورده به بیسیم حضرت عالی. . http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*