در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد .
برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد.
هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند.
یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم.
عید سال 95 سفارشی که علی کرده بود را انجام دادم . به اتفاق فرزندانم به دیدار این عزیزان رفتیم...
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدعلی_جوکار
#شهدای_فارس🌹
#شهادت:16بهمن 1394_سوریه
🌷🌿🌷🌿🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی میگشت که خود را به این حضرت نزدیکتر کند. یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم.
پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانهای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم».
#شهیدمحمدمسرور
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_فارس (ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ)
#سالگرد_شهادت
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷
🌷🌿🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هرزمان وقت خرید ماهانه میشد، سعی میکرد به هر بهانهای که شده از همراهی من فرار کند. فکرمیکردم مانند بعضی از مردها، از اینکه بخواهد همسرش را جهت خرید همراهی کند، فرار میکند. چندبار که بهانهگیریش را دیدم با حالت ناراحتی گفتم: چرا از اینکه میخواهی من را همراهی کنی برای خرید، ناراضی هستی؟ با من بیرون رفتن مشکلی داره؟ متوجه شد که خیلی ناراحت شدم، با مهربانی گفت: این چه حرفی است، من از همراهی کردن همسرم لذت میبرم. مشکل از خود بنده است. پرسیدم چرا؟ گفت: وارد بازار شدن و مراکز خرید شدن برای من سخت است. مگه وضع حجاب بعضی از خانمها رو نمیبینی؟ از اینکه چنین وضعیت و صحنههای بیحجابی و بدحجابی را ببینم، شرمنده آقا صاحبالزمان می شوم که نمیتوانم کاری کنم دل آقا میگیرد. از آن روز به بعد سعی کردم وسایلهای مورد نیاز را خودم خریداری کنم، ولی پژمان در عوض برای انجام کارهای منزل خیلی کمکم میکرد.
#شهیدپژمان_توفیقی🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻌ_ﺤﺮﻡ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ - ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷
☘🌹☘🌹☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ﻭﺩاﻉ_ﺳﻮﺯﻧﺎﻙ_ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﺟﻮﻛﺎﺭ
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻧﺶ 😭😭
ﺷﻬﻴﺪﻱ ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺭ اﺯاﺩﺳﺎﺯﻱ ﺷﻬﺮﻙ ﺷﻴﻌﻪ ﻧﺸﻴﻦ ﻧﺒﻞ و اﻟﺰﻫﺮا ﺟﺎﻧﺶ ﺭا ﻓﺪاﻱ اﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩ
🌷🌷🌹🌷🌷
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ اﻳﻢ ﺷﻬﺪا.... ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﻤﺎ و ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﺗﺎﻥ
🌷🌷🌷🌷🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﺟﻮﻛﺎﺭ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮ اﻳﻦ ﻛﻠﻴﭗ ﺳﺒﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﻴﺸﻮﺩ ﭘﺲ ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ ﻧﻜﻨﻴﻢ...
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ:
به تمام دوستان و خویشاوندان خودم توصیه می کنم در این چند روز عمر باقی مانده،فرصت را غنیمت شمرده و از ولایت مداری و حمایت از نایب امام زمان خود و عشق ورزی در راه اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) خسته و دچار روزمرگی نشوند و کارهای خود را مطابق با رضایت خدا و امام زمانمان انجام دهیم.
تا فردای قیامت شرمنده حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام) که همیشه دم از او می زنیم،نباشیم
#شهیدمدافع_حرم
#ﺷﻬﻴﺪپژمان_توفیقی
#شهدای_فارس🌹
#یادش_باصلوات
شهادت:16بهمن 1394-سوریه.
☘🌺☘🌹☘🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
♥️ میگفت: باید شهدا را به همه نشان دهیم، این وظیفه بر گردن همه ماست...
تولدت مبارک اﻱ ﺷﻬﻴﺪ ....
#شهید_محمد_مهدوی
#ﺷﻬﺪاﻱرهپویان_وصال
☘🌺🌹☘🌺
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ_ﻣﻨﻮﺭ_بایاد_شھـــــدا
🌹🌷🌹🌷
#ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻬﺪﻭﻱ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ اﻳﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺷﻬﻴﺪ :
#اﻣﺮﻭﺯ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ / ﺳﺎﻋﺖ 16
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
#ﻣﺮاﺳﻢ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ_ﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ اﻳﻦﻫﻔﺘﻪ #ﻟﻂﻔﺎﻣﺒﻠﻎﻣﺠﻠﺲﺷﻬﺪاﺑﺎﺷﻴﺪ
#ﻃﺮﺡ_ﺁﻣﺎﺩﮔﻲﺑﺮاﻱ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ_ﺷﻬﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ #ﺫﻛﺮﺷﺮﻳﻒ:
*#ﺻﻠﻮاﺕ ﺑﺎ ﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ*
*#ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻫﻞ ﺑﻴﺖ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و اﻣﻮاﺕ و...*
و
*#ﺷﻬﺪاﻱ اﻧﻘﻼﺏ اﺳﻼﻣﻲ*
و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ
ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻬﺪﻭﻱ و
ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻬﺪﻱ ﻗﺪﺳﻲ
*ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﻌﺪاﺩ ﺑﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺘﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ*
🔻#مادرانـــــہ
🔅 مادر ڪه میشوی
میوه دلت که در برابر چشمانت قد میکشد، قد رشیدش را که میبینی
و در دلت برایش «لاحول ولاقوة الابالله» میخوانی ...
باید برای عاقبت بخیریش هم دعا کنی
و عاقبت بخیری یعنی #شهـــــادت...
🌹🌷🌹🌷
ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ ﻣﺎﺩﺭاﻥ ﺷﻬﺪا اﻣﺮﻭﺯ #ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪا ﺑه ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬﺪا ﺑﺮﻭﻳﻢ
🌹🌺🌹
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
بیا دیگر آقا جان..
چشمشان به راه مانـد.....
و عمر و جوانیشان در راه..
سربازانی که امـروز همه پیر شدند🌷
به دعای فرجِ جمع ؛
اثر نزدیڪ است ...
📎اللهم عجل لولیک الفرج
واجعلنا من انصاره و اعوانه
#سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃
📎 #صبحﺗﺎﻥ ﻣﻬﺪﻭﻱ 🌷
☘🌹🌷☘🌺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
.
.
خوشبختی یعنی:
••ڪـھ یھ شهیــد♡🌱
|| تـو زندگیـٺ باشـھッ
.
.
#مسیـرتوادامهیراهشه
•°
|♥️📿๑••
اﻟﻬﻲ #ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺸﻴﻢ ﻋﺎﻗﺒﺖ #ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻴﻢ
❤️💫❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_نهم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
🌹🌹🌹🌹🌹 !
مهمان ها دوتا دوتا با هم زیر لب حرف میزدند و سر پایین انداخته و تکان تکان میدادند و تا چشمشان به پدر یا مادر میافتاد، لبخندی می زدند و نگاه پدر و مادر که به جای دیگری می شد ،سر می کردند توی خودشان و طرف دیگر لبخند زورکی دیگری زده میشد.
همه منتظر اولین هق هق بودند تا خودشان را ول کند. مادر هر چه میخواست سفره پهن کند و غذا را بکشد ،جلویش را میگرفتند ساعت از ۳ گذشته بود میگفتن حاج خانم بگذار فرهاد هم برسد همه با هم می خوریم و بیشتر که اصرار می کرد بهانه می آوردند که ما دیر صبحانه خوردیم یا توی راه چیزی خورده و از این حرفها.
حدود ساعت پنج مادر دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و عصبانی سفره را به زود پهن کرد
«هی میگین تا فرهاد بیاد حالا فرهاد شاید تا شب نیومد این بچه کارش حساب و کتاب نداره شما گرسنه نیستین؟ از دو ساعت قبل از ظهر من برنج دم کردم الان ۵ شده است اگر سیرید یا گرسنه، چیزی خوردید یا نه ،من غذا رو میکشم خوب, همه اش شد ته دیگ»
مادر که از همان سر ظهر دلش شور افتاده بود .شهناز را سین جیم کرده بود اما چیزی دستگیرش نشده با این حال به حساب خودش به رویش نمی آورد تا مهمان ها نگران نشوند. پای سفره دست هیچکس به غذا نمی رفت دیگر خنده های الکی هم خشکیده بودند که صدای زنگ تلفن همراه را از خود بیخود کرد
مادر به چشم به هم زدنی پای تلفن بود
«شما مادر هستین؟»
«بله خودمان گوش همه چیز شده بود به صدای پشت گوشی که یکی از زنهای فامیل زد زیر گریه صورت مادر به هر برگشتم تا صدای گریه و غم یکی دوتا رفتن سمت آرامش کنند
«فرهاد گفت بهتون بگم دلتون شور نزنه خدارحم شگرد طوریش نیست»
مادر پشت سر هم صدا را قسم میداد مهمانی از آغاز شده بود به صدای زیر و گریه ها بیشتر هیچی هیچی هیچی نیست خاطرتون جمع ما اینجا هفت هشت ده نفری حواسمون به همدیگه هست
_کجا؟
_توی کاروانسرا دروازه قصابخانه هستیم .الان نمیشه بیاین حاج خانم. ما هم نمیتونیم بیایم. دیر وقت که شد خیابانهای خلوت بدست میاد خونه
مادر هنوز صدا را قسم می داد قسم پشت قسم.
«سالم و سلامته شکر خدا الان نمیشه اومد توی خیابون شما هم اجازه بدید من به خونه بقیه زنگ بزنم از نگرانی درشون بیارم»
کم کم رنگ و روی مادر سر جایش برگشت گوشی را قطع کرد نگاه کرد به مهمان ها که به شده بودند به چشمش را پاک کرد و خندید و گفت: «دیدی به من چیزی نمی گفت این طوری هم نیست بچه ها درست بنشین غذاتو بخورین!»
نیمه شب فرهاد باز روی خاکی و سیاه بوی دود و پیراهن پاره شده به خانه برگشت بعضی مهمان ها هنوز مانده بودند تا مطمئن شود تا آمدنش هنوز همه نگران بودند
دم صبح آفتاب هنوز بالا نیامده فرهاد به سرعت به سمت خیابان صورتگر میرود و فرزاد پشت سرش می رود تا به او برسد. شهر ظاهراً آرام است از دود و غبار توی هوا،صدای شلیک ها تظاهراتها درگیری ها شعارها.
ته نارنجی رنگ بلندگوی دستی بزرگ از پلاستیک توی دستش بیرون است
وارد آپارتمانم میشود از در که می رود راه رویی بزرگ است که چند تا جوان این طرف و آن طرف دارند کار میکنند پارچه می نویسند رنگ می زنند و همچنین کارهایی دارند شعار می نویسند روی پارچه و روی مقوای بزرگ با قلم و ماژیک. جوان های دیگر دایی هم میآیند و پارچهها و پلاکاردها و مقوا را هر جایی. هرکدام یکی دوتا را آماده هم کرده اند نوشته اش خشک شود فرزاد پای یکی از همین ها ایستاده فرهاد به اتاق دیگر می رود
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75