eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
😂😂ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ : لنگه به لنگه یه روز شهید مجید بقایی فرمانده وقت قرارگاه فجر من رو صدا زد وقتی که رفتم پهلوش دیدم ای داد و بیداد خیلی از فرماندهان ارتش و سپاه تو جلسه هستن و به من گفت یه زحمت بکش اینا رو ببر خط پیچ کوشک تا سه راه حسینیه رو نشون اینا بده و خط حد هرکدوم رو هم بهشون بگو. تو بد مخمصه ای گیر کرده بودم نقشه و کالک ها رو از روی زمین سریع برداشتم و گفتم تا پنج دقیقه دیگه بیرون منتظرتونم. آخه میدونید من با یه دمپایی سوار جیپ شده اومده بودم و جلو ارتشی ها خیلی سه بود. به سرعت سوار جیپ شدم و گفتم چکار کنم یادم افتاد به کیف کمک های اولیه تو داشبورد ماشین. سریع بازش کردم و با چند تا باند پای چپم رو که قبلا مجروح شده بود رو یکبار دیگه یه باند پیچی مشتی کردم یه چوبی هم مثل عصا زدم زیر چلم... تمام خط رو همینطوری لنگ لنگان تمام فرماندهان ارتش و سپاه که اونجا بودن رو توجیه کردم. بنده خداها تو تمام مدت هی از من عذر خواهی میکردن که با این وضعیت ساعت ها توی اون گرما و با این پای زخمی اونا رو توجیه میکنم. ولی خودم مرده بودم از خنده...😂😂😂 بعدا که برای شهید مجید بقایی و مرتضی صفار این رو تعریف کردم تا ساعت ها میخندیدن و هر از گاهی پیغام میدادن برادر احمد بیا برای توجیه.....😂 ﺭاﻭﻱ: 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 همیشه به فقراکمک میکرد.میگفت:هیچ فقیری رادست خالی برنگردان! بعداز شهادتش،فقیری آمده بودپشت در.همه خانه را زیرو رو کردم چیزی درخانه نداشتیم.با خودم گفتم چطور به اوبگویم چیزی نداریم! ناگهان لحاف ها راریختم،بینش مقداری پول بود،باخوشحالی100تومنش رابه فقیردادم.وقتی برگشتم باقی پولهاغیب شده بود! 📚 منبع: کتاب لحظه های تماشا, حمید اکبرپور 💐🌷💐 جعفرتقی زاده 🌹🌹🌹🌹 : ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
16.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشــهدا... إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین 🌹🌷🌹🌷 👇➖👇➖👇 به حمــداللہ و با عنـایت حضرت زهــرا(س) ، در ﻣﺮﺣﻠﻪ, توزیع اقلام غذایے در دهه دومــ ماه مبارک و شبهاے قــدر، بستہ هاے غذایے به ارزش متوسط هر بسته ۱۸۰ هزار تومان ، بین 👈 ۲۳۲ خانواده انجام شد ... انشاءاللہ خداوند از بانیــان خیر قبـول کند 〰🔻〰🔻〰 ✋با توجه به تعداد زیاد خانواده هاے شناسایے شده با همکارے خیریہ هاے مختلف ، کمک های مؤمــنانه در دهه پایانے ماه و عید سعید فطر انحام میشود 👇 باز خواهش ما یارے در کمک به نیازمندان شهرمان و اجراے دستــور رهبرمان : 🔽🔽🔽🔽 شماره کارت جهت واریز کمک ها 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
"إِلَهِي أَمَاتَ قَلْبِي عَظِيمُ جِنَايَتِي" خدایا بزرگی جنايتم به ڪشیده دلم را... . این همان است ڪه باید تو باشد... زنده اش می ڪنی؟! .🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😅به یاد شکارچی لبخند😅 🌷یک شب من و حسن قبل از عملیات والفجر10و ظاهرا به دستور حاج نبی (بنا به گفته خود حسن)عازم شلمچه شدیم. چند روزی حسن ماند و به مرخصی برگشت. نیمه های یه شب حسن با سر و صدای زیاد در حالیکه بلند بلند می خندید وارد سنگر شد. اولش فکر کردم موج خورده و راستش کمی هم ترسیدم. ولی خوب که دقت کردم دیدم نه بابا مشکلی نداره بهش گفتم چته حسن چرا میخندی؟ با خنده و در حالی که دیگه بی حال شده بود قضیه خودش و حاج هاشمی را این جوری گفت: وقتی رسیدم دیدم حاج هاشمی تو سجده است، رفتم پشت پرده ای که اویزان بود و با تغییر صدا و ملکوتی کردن آن گفتم حاج هاشمییی!!!!؟ حاجی هم بنده خدا در حالی که سجده بود وسرش هم از سجده بر نداشت وگفت بعله!!؟ بهش گفتم من امام زمانتم!!!!؟ حاجی با یه حالت تضرع امد سر بلند کنه، گفتم منی که امام زمانتم دوست دارم تو همین حالت سجده باشی!! و ازش خواستم حوایج خودشو بگه!! بنده خدا شروع کرد به گفتن حوایج و یه خواسته هم برای شمس الدین گفت که دیگه تحمل نیاوردم و زدم زیر خنده!!!!؟ یهو سرشو بلند کرد و من هم دیدم هوا پسه پا گذاشتم به فرار؟!! حسن می گفت حاجی دنبالم می دوید ومی گفت حسن یه روز به عمرم مونده باشه خونتو می ریزم؟؟ 👆به روایت دکتر سید هادی موسوی 🌷🌹🌷 حسن حق نگهدار 🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
بارها شنیده بودم که ابرهیم، از این حرف که می گفتند: فقط میریم جبهه برای شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد . به دوستانش میگفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شهید شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم میگفت باید اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم . اما ممکن هم هست که لیاقت شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود . 🌷شهید 🌷 یاد شهدا با صلوات 🌷 🌷🌷 : https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در اثر تصادف قطع نخاع و فلج شدم. حبیب ان سال در بیمارستان نمازی معتکف شد و علاوه بر من از سایر بیماران قطع نخاعی پرستاری می کرد. پس از ترخیص هم کنارم بود. تا روزی که عازم جبهه بود. گفت :من به جبهه می روم, اگر شهید شدم, اولین چیزی که از خدا می خواهم شفای توست… مدتی بعد حس کردم انگشت پایم تکان می خورد. به پزشکم نشان دادم گفت: غیر ممکن است. اما به مرور بهبود پیدا کردم… بعد ها دیدم ان روز که انگشت پایم تکان خورد روز حبیب بود ** 🌷 🌹 🌹 🌷🌹🌷🌹🌷🌹 *ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ* ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸روزه ام ! امّـا ... هر روز حسرت مےخـورم حسرت اخـلاص پاڪتان را حسرت دل آسمانےتان را وجـودم آنقدر پر شده از هـواے زمین ڪہ با دیدن هوای شما هوایے می شوم گاهے... 📎جبهه ، انس با خاڪ و قرآن 🍁🍁 🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🌹🌷 با توجہ به توزیع حدود ۶۵۰ بسته معیشتے و بهداشتے در ماههاے رجب و شعبان و رمضــان ، به عنــایت حضرت زهــرا (س) ، قصد این را داریم در پایان ماه مبارک و عید سعید فطر اقدام به قربانے و ذبــح گوسفند، جهت رفع بلا و بیمارے ، نماییم 👇👇 شاید بتوانــیم در این روزهاے سخت مقدارے گوشت به دســت خانواده هایے برسانیــم که مدت هــاست رنگ گوشت را ندیده اند 🔽🔽🔽🔽 باز و ، و به دستور رهـبرمان ، پاے غصہ هاے مردم نیازمند شهرمان هستیــم .... 👇👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 لطفا به دیگـران هم اطلاع بدهید
۱۳۶۱/۲/۳۱ از وقتی حاج محمود گفته بود احسان توی جاده تصادف کرده ،دل توی دلش نبود میترسید برایش اتفاقی افتاده باشد. آن هم توی جاده باریک که اگر یک ماشین تند می رفت گرد و خاکی بلند می شد که دید جلو نداشتی! سریع سوار ماشین شد و راه افتاد. در راه همه حواسش پیشِ احسان بود با خودش می گفت :حتماً تصادف بدی کرده که پیغام داده برویم دنبالش. زیر لب همه اش دعا می‌کرد و ذکر می گفت تا رسید به جاده از سرعت کم کرد تا گرد و غبار بلند نشود .یک دفعه چشمش افتاد به احسان که کنار جاده به ماشین تکیه داده بود. هراسان از ماشین پیاده شد. خوب سرتاپای احسان را برانداز کرد روی صورتش گرد و غبار نشسته بود. کلاه روی سرش به رنگ خاک شده بود .وقتی دید چهار ستون بدنش سالم است نفس راحتی کشید .بعد به ذهنش آمد که نکند ماشین طوری شده! دور تا دور ماشین چرخید .اما ماشین هم سالم بود. مات و متحیر بود که دوباره فکر دیگری به ذهنش آمد. حتماً یک جایی از بدنش آسیب دیده میخواد مثل همیشه بی اهمیت جلوه داده و به روی خودش نیاره. دستی به شانه احسان زد و گفت :«احسان یک پری بخور» احسان دستهایش را بالا آورد و چرخی زد ‌وقتی دید سالم است دوباره پرسید:« چی شده که پیغام دادی بیام دنبالت؟!» آهی کشید. رفت جلوی ماشین و کاپوت را بالا زد. ته دودی از رادیاتور بلند شد و گفت« از اهواز برمی گشتم تو جاده غبار بود .جلومو ندیدم .خوردم به ماشین جلویی، رادیاتور ماشین سوراخ شد. آب قمقمه ام را داخل رادیاتور ریختم.» _خدا خیرت بده این همه دنگ و فنگ که نداشت !یک کم آب میریختی داخل درست میشد زهره ما را هم بردی. _ترسیدم تا منطقه آب رادیاتور خالی بشه و موتورش بسوزه! اندوه در نگاهش موج میزد. در کاپوت را باز و مشغول بوکسل کردن ماشین شد شدند پرسید.:«حالا برای چی رفته بود اهواز» در جواب احسان فقط سکوت کرد و چیزی نگفت(بعدها فهمیدم مسئول تدارکات نزدیک عملیات آزاد سازی خرمشهر از احسان خواسته بود که برای گرفتن خمپاره ۱۲۰ به اهواز برود اما دست خالی برگشت آن زمان چون نزدیکه عملیات بود خواسته بودند لام تا کام با کسی راجع به این مسئله صحبت نکند چون ممکن بود دهان به دهان شود و عملیات لو برود) در راه برگشت احسان شروع کرد به سینه زدن و مداحی کردن در غم فراق شهید بهشتی روضه می‌خواند اشک صورتش را خیس کرده بود _«چیه احسان؟! چرا اینقدر پکری؟!» بغض راه گلویش احسان را بسته بود اشک هنوز روی گونه هایش می دوید. _نکنه بخاطر ماشین ناراحتی !؟بابا چیزیش نشده. فقط یکم رادیاتور سوراخ شده‌ این هم بچه‌ها پیاده می‌کنند یک خال جوش بهش میزنن درست میشه! _خاک تو سر من که ماشین بیت‌المال را خراب کردم! _خیلی به خودت سخت میگیری چیزی که نشده ،اینارا دولت و مردم برای استفاده بسیجی ها می دهند. این وسط هم ممکنه هر اتفاقی بیفته! آهی کشید و سرش را از ماشین بیرون داد و گفت :«من که بسیجی نیستم! من که لیاقتش رو ندارم اسممو بزارن بسیجی!؟» در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مدتی بود که تعدادی از ضد انقلاب شروع به خشکاندن نخل های منطقه ما کرده بودند. در پای نخل ها نفت می ریختند و باعث خشکیدن آنها می شدند. هر چه مأمور های انتظامی و اطلاعاتی پیگیری می کردند، نتوانستند رد آنها را بزنند و این موضوع واقعاً مسئله ساز شده بود. ماه رمضان بود. پدر گفت: مرا ببرید گلزار شهدا تا به باقر و اصغر متوسل بشوم! مانع شدیم، اما می گفت من باید بروم. سحری که خورد راه افتاد. بعد از طلوع آفتاب بود که دنبالش رفتیم. کنار مزار باقر و اصغر نشسته بود و دعا می خواند، او را برگردانیم. افطار همان روز شخصی به در خانه ما آمد و خواست با پدر تنها صحبت کند. آن شخص رو به عکس باقر و اصغر کرد و گفت: من به خاطر این دو نفر آمده ام که اعتراف کنم. با اینکه خودش هم دستگیر شد اما اطلاعاتش باعث شد که آن گروه منافق لو برود! 🌸🌷🌸 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹 🌷🌷🌹🌹🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
: + دیگه سفارش نکنم ها! - از بر شدم .. 😞😞 + باز بگو دلم آروم شه - سعی کنم نخورم + دیگه..؟ - اگه خوردم نشم.. + دیگه..؟ - اگه شدم گم نکنم +ﭘﺲ ﺑﺮﻭ... دست علی به همراهت.. 😔 ﻭﻟﻲ ﺑﭽﻪ ست ﺩﻳﮕﻪ ... ﺑﺮﺧﻲ ﻣﻮاﻗﻊ ﺑﺎﺯﻳﮕﻮﺵ ﻣﻴﺸﻪ ... ﺣﺮﻓﺎﻱ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭا ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﻪ 🌹🌹 ، به فدای دل مادراتون💔😭 🌺🌹🌺🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🍃🌹🍃🌹