#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_ششم
_فکر میکنم شما ایرانی ها و مسلمان ها زندگی سختی دارید. اونجا توی آمریکا این چیزهایی که شما میگین مطرح نیست و تنها دغدغه من اینه که بتونم تحولی در علم پزشکی ایجاد کنم.
_واقعاً به چیز دیگه ای فکر نمی کنی؟!
_شاید به تنها چیزهایی که عمیق فکر کردم به ساختار مولکول ها بوده؟!
_حتی به خودت هم فکر نکردی برنابی؟!
_گاهی! بیشتر از وقتی که آمدم ایران و خاطرات گذشته برام زنده شده. بخشی از هویت نوجوانی من در اینجا شکل گرفته، در کنار خسرو!
_وقتی رفتی آمریکا هیچ نشانی از خودت نذاشتی!
_آمریکا دنیای دیگه ای بود و با فرهنگ شما ایرانیها خیلی فرق می کرد.
فرهاد بلند شده و اطراف آسمان را نگاه می اندازد
_چیز دیگه تا اذان ظهر نمانده ،هیچ کس مانند خسرو وقتی توی کوه بودیم وقت اذان را تشخیص نمی داد.
_واقعاً چطوری می فهمید!؟؟!
در جوابم فقط می خندد
_خسرو غیر از این که وقت اذان را تشخیص میداد، جهت قبله را هم می فهمید.
_اگر بازم برام از خسرو بگی فکر می کنم واقعاً با انسانی غیر عادی روبرو هستم .شاید خسرو از کره دیگری به اینجا آمده!
در جوابم دوباره میخندد بلندتر از قبل.
_تو این همه سال که با خسرو دوست بودی دست نزدی بهش ببینی شاید جنس تنش ازما نباشه! یا ندیدی لباس فضایی بپوشه بره فضا!
کمی از حرف فرهاد دلگیر میشوم.
_من جدی گفتم.
_اما من شوخی کردم.میدونی شاید بهش الهام می شد.
دیدی گاهی یک دفعه چیزی از درون میگه مثلاً اگر فلان قرار رو بری طرف نمیاد ،و بعد میری و میبینی واقعا نمیاد ؟! یک چیزی شبیه این ولی عمیق تر!
_چرا باید به اون الهام میشد ولی به ما نه ؟!اصلاً چرا او فرق میکنه !؟
_تو خودت دکتری و میدونی ساختار بدنی همه آدمها یکیه! تفاوت آدمها در درونشان هست نه در بیرونشون!!
_اما جسم خسرو متلاشی نشد !باید مثل جسد همه آدمها متلاشی می شد، ولی نشد!
_ما توی کتاب مقدس مان داریم که خدا می فرماید «گرامی ترین انسانها نزد خداوند با تقواترین انسانهاست» و شاید تمایز آدمها در همین تقوا باشد.
_تقوا چیه؟!
_توی کتاب مقدس ما، یکسری کارها را خدا گفته انجام بدیم که بهش میگیم واجبات ،مثل نماز ،یکسری کارها را هم گفته انجام ندهیم که بهش میگی محرمات، مانند دروغ یا دزدی! تقوا یعنی انجام واجبات و ترک محرمات!بذار برات یک مثال بزنم .فرض کن یک لباس بلندی پوشیدی و رفتی به جایی که همش خار و خاشاک و سنگه چی کار می کنی؟!
_خوب معلومه لباسم رو بالا میگیرم تا به خارها نخوره و پاره نشه!
_آفرین ،تقوا یعنی همین! مواظب باشی و از خودت مراقبت کنی.
_توی کتاب مقدس ما هم خدا ما را به چیزهایی دعوت کرده و از چیزهایی نهی کرده، میخوای بگی تفاوت آدمها در تقوای آنهاست.؟!
_بله و خسرو خیلی مراقب خودش بود!
_یعنی اگر جسد خسرو متلاشی نشده به خاطر تقواست!!؟
_نه اینقدر دقیق. میدونی برنابی، راه رسیدن تقواست ،اما راه رسیدن به تقوا ساده نیست.به همین دلیل فکر میکنیم آدمهایی که به اینجا رسیدند متفاوت از بقیه هستند. در حالی که اینگونه نیست .همه آدم ها میتونن به اینجا برسند، فقط باید مراقب خودشان باشند و این مراقبت کار ساده ای نیست. چون ما خار و خاشاک های اطراف خودمان را نمی بینیم.
_چرا!!
_چون ما یک دشمن داریم که خار و خاشاک ها را برای زیبا جلوه میده؟!
_دشمن؟!
_بله شیطان دشمن درون ماست و به همین دلیل میگم ما آدمها همیشه در حال مبارزه ایم .دشمن نمی خوابه و همیشه در حال نقشه کشیدن تا ما را زمین بزنه!
_آدم یاد فیلم ها می افته که قهرمان با یه موجود دیگر در حال مبارزه است.
_دقیقاً اگر توی غصه خودمان بجنگیم و دشمن را با همه سختی و توطئه ها شکست بدیم قهرمان میشیم و در صورت پیروزی اونوقت شخصیت ما محبوب مخاطب میشه و ما هم محبوب خدا!
_خسرو قهرمان بود.
_خسرو قهرمان شد و قهرمان هم میمونه!
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلــتنگ شــو کــہ اولیــن قـــدم آســـمانے شـدن همــین دلـــتنگیــست...💔
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در این کوچههای بن بست نَفْس،
پرواز ممکن نیست ..
باید چگونه زیستن بیاموزیم
از آنان که گمنــام رفتند .. ...
📎 پنج شنبه های دلتنگی
هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷
🌹🌷🌹🌷
ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ و ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا
ﺳﺎﻋﺖ 18:30
👇👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🔺🌹🔺
ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ ﺩﻫﻴﺪ
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ
ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
#حاجقاسم🕊
[ خدایا عاقبت ما را ختم به شهادت کن... ]
دعایی که مستجاب شد…💔😔
حاجقاسم، بابا جون دست ما هم بگیر
جا نمونیم...😭😔
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
🌹🌷
ایکاش دردمندِ دوایت شوم حسین(ع)
لبریز جرعه جرعه دعایت شوم حسین(ع)
آب از سرم گذشته! رسیدم که مثلِ حُر
در کشتیِ نجات، هدایت شوم حسین(ع)
جانم فدای حضرت زهرا(س) که از ازل
در طالعم نوشت؛ گدایت شوم حسین(ع)
🌹🌷🌹
ﺑﻪ ﺗﻮ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻡ ....✋
اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ اﺑﺎﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ ...
🌹🌷🌹🌷
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮاﻱ ﻛﺮﺑﻼ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ 😭
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮاﻱ ﻫﻴﻴﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ😭😭
◾️▫️◾️▫️
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
قصههای کهن از چشم ﺷﻤﺎ آغاز شدند
شاعران با لب ﺷﻤﺎ ،
قافیه پــرداز شدند ...
#ﺷﻬﻴﺪ_ﻣﻬﺪﻱ_ﻧﻆﻴﺮﻱ🌷
#ﺷﻬﻴﺪ_ﺟﻌفﺮ_ﺭﺟﺒﻲ🌷
#ﺷﻬﻴﺪاﺑﺮاﻫﻴﻢﺩﻫﻘﺎﻥ🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺟﻌﻔﺮﻗﺸﻘﺎﻳﻲ🌷
#ﺷﻬﻴﺪمصطفی اسداللهی زوج🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌹☘🌹☘
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ
🌷🔺🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 ساده و بی ریا بود, تمام زندگیش یک چفیه بود. که زیر انداز و رو انداز و جانمازش بود. هر چند وقت یکبار به بچه ها یک دست لباس خاکی جدید می دادند. بچه ها لباس های کهنه را, در جای مشخصی می انداختند و لباس نو می پوشیدند. رضا اهل لباس نو گرفتن نبود. بچه ها که می رفتند, توی همان لباس های مندرس می گشت و سالم ترین را بر می داشت و با لباس کهنه خود عوض می کرد.می گفتیم خوب لباس نو بگیر!
گفت: بیت الماله, حیفه, این لباس ها را هنوز میشه استفاده کرد!
🌷 می گفت رحیم, نه تنها برادر که بهترین دوست منه!
عملیات قدس ۳ تمام شده و گردان از شیار مالحه به عقب می امد. دمای هوا به پنجاه درجه می رسید, همه کلافه بودند و تجهیزات را از خود باز می کردند. دشمن هم با خمپاره بچه ها را بدرقه می کرد.
خمپاره ای لبه شیار خورد و ترکشش به کوله رضا چمن گرفت. کوله پر از موشک ار پی جی اتش گرفت. همه هاج واج نگاه اتش می کردند, رحیم فریاد زد رضا بدو...
رضا امد. دو برادر, رضا را که می سوخت گرفتند و با هم شروع کردند روی زمین غلطاندن, شکر خدا, به موقع چمن را خاموش کردند.
نزدیک ظهر بود که بچه ها از شیار وارد جاده اسفالت شدند.اخرین خمپاره های دشمن هم برای بدرقه رسیدند. جاده اسفالت سرخ شده بود, هر دو برادر کنار هم به زمین افتاده و خونشان در هم پیچیده بود...
💐🌾💐
#شهیدان محمد رضا و رحیم ذهتاب
شهادت: ۲۰/۴/۱۳۶۴
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #به_وقت_حاج_قاسم 💔😔
.
.
🚨 ﻛﻠﻴﭗ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ....
📹 ببینید | لحظاتی تکاندهنده از بیتابیهای دختر شهید مدافع حرم در آغوش سپهبد سلیمانی 😭😭😭
💔ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﺷﻬﺪا, ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺳﺮﺩاﺭ ﺩﻟﻬﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ😞💔
💚 به وقت دلتنگی / به وقت حاج قاسم
#ﺟﻤﻌﻪﻫﺎﻱﺑﺪﻭﻥ_ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ
😔💔
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌸🍃
....:
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_هفتم
هنوز دارم به این فکر می کنم که چرا جسد خسرو متلاشی نشد که فرهاد دنباله حرفش را میگیرد.
_برناب!ی وقتی تقوا داشته باشی بعضی چیزها را بهت میدن!
_چی ؟کی میده؟
_چیزهایی که دلمون میخواد رو خدا میده!اگر جسد خسرو متلاشی نشده، شاید خودش خواسته !خیلی از جسد شهدا ممکنه متلاشی بشه یا بعضی از جسد ها بود مدتی مفقود میماند و تا برمیگشت فرآیند تجزیه شدن را گذرانده بود!
_میشه واضح تر صحبت کنی؟
_خدا می فرماید:« اگر تو برای من باشی که در واقع اینه و اگر تقوا داشته باشی من و همه ملائکه برای تو خواهیم بود» خوب شاید خسرو از خدا خواسته که جسدش متلاشی نشده و تا قیامت از پهلویش خون تازه بیرون بزنه و خدا خواسته اش را اجابت کرده ،چون خسرو برای خدا بوده و خدا هم خواسته را اجابت کرده!
حرف های فرهاد کلافه میکند .آخر چطور ممکن است؟! باور پذیر نیست.
_باورش سخته!
_چون خودمون را نمیشناسیم ،باورش برامون سخته!
_یعنی چی؟
_یعنی واقعاً نمیدونیم برای چی اومدیم و قراره چیکار کنیم! خدا چه توانایی هایی به ما داده، از کجا آمده ایم و قراره به کجا بریم؟، و این رو فقط اونایی که رفتن و رسیدن میدونن به قول شاعر که میگه «رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند» (سعدی)
فرهاد آستین هایش را بالا می زند تا وضو بگیرد یاد خسرو میافتم. وقتی با بچهها میآمدیم کوه می نشست و وضو می گرفت. بعد میرفت جایی دورتر ،عبادت می کرد.
_خوب تا من نمازم را می خونم، شما هم بگو با من چیکار داشتی که گفتی همو ببینیم، که تا قبل از غروب باید پایین باشیم. چون من باید برم پایگاه کار دارم.
به نماز میایستد و من نماز خواندنش را تماشا می کنم .اما در ذهنم غوغاست که چطور حرف هایم را به فرهاد بزنم .چطور وصیت پدرم را برایش بازگو کنم !همین دیشب بود که اما تمام ماجرا را برایم تعریف کرد که توی این سالها چه شده!
پاپا دوست نداشت من بفهمم که او توی زندان است و زمانی که خودش را برای آمدن به آمریکا آماده می کرده در فرودگاه دستگیر می شود. من نمیدانستم پاپا تمام تلفن ها را از زندان به من می زند. نامهها را عمو مهران برایم پست میکرد و خرج این سالهای تحصیلم را عمو مهران برایم می فرستاد و تمام املاک پدرم که ساواک به پاس خوش خدمتی هایش به او داده بود توقیف شده بود.نمیدانم مام از ماجرا خبر داشت یا نه، اما مادربزرگ می گفت :تا آخرین لحظات عمرش اسم را بر روی زبانش می چرخید.
حالا من مانده ام و نامه پاپا و حلالیتی که نمی دانم برای چه چیزی است و خسروی که الان نیست!
صدای فرهاد مرا از افکارم نجات میدهد.
_شاید اگر کمی درباره دین اسلام تحقیق کنی بتونی به جواب سوالاتت برسی .گاهی آنقدر روندگان راه راستی کم می شوند که باور خیلی چیزها برای ما دشوار میشه. با وجودی که خودت جسد خسرو را دیدی و اون خون تازه را لمس کردی ،ولی نمیتونی باورش کنی ،پس شاید انتظار زیادی باشه که ما بخواهیم آنهایی که ندیدن باورش کنند.
کنارم مینشیند و آستین هایش را که بالا زده پایین میآورد.
_به خودت فرصت بده !خوب نگفتی چه کارم داری؟
_راستش پاپا زمانی که انقلاب میشه و شاه از ایران میره دستگیر میشه!
سرش را پایین می اندازد و ناراحت می شود.
_بله متاسفانه!
_شما خبر داشتی؟!
_آره اون زمان خیلی ها فرار کردند و خیلی ها هم دستگیر شدند!
_چطور فهمیدین!؟
_خسرو بعد از انقلاب رفت توی سپاه و پروندههای زیر دستش آمد که از آنجا متوجه شد پدرت توی زندانه!
_به شما هم گفت؟!
_اون موقع نه! ولی وقتی میخواست بره جبهه من گفت. خیلی از این قضیه ناراحت بود. از من خواست هوای پدرت را داشته باشم .می گفت :اون توی این اوضاع غریبه کسی را نداره ،بهش هر از گاهی سر بزن!
_یعنی شما همه چیزو میدونستی؟!
_آره هر از گاهی به پدرت سر میزدم. براش شرایطی فراهم می کردم که بتونه به تو زنگ بزنه یا ...البته نامحسوس، اون من رو هیچ وقت ندید!
_یعنی چی؟!
_خسرو هم هیچ وقت حضوری پیش پدرت نرفت. از دور هواش رو داشت و نمیخواست که پدرت شرمنده اون باشه . از من هم همین را خواست!
_من الان گیج شدم برای چی غیرمحسوس؟!
_میدونی، توی دین ما آمده آبروی آدمها ارزشمنده. خسرو از کارهای پدرت خبر داشت، اما چون ما با هم همسایه بودیم دلش نمی خواست پدرت او را ببینه و شرمنده بشه . منم تنها از روی برگه ترحیم پدرت متوجه فوت او نشدم .یه روز اومدم سراغش را گرفتم. گفتند که مریض و بیمارستان بستریه و بعدش هم که خبر فوتش را شنیدم.
_جرم پاپا چی بود؟!
_من چندان اطلاعی ندارم و خسرو هم چیزی به من نگفت. خوب عمده جرمش میتونست همکاری با ساواک باشه .
_پاپا وصیتی گذاشته تا خسرو را پیدا کنم و ازش حلالیت بطلبم و یه بسته گذاشته تا به خسرو بدم!
_حلالیت برای چی؟!
_نمیدونم گفتم شاید شما بدونید؟
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_هشتم
_راستش خسرو به من چیزی نگفته بود فقط در همین حدی که گفتم میدانم. از محتویات بسته خبر داری؟!
_نه پاکت مهر و موم شده! پاپا از من خواسته بود اون را به خسرو بدم .اون میدونه باید چه کار کنه!
_بذار کمی تحقیق و فکر کنم حدس میزنم که چی باشه .شاید دوستای نزدیکی خسرو چیزایی بدونن
دست روی شانه ام می گذارد و می گوید:خسرو همه را دوست داشت می گفت همه انسان ها مخلوق خدا هستند و همه را باید برای خدا دوست داشت.هر کاری می کرد برای رضای او می کرد. شبیه اینکه آدم لباسی را بپوشد به خاطر اونی که دوستش داره ،عطری رو بزنه به خاطر اینکه اون خوشش بیاد. تا جایی که حتی حاضره براش جون بده.عشق عمیق ساده نمیتونی از اونی که دوستش داری دست بکشی، همه جا اونو می بینی، فقط به دنبال اونی و شب و روز به یادش.
_گاهی دوست داشتن رنج داره ،رنج از دوری از ندیدن و حتی نرسیدن!
_اگه رنجی نباشه، رشدی نیست و تلاشی نیست!
_اگر نرسیدی چی؟!
_عشق مقصد نیست !عشق راه میانبر برای رسیدن به مقصد ه!اگر عاشق چیزی بالاتر بشی ،چیز های پایین تر را به سادگی ازشون عبور میکنی و این میشه رشد ما، یک راه میانبر!
چون محبت توی فطرت آدمهاست. که دوست دارند دوست داشته باشند و دوست داشته بشن !به هر چیزی محبت کنی شبیه اون میشی. پس اگر به خدا عشق بورزی ،شبیه خدا میشی! خسرو هم دنبال همین بود و رسید.
در اصل دین چیزی غیر از محبت نیست.
دلم می خواهد با فرهاد حرف بزنم .اما نمی توانم .
_کاش الان خسرو بود.
_خسرو هست برنابی! خسرو نمرده!
_الان زیر خروارها خاکه! درسته جسدش متلاشی نشده اما مرده بود روح هم نداشت.
_مشکل تو اینه همه رو توی جسم میبینی، خسرو را در روحش جستجو کن! در کتاب مقدس ما آمده اونا که در راه خدا کشته می شوند نمرده اند و زنده هستند و نزد خدا روزی میخورند. جزای عشق به خدا بقاست ،نه فنا!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عمو از وقتی به خانه خسرو رفتیم و ماجرایش را فهمیده حالش بدتر شده .همین دیشب صدای گریه هایش را می شنیدم .وقتی میخوابید، حرف عجیبی زد. گفت: برنابی! تشییع من هم ایران بمان من کسی را ندارم. اگر میشه من را هم کنار پدرت خاک کن!
نمیدونم چرا بابات خواست کنار حسینیه خاک بشه ،اما اونجا نزدیک قبر خسرو هست من را هم اونجا خاک کن!
_عمو شما زنده می مونی، میبرمت با خودم آمریکا، اونجا پزشکای خوبی هستند.
_برای مرگ دارویی نیست .مرگ سرنوشت ما آدمهاست.
گفت: من در ملاقات با وکیلم این خونه را بخشیدم که تبدیل به موسسه خیریه بشه .تمام کتابها هم وقف کن به کتابخونه ،شاید فکر خسرو توی همین کتابها به بقیه منتقل بشه .مقدار پولی هم توی بانک دارم که برای مراسم کفن و دفنم کنار گذاشتم.
دم دم های غروب با جیسون حرف زدم .می گفت :که تمام آزمایش ها با شکست روبرو شده !!شوکه شده بودم. تمام زحماتم و تمام اعتباری را که با این تز پزشکی می توانستم به دست بیاورم، برباد رفته بود.
دیروز فرهاد را دیدم .بعد از یکی دو روز به من زنگ زد .روز آخری بود که در شیراز بود و قرار شد فردایش با اعزام نیروهای جدید برود جبهه !با هم ساعتی توی کوچه و پس کوچه های اطراف محله قدم زدیم.
_اینجا مسجد نو هست. قدیمی ترین مسجد شیراز !یادت میاد؟!شاید اگر این آجرها میتونستن زبون باز کنن ,چیزهای زیادی برامون می گفتند .زمانی این مسجد شاهد خونبارترین اتفاقها بود. هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره!
نیروهای رژیم موقع نماز ظهر که مردم توی مسجد جمع شده بودند به فرمایش های آیت الله پیشوا گوش میدادند را،به محاصره گرفتند .اون موقع پنجم ماه رمضان سال ۵۷ بود.
_آره من اون روزها توی خونه حبس بودم ،نزدیک روزهایی بود که باید از ایران میرفتم.
_اونروز نیروهای رژیم به مسجد و مردم حمله کردند و گاز اشک آور زدن .من و خسرو و مهدی و بهنام هم بودیم .دنبال هر راهی بودیم که نزاریم نیروها وارد مسجد بشن. از هرچی دم دستمون میومد استفاده می کردیم .سنگ. چوب...
_یک بار از خسرو چرایش را پرسیدم، که سوالم را با سوال جواب داد و گفت: برای چی زنده ایم و زندگی میکنی؟!
_ما انسان ها دوست داریم آزاد باشیم نمی خواهیم زیر بار ظلم برویم. حتی پرنده توی قفس هم دلش میخواد پرواز کنه .اکر عادت کرد به قفس ،دیگه قادر به پرواز نیست.مثل اینکه تو پرنده را بذارید تو قفس بهش نون و آب بدی و تر و تمیز نگه داری.اما در اصل این پرنده توی قفس و تو آزادیش را گرفتی و این یعنی استعمار!
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پسرمان ۱۰ماه بود که به شدت مریض شد.
به اتفاق مجید او را دکتر بردیم و دکتر برایش آزمایش نوشت.
مجید که شهید شد، پسرمان هنوز بیمار بود و دکتر می گفت:
«تا جواب آزمایش قبلی نباشد دارویی تجویز نمی کنم.»
هر جا را که گشتم، جواب ها را پیدا نکردم، حالم حسابی گرفته بود که شب مجید را در خواب دیدم.
با مهربانی گفت: «چرا اینقدر آشفته ای؟»◀️
- «جواب آزمایش ها را پیدا نمی کنم.😞
- «آنها بین کتاب نهج البلاغه، بالای طاقچه است!»✅
صبح سراسیمه از خواب پریدم، باورم نمی شد که خوابم راست باشد، نهج البلاغه را که باز کردم چشمانم به اشک نشست.😳
ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ
☘🌹🌹☘
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺠﻴﺪﺭﺷﻴﺪﻱ_ﻛﻮﭼﻲ
سمت:معاون گردان امام حسن(ع) – لشکر ۱۹ فجر
شهادت:۱۳۶۴/۴/۲۰
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍شهید قاسم سلیمانی
در زندگی به انسانیت، عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ های سیاسی توجه کردم. رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.
📚 بخشی از وصیتنامه حاج قاسم سلیمانی
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آتش آنقدر سنگین بود که همه به خاکریز چسبیده بودیم و دل و جرأت پیشروی را نداشتیم، نه که نمی خواستیم ، اصلاً نمی شد سر را از خاکریز بالاتر برد. این بار هم خود فرمانده گروهان، یعنی مجید بلند شد. تمام قامت روی خاکریز ایستاد و با فریاد «الله اکبر» شروع کرد به دویدن به سمت رد تیر، تیربار که به سمتش می آمد. الله اکبر از این رشادت، هر الله اکبری که از دهان مجید خارج می شد، تیری به دهان و دندان ها و گلویش اصابت می کرد، خون و دندان بود که همراه الله اکبر های مجید بیرون می ریخت.
#شهیدمجیدرشیدی کوچی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ . ﻣﺮﻭﺩﺷﺖ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ﻛﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻳﻦ_ﻭﺻﻴﺖ_ﻳﻚ_ﺷﻬﻴﺪ:
👇👇
"بسم الله الرحمن الرحيم . اينجانب محمدرضا زهتاب فقط به خاطر #رضاي خدا و الله جانم فداي اسلام. که حياتم چه ارزشي دارد در برابر نام الله.والسلام"
💐🌾💐
#شهیدمحمدرضا_زﻫﺘﺎﺏ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خنده هایتاﻥ
سرچشمه یِ خوشبختی ست ...
وقتی که میخندﻳﺪ...
مُردن برایم می شود ،مثلِ آب خوردن...
🌹🌷
#ﺷﻬﺪاﻱاﺳﺘﺎﻥﻓﺎﺭﺱ
🌷 🌷
📎سلام ، #صبـحتون_شهـدایـی🌺
🌹🌷🌹🌷
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•••🖤🥀
گاهےازآنبالا
نگاهےبہمااسیراندنیا ڪن؛
دیدنےشدهحالخستہما
وچشمهاےپرازحسرتمـان!
#حاجقاسم
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_نهم
قدم میزدیم و وارد یکی از کوچه های فرعی شدیم.
_توی همین کوچه بود که من و خسرو و مهدی و چند تا از بچه ها مجبور شدیم با مامور ها وارد جنگ تن به تن بشیم ،تا مردمی که توی این کوچه گیر کرده بودن بتونن فرار کنن.
_ همیشه وقتی سوروسات فوتبالمون جور نبود ،می رفتیم توی زمین خاکی با هم کشتی میگرفتیم. کسی جرأت نمیکرد با خسرو کشتی بگیره ،چون میدونست ،می بازد.
فرهاد به مرقد شاهچراغ اشاره کرد و گفت: اینجا رو یادت میاد!!
_خسرو خیلی وقتا میومد اینجا، ولی من همیشه جلوی در منتظرش می موندم.
_همین اطراف بود که با شلیک تیر مستقیم اسلحه ژسه ، ابوذر فیروزی شهید شد. محمدکاظم اسماعیلی و ....
روی دست مردم توی شلوغی تظاهرات میرفتند .اون روز رو رژیم گور خودشو کند.
مشابه این اتفاق هم توی مسجد حبیب افتاد .قرار بود برای عید غدیر خم مردم استان فارس توی مسجد جمع بشن و آیت الله ملک حسینی اونجا سخنرانی کنه ،بعد همه پیاده به سمت شاهچراغ بروند، اما مامورای رژیم که از این تجمع ترسیده بودند، مسجد را با تانک و تجهیزات نظامی محاصره کردند و مردم را به خاک و خون کشیدن .
از همین جا یک راست میخوره به ارگ کریمخان .اون موقع اداره شهربانی اونجا بود .قدم به قدمش خون بچه ها ریخته. قدم به قدمش رو خسرو بوده ،شعار داده و مبارزه کرده !نه تنها خسرو خیلی های دیگه که الان یا توی جبهه هستند دارند دوباره میجنگند یا شهید شدن.
ساعت آخری بود که با هم بودیم. رفتیم سمت مسجد مشیر. فرهاد بالای سردر مشیر را نشانم داد
_ این را تازه درستش کردم ,خوب شده؟!
نگاه می کنم. عکس خسرو و مهدی است. سه قاب باشمع درست شده که یکی از آنها خالی است.
_چرا اون یکی خالیه؟!
_خوب معلومه جای منه!
_من را توی این خیابونا چرخوندی تا چی بهم بگی فرهاد؟!
دست روی شانه ام می گذارد و می فشارد.
_برنابی !میدونی خبرچین ساواک باشی یعنی چی؟!
نگاهش می کنم. اشک توی چشم های سیاهش دویده.
کاغذی دست میدهد و میگوید. این پاکت را ببر پیش این آدم که توی این کاغذ آدرسش رو نوشتم. اسمش عنایت الله نصر هست. اون بهت میگه چه کار کن.
برنابی همه ما آدمها اشتباهاتی میکنیم که شاید ندانیم عاقبتش چیه. اما خدا توبه پذیر و مهربان است.
بعد مراسم در آغوش گرفت.
_روزهای خوبی که با هم بودیم رفتند؛ و رسیدن راه همه ماست. برای پدرت هم نگران نباش. مطمئنم خسرو او را بخشیده. این آخرین دیدار ماست برنابی! امید دارم که هر جا هستی خدا پشت و پناهت باشد مراقب خودت باش.
وقتی از فرهاد جدا شدم بسته را برداشتم و یک راست رفتم به آدرسی که او داده بود.رفتم جلوی خانه شان و تا خودم را معرفی کردم تعارفم کرد به چای و برد داخل خانه. بسته را دادم دستش. بی هوا برایم از خسرو تعریف می کرد.
_من و خسرو با هم توی سپاه آشنا شدیم. خسرو صفت خوب خیلی داشت. اما یه خاطره از آن دارم که از ذهنم پاک نمیشه. خسرو به نیروهایی که میآمدند عضو سپاه میشدن آموزش نظامی می داد .بعضی آموزش های خیلی سخت بود .یکی از آموزش ها بالا رفتن از طناب چند متری بلندی بود که مابین این طناب را با فاصله گره زده بودند تا جای پا باشد .ارتفاع ۵تا ۶ متری که میرسیدی واقعاً وحشتناک میشد .به ویژه اگر باد می آمد و طناب تکون میخورد. یه بار یکی از نیروها از طناب رفت بالا. توی ارتفاع سه متری ایست کرد .به شدت ترسیده بود و نه میتونست پایین بیاد و نه میتونست ادامه بده.خسرو این حالتش را که دید از طناب رفت بالا و این بنده خدا را کول کرد و آورد پایین و همانطور که روی کولش بود به یکی از اتاقهای سپاه برد و دوباره اومد شروع کرد.
_خوب چرا همون جا نذاشتش زمین؟!
_این سوال برای خودمم بود، تا اینکه بعدها همون نیرو خودش برام تعریف کرد که چی شد. اون بنده خدا از ترس خودشو خیس میکنه. خسرو برای اینکه بقیه نیروهایی که اونجا بودن متوجه نشن و آبروی طرف حفظ بشه .همون طور که روی کولش بوده میبرد تا لباسهاشو عوض کنه.
خسرو برخلاف آن روحیه چریکی، در عین حال آرام. گاهی سینما میرفت زمانی که من باهاش بودم مینشست برام فیلم را تحلیل و نقد میکرد در حالی بود که خسرو اصلاً رشته هنر نبود ولی آنچنان مسلط بود که انگار یک تحلیلگر و یا منتقد سینمایی باشد.
او همیشه دوست داشت آدم دوره و زمونه خودش باشه. سیر رشد را درون خسرو میدیدی .امروزش با دیروزش فرق میکرد.
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_
یه چیز دیگه هم از خسرو یادم نمیره که یه بار توی سپاه نشسته بودیم.من و خسرو روبروی هم بودیم که چشمم افتاد اسلحه یوزی که توی دستش بود .خواستم باهاش شوخی کنم و با اسلحه ور برم. اسلحه یوزی عملکردش طوریه که دست بهش بخوره سریع مسلح میشه. توش سی تا تیره. حالا فکرش را بکن اسلحه پر و دست منم که خورد بهش و مسلح شد و روی رگبار و اسلحه به سمت خسرو.!!!.واقعاً خودمم هنوزم که هنوزه نمیدونم چی شد .تیر اول به صورت عمودی توی لوله
تفنگ گیر کرد و جلوی خروج بقیه تیرها را گرفت.
خدا می خواست که خسرو آسیب نبینه و گرنه اگر دیر عمود نمی شد تمام سی تا تیر بدن خسرو را سوراخ میکرد .واقعاً مرگ خسرو اون موقع نبود. بعدش خیلی آروم با من برخورد کرد. ولی من خیلی ترسیده بودم.
واقعا همینه که میگن مومن مانند کوه استواره.خسرو تا یک قدمی مرگ حتمی بود اما اصلاً نترسید آروم آروم بود.
_چرا اینجوریه؟!
_چون به خدا ایمان داره و میدونه اگه خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیفته.
چایش را یک نفس بالا می دهد و می گوید:
_البته خسرو تیرانداز ماهری بود. یادمه که یک سکه ۲ ریالی را می انداخت بالا و قبل از اینکه بیاد زمین میزدش! و حتی یکی از دوستاش تعریف میکرد که توی کردستان برای آموزش و برای اینکه بچه ها تنبل نکنند، بدون اینکه پشت سرش را نگاه کنه اسلحه را می گذاشت رو شونه هاشو شلیک میکرد و دقیق میخورد جلوی پای بچه ها.
داشتن این همه قدرت درونی آدم چیزی نمیتونه باشه جز تقوا، تقواست که اینقدر به آدمها قدرت میده.
حرفهایش برای ما غریب نیست .این حرفها را فرهاد هم برایم زده بود. بسته را می گذارم جلویش .نگاهم می کند و چهرهاش دگرگون میشود.
_این را پدرم در وصیت خواسته بود بدم به خسرو! آقا فرهاد میگفت که شما ممکنه ازش خبر داشته باشین.
میرود توی فکر.
_من و خسرو خیلی از مأموریتها را با هم انجام میدادیم. سالهای ۵۸ و ۵۹ آنقدر وضعیت گروهکها توی کشور زیاد بود، که شاید از ۲۴ ساعت ۲۰ ساعت شروع کار می کردیم. حتی فرصت نمی کردیم ،خیلی وقتها خونه بریم. اما خسرو خصلت عجیبی داشت. نفهمیدمش. با وجودی که این قدر به هم نزدیک بودیم که حتی کمدها مون هم توی محل کار یکی بود، اما وجود من و خسرو یکی نبود.
کمی مکث میکند و اشک گوشه چشمش را پاک میکند.
منتظر بودم که برود سر اصل مطلب.
_این بسته را شما باز کنید.
نمیفهمیدم چرا گریه می کند!! بسته را باز کرد .چشم دوخته بودم ببینم چه چیزی داخلش است .پاکتنامه را بیرون کشید و شروع کرد به خواندن .منتظر بودم بفهمم چه چیزی در آن نامه نوشته شده .دل توی دلم نبود. نامه را که خواند داد دستم و دوباره کز کرد توی خودش.
شروع کردم به خواندن نامه....
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺭﻭاﻳﺖﺩﻳﺪاﺭ_ﺑﺎﺣﻀﺮﺕ_ﺯﻫﺮا(س)🌹
بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب آب میشد.
باحیرانی وناتوانی چند قدم راه میرفت و با صورت به زمین میافتاد.
باز تقلّا میکرد و میایستاد وبازهم زمین میافتاد. فکر میکردم سراب میبیند.
کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم میخورد.
گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم.
وقتی به عقب رسیدم از فشار تشنگیِ این چند روز و گم شدن در منطقه بیهوش شدم.
در همان حال دیدم مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد.
گفت :رضا میدانی چرا هر بار که زمین میخوردم باز بلند میشدم آخه حضرت زهرا (سلام الله علیها) کنارم ایستاده بود؛
میخواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین میخوردم میدانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (سلام الله علیها) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.»
راوی: #شهید رضا پورخسروانی
ﻣﻨﺒﻊ : ﻛﺘﺎﺏ ﻣﻘﻴﻢ ﻛﻮﻱ ﺭﺿﺎ
🌷🔺🌷🔺🌷
#شهیدمهدی_نظیری
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
سالگردشهادت
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸محسن جان تولدت مبارک 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#شهید_محسن_حججی
🍃🌸🍃
😍امروز ۲۱ تـــــیر ماه
سالروز #تولــد شهید سرفراز
#شهید_مدافع_حــرم ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺠﺠﻲ اﺳﺖ
💐💐💐
#شهید_حتما_هدیه_هاتون_رو_جبران_می_کنند.
🍃🌸🍃
ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺠﺠﻲ #ﺻﻠﻮاﺕ
🌸💐🌸
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻭﺻﻴﺖ_ﻋﺠﻴﺐ_ﻳﻚ_ﺷﻬﻴﺪﻧﻮﺟﻮاﻥ...
🌹🌷🌹🌷
وصیت مىکنم که اگر پیکرم به شیراز آمد به هنگام به خاک سپردنم #چشمانم را باز بگذارید تا منافقین و کفار بفهمند که شهیدان کورکورانه به این راه نرفتهاند و مقلد امام بودهاند و امام را مىشناسند.
🌹🌹🌹
#شهیدمهدی نظیری
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#کلام_شهید...
از خواهران گرامی خواهشمندم🧕🏻
که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که حجاب خون بهای شهیدان است.⚠️✅
#شهیدحججی🦋
🍃
🌸
#شهید_محسن_حججی ♥️
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺗﻮﻟﺪ
#ﺣﺠﺎﺏ_و ﻋﻔﺎﻑ
🌸💐🌸💐
#ﻛﺎﻧﺎﻝ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb