فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم | #روایتگری
📌 شهید سید مسعود رشیدی!
📻 به روایت حاج محمد احمدیان
▫️ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻮﺩ ...
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍دلنوشته زیبای شهید ۵ روز قبل از شهادت...
💠 من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است.
من آن قطره بارانی ام که از آسمان باریده و بدون اینکه بین راه بخار شود به زمین رسیده است.
من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آنها را متحول کرده است.
من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه ای را پر کند.
من آن دانه ی شن طبسم به همراه خیل یاران تا بار دیگر اگر لازم شد حادثه ی طبس را بسازیم.
من آن گل از گل های بهارم که می در خشد و باید بدرخشد و کسی او را نمی شناسد و نباید بشناسد .
من آنم که می خوانم ،که می مانم ، می سازم ، می جنگم ،
من آنم که #یارمهدی می مانم ، من آنم که گوش به صدایم
من آن که به دنبال صدای جمیل و رسای آن مهدی (فتبعوه) هستم.
من آنم که باید بگیریم ، من آنم که باید بخندم ، من آنم که باید انتقام #سیلی زهراهای کوچک را بگیرم
به فرمان مولایم، سیدم ، آقایم ... مهدیم
#شهیدمدافع_حرم عسگر زمانی
#شهداي_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی میگشت که خود را به این حضرت نزدیکتر کند. یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم.
پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانهای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم».
#شهیدمحمدمسرور
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_فارس (ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ)
#سالگرد_شهادت
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷
🌷🌿🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
من و شور و نوا، شبهای جمعه
وَ قلبی مبتلا ، شبهای جمعه
قيامت میشود در صحن قلبم
به ياد کربلا ، شبهای جمعه
#اﻟﺴﻼﻡﻋﻠﻴﻚﻳﺎاﺑﺎﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
امام زمانم . . .
عالم به عشق روی شما بیدار می شود
هر روز عاشقان شما بسیار می شود
وقتی سلام می دهمت در نگاہ من
تصویر مهربانی شما تکرار می شود
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج🤲
#سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃
صبحت بخیر آقا
@golzarshohadashiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هشتاد_و_سوم*
بچه ها منتظر بودند که یک بار دیگر حال و هوایی به کاکاعلی دست بدهد و پای روضه خوانی اش بنشینند.
بالاخره این انتظار چند ساعت قبل از عملیات کربلای ۴ یعنی غروب دوم دی ماه ۱۳۶۵ که همه خود را برای عملیات آماده کرده بودند در مقر شان در خرمشهر برآورده شد.
غروب غم انگیزی بود از آن غروب ها که خود به خود دل آدم می گیرد.شروع کرد به روضه حضرت زهرا خواندن آن روز هم روز بی تکراری شد که درخاطره همه بچه ها مانده و از آن یاد میکنند. میگفت:« میخواهید مولا را یاری کنید؟! امشب آن ور آب !
می خواهید انتقام سیلی زهرا را بگیرید؟؟ امشب آن بر آب !!می خواهید جزو یاران امام حسین باشید؟؟ امشب آن ور آب! هم حال خودش خراب بود و هم حال بچه ها.
سید موسی زارع که بر و بر کاکاعلی رانگاه میکرد دست زد روی پای خودش و گفت: «آخ که کاکا علی این دفعه دیگه رفتنیه .با این نوری که توی صورتشه, با این حالی که داره اینم رفتنی شد خوش به حالش»
جلسه روضه تمام شد. گروه ها مشخص بود و مسئولیتها تعیین شده اما اسم مسعود عضدی در هیچ گروهی نبود.
با همان کلاه مشهور سربازیش که دائم کج روی سرش بود و بچهها را می خنداند جلو آمد و به کاکاعلی گفت: «چرا اسم من توی هیچ گروهی نیست؟!
کاکا علی در پشت مسعود و گفت: تو آچار فرانسه ای
عمو جلال و چند تا از بچه ها باید قسمتی از در را منفجر می کردند تا آب آزاد و راه برای عبور قایق ها باز شود.
عملیات شروع شد و تا ساعت ۲ بعد از نیمه شب کار گیر کرد و کاکا علی پشت بیسیم صدازد:« آچار فرانسه با چندتا از بچه ها بیا پای کار..
گردانها آن ور آب گیر کرده بودند و بچه های تخریبچی باید راه را باز میکردند.مسعود عضدی سریع فرهاد افسر و ۱۰ تا از بچه ها را برداشت و با قایق به آب زد.تا آنها به آب زدند دستور آمد که کسی به آب نزند ولی آنها که بی سیم شان مشکل پیدا کرده بود نشنیدند.
مسعود به بچهها گفت :کف قایق بخوابید تا تیر نخورید»پست های اروند تیر بار عراقی قایق را نشانه گرفت و قایق مثل بادکنک روی آب چرخید.
مسعود با همون کلاه مشهورش با فرهاد افسر جلوی قایق
خوابیده و دست دور گردن هم داشتند.قایق به سمت کشتی غرق شده در اروند رفت تا در پناه آن از دست تیربار خلاص شوند و فکری کنند.
نمی شد به ساحل عراق نزدیک شد به محض این که از پشت کشتی خارج شدند تیربار شروع کرد به تیراندازی و تعدادی از بچه ها تیر خوردند. فرهاد چند دزد و کلاه سربازی مسعود را برداشت و در مشت گرفت و آن را مچاله کرد. مسعود مشتی حواله پهلوی فرهاد کرد و گفت: مسخره اینجا جای شوخی کردن ؟کلاه مو بده»
با زور کلاهش را از دست فرهاد بیرون کشید اما دستش گرم شد. فرهاد را صدا زد اما صدایی از اونشنید .فرهاد تیر خورده بود و برای اینکه دادن زند به کلاه مسئول چنگ میزد.
مسعود فرهاد را محکم بغل کرد و به خود فشارش داد و فرهاد در بغل مسعود شهید شد.
مسعود نگاهی به بچه ها کرد هیچ کس تکان نمی خورد بچه ها را صدا زد اما صدای کسی نیامد.یکی از سکاندار ها فقط زنده بود که او هم تا آمد قایق را گاز بدهد و حرکت کند تیر خورد و افتاد کف قایق روی بچه ها.
قایق از هر طرف تیر میخورد بر روی آب می چرخید. مسعود اطراف را نگاهی کرد دو تا دست بخوای غصب ایده بود یک نفر توی آب قایق را گرفته بود.
مسعود سریع پرید توی آب و گفت: «کی هستی ؟
صدای که از سرما می لرزید گفت: قاسم از بچههای اطلاعات تو کی هستی؟!
گفت مسعود عضدی از تخریب. آب سرد اروند که وارد بادگیر مسعود شد بدنش را بی حس کرد.دست کرد چاقو را بیرون آورد و تجهیزاتش را برید تا سبک تر شود فقط نارنجک و قمقمه آب را گذاشت به قاسم گفت: بیا قایق را ببریم اونور. من از جلو میکشم توهم عقب قایق را هل بده.
چند دقیقهای با قایق و رفتن جریان آب خیلی شدید بود و قایق پر از جسد. مقداری تقلا کردن دیدند که نمیشود قایق را رها کردند.قاسم که از سر شب توی آب بود انرژی اش داشت کم میشد مسعود دستش را گرفت و کمکش کرد تا شنا کند.یکی از قایق هایی پر از نیرو از سمت عراق داشت برمی گشت .شروع کردند به دست تکان دادن و سر و صدا کردند قایق نزدیکتر شد یکباره صدای انفجاری آمد.گلوله آرپیجی زیر قایق خورد موج انفجارش قایق را به هوا بلند کرد قایق در هوا منفجر شد و تکه های آن روی آب ریخت.موج انفجار به مسعود و قاسم هم رسید.قاسم در حال بیهوشی بود که مسعود متوجه شد هوا روشن شده و صبح طلوع کرده و باید نماز بخواند.
هم قاسم را میکشید هم نماز می خواند مست های نماز جمعه چند از نیمه بیهوش می شد و تا به هوش می آمد نمازش را ادامه میداد.
یکباره پایش به زمین خورد و امید پیدا کرد تمام توانش را جمع کرد و داد زد: «کمک»
سیاهی چند غواص را دید که داخل آب پریدند و بیهوش شد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ | لیست گردان
🎙 روایت #حاج_حسین_یکتا از انتخاب شهدا توسط امام زمان! (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
#ﺷﻬﺪا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد .
برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد.
هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند.
یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم.
عید سال 95 سفارشی که علی کرده بود را انجام دادم . به اتفاق فرزندانم به دیدار این عزیزان رفتیم...
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدعلی_جوکار
#شهدای_فارس🌹
#شهادت:16بهمن 1394_سوریه
🌷🌿🌷🌿🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهید قاسم سلیمانی:
اگر تعلقات خود را زیر پا گذاشتیم، میتوانیم مانند شهدا به این مملکت خدمت کنیم و اگر با تعلقات شخصی و فردی بخواهیم خدمت کنیم ، این خدمت به جایی نخواهد رسید.
📸 تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در زمان دفاع مقدس
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ﻛﻠﻴﭗ ﻭﺩاﻉ ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻠﻲ ﺟﻮﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻧﺶ😭😭
🌷و ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎ ﻣﺪﻳﻮﻥ اﻳﻦ ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ...
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ ..
🍃
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻠﻲ ﺟﻮﻛﺎﺭ
#اﻳﺎﻡ_شهادت 🌹
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود
🌾یاد شهدای انقلاب
🌷۲۲ بهمن ۵۷ بود. خبر پیروزی انقلاب از رادیو ایران پخش شده بود. رحمان ان روزها سرباز بود و محل خدمتش تهران. .
خودش را به مرکز رادیو رساند تا در حفاظت از انجا نقشی داشته باشد. نیمه شب ضد انقلاب به محلی که او نگهبانی میداد حمله و رحمان را شهید می کنند.
خبر شهادتش در روزنامه ها منتشر می شود و خانواده ای در تهران که فرزندی به همین نام داشته اند, جنازه او را تحویل و در تهران به خاک می سپارند.
یک ماهی از رحمان بی خبر بودیم تا اینکه خبر شهادتش رسید و فهمیدیم در تهران دفن شده. مادرش خیلی بی تابی می کرد. از حاکم شرع اجازه گرفتیم تا قبرش را نبش کرده و جنازه را به شیراز منتقل کنیم. وقتی قبرش را شکافتیم بوی عطر و گل از قبر بیرون پیچید. به پیکرش که رسیدیم و بیرون اوردیم قطرات خون از پیکرش شروع به چکیدن کرد. کفنش را که باز کردیم, بدنش سالم سالم بود, انگار نه انگار که یک ماه از شهادتش می گذرد.
او را به شیراز منتقل و دفن کردیم و شاهدان زیادی بر این معجزه الهی ناظر بودند و رحمان شاهدی شد بر انها که شهادت را باور نداشتند.
🍃🌹🍃🌹
#شهید رحمان محمدی
#شهدای_فارس
شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲-تهران
🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍂💫
هر ڪہ در عشـق
سر از قله در آرد هنر است
همه تا دامنهی ڪوه تحمل دارند ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_سعید_سامانلو
🍂💫
@shohadaye_shiraz
🌼انقلاب زنده است
✍حضرت آیتالله خامنهای: «شهادت حاج قاسم سلیمانی، زنده بودن انقلاب در کشور ما را به رخ همهی دنیا کشید. عدّهای میخواستند وانمود کنند که انقلاب در ایران از بین رفته است، مرده است، تمام شده امّا شهادت او نشان داد که انقلاب زنده است.»
#سرداردلها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هشتاد_و_چهارم*
چند روز بعد در بیمارستان بستان روبهراه که شد تصمیم گرفت به پادگان امام خمینی اهواز مقر لشکر ۳۳ المهدی برگردد.
شب جمعه بود که وارد پادگان شد و رفت مقر تخریب. صدای کاکاعلی که داش با سوز خاصی دعای کمیل می خواند به گوشش رسید و جان گرفت.
نمیدانست کی شهید شده و کی زنده است .خوشحال شد که کاکاعلی زنده است معلوم بود به یاد شهدای کربلای ۴ مراسم گرفته اند. در آستانه در ایستاده و بچه ها رو به قبله و پشت به او بودند.کاکا علی اسم بچه های شهید و مفقود شده بودند را یکی یکی بر زبان می آورد و می گفت: «به یاد برادر شهیدم اون مهدی مهربان و آنهمه خلوص و بی ریایی اش. به یاد برادر بسیجی شهید مون فرهاد افسر.
لحظهای که مسعود پا به داخل آسایشگاه گذاشت مداح داشت میگفت به یاد برادر شهیدمان مسعود عضدی که مظلومانه در آبهای اروند به شهادت رسید.
مسعود تا فهمید اسمش جزء شهدا رفته شوخیش گل کرد و بلند گفت: مسعود حاضر
یکباره همه به سمت در ورودی چرخیده و مسعود را دیدند که در چارچوب در ایستاده دعا به هم خورد و بچه ها ریختند روی سر مسعود.
🌿🌿🌿🌿🌿
دو هفته از کربلای ۴ میگذشت.دستور عملیات جدیدی داده شده و بچه ها سنگر می ساختند و سلاح ها را مستقر می کردند.آنهایی هم که ماشین و آمبولانس داشتند پشت خاکریز پناهگاه هایی برای ماشین ها می ساختند وقت کم بود و زود باید کارها تمام میشد.
خط بارز جنبوجوش بود تعدادی از رزمندهها داشتند سنگر آماده میکردند که فرمانده شان از راه رسید و دید کار تمام نشده شروع کرد به داد و بیداد کردن.
لابلای هم این سر و صداها تویوتای ایستاد و کاکاعلی از آن پیاده شد و از فرمانده که یکی از دوستانش بود پرسید: چه خبره چرا جوش آوردی؟!
هنوز جوابی نشنیده بود که ادامه داد:« به اینها پرخاش نکن. اینها فرشته هایی هستند که خدا آنها را به صورت رزمنده آورده شلمچه. سعی کن با محبت با آنها رفتار کنید چون که معلوم نیست بعد از این عملیات کدومشون زنده باشند و در حسرت دیدار کدومشون اشک بریزی»
بعد از این حرف آرام پشتین تویوتا نشست و همه را در حیرتی قشنگ گذاشت و رفت انگار فرشتهای بود که از آسمان آمده باشد و آبی بر آتش ریخته باشد و برود مسئول و غیر مسئول مقصر و غیر مقصر همه آرام شده بودند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
یک روز همراه دخترم
به اﻣﺎﻣﺰاﺩﻩ سید محمد (گلزار ﺷﻬﺪا) رفتیم ...
شادی رو به من گفت :
مامان نگاه ، عکس بابا !!!
هرچه نگاه کردم چیزی ندیدم
وقتی برگشتم علی زنگ زد ؛
و جریان را برایش تعریف کردم
علـی خنـدید و گفت :
واقعا دخترم دیده درست داره میگه ،
من جـام تـوی گلــزار شهـداست ...
ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
✍ راوی : همسر شهید
▫️ولادت : ۶٤/۰۱/۰۱ کازرون
▫️شهادت : ۹٤/۱۱/۱۶ سوریه
▫️عملیات آزادسازی نبل و الزهرا
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_سرگرد_علی_جوکار
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌺🌹☘🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 معبر شهادت
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
#اﺷﻚ
#ﺷﻬﺎﺩت
🍃🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
✅شهید قربانعلی در روستا به کودکان و نوجوانان آموزش قرآن می داد.در پایان هر دوره به نفرات برتر جایزه می داد،یادم هست من همیشه جزء نفرات اول بودم انتظار داشتم جایزه بگیرم اما بر خلاف انتظار آنروز به من جایزه نداد وقتی ناراحتی مرا دید گفت: این جوایز را سازمان تبلیغات اسلامی تهیه کرده است و من از نوارهای شخصی خودم یک نوار سرود به تو می دهم چون تو یک جلسه غیبت کردی شاید جایزه دادن به تو از اموال سازمان تبلیغات اسلامی صحیح نباشد.
🔴آخرین باری که برای خداحافظی نزد همسرش آمد گویی روحش در حال پرواز بود هرقدر اصرار کرد به جبهه نرود و بماند تا ازدواج کنند راضی نشد و گفت: روح من در جبهه است تنها جسمم اینجاست.
کمتر از چهل روز دیگر باز می گردم اما همسرش ندانست منظورش بازگشت پیکر بی جانش بود.
🔶هفده بهمن در حالی که فقط چند ماه از مراسم عقدش گذشته بود . تیر خصم بر پیشانی اش اصابت کرد و بدلیل حجم آتش دشمن مدت 29 روز پیکر مطهرش در زیر آتش دشمن ماند و سرانجام با پیشروی رزمندگان اسلام،بازگشت.
*شهید قربانعلی اسدی*
*شهدای فارس*
*کربلای ۵*
*سالروز شهادت*
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
پنجم ماه رمضان 91، عروسی سادهای به صرف افطاری گرفتیم و خوشحال بودیم از اینکه زندگی را بدون گناه آغاز کردیم.
خوشحال بودم که هر دوی ما پایبند به دین هستیم.
موقع اذان بودکه به خانه رسیدیم.
ابوذر وضو گرفت و نمازش را خواند.
آمد به من گفــت:
"حاج خانــوم دو رکعت نماز برا خوشبختیمان خواندم. بهش افتخار میکردم چقدر #خوشبخت بودیم."
🌺🌹🌺🌹🌺
#شهید_مــدافع_حرم
#شهـــدای_فارس
#شهید_ابــوذر_داوودی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌻🍂
نه پرواز بلدم،
نه بال و پرش را دارم..
دامهای #دنیایی اسیرم ڪرده اند..
ولے..
من میخواهم
اسیر نگاه شما شوم و بس..
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_محمد_اسلامی_نسب🌸
🌻🍂
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هشتاد_و_پنجم*
شلمچه یکی از قوی ترین دژ های دشمن حساب می شد و عراق سخت ترین مواضع خود را با کمک طراحان آمریکایی و اسرائیلی مانند دیواری غیر قابل نفوذ ایجاد کرده بود.به طوری که دشمن هیچ گاه تصور نمی کرد نیروهای ایرانی بتوانند از این موانع عبور کنند که البته همین اعتماد بیش از حد تاثیر بسزایی در غافلگیری از داشت.
عملیات بزرگ کربلای ۵ یکی از بزرگترین نبردهای تمام دوران هشت ساله جنگ است.با وجود این همه موانع با شروع عملیات در تاریخ ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ همان روز اول کانال زوجی و بیشتر پایگاه های دشمن در محور ۵ ضلعی تصرف شد.
مقاومت و ایستادگی رزمندگان زیر آتش شدید دشمن با وجود کمبود مهمات و بسته شدن چندین راه تدارکاتی بی نظیر بود.
شب اول کاکا علی تخریب چی ها را همراه بچه های اطلاعات فرستاد تا سیم خاردارها را باز کنند و قرص های شب نما را روی میلههای نبشی به سمت خودی نصب کنند تا قایق ها با استفاده از نور آنها مسیرشان را مشخص کنند
بچه ها به سیم خاردار عراقی ها رسیده و آن را باز کردند و عملیات شروع شد.با شلیک تیربار قایق بچه های تخریب و اطلاعات آسیب دید و کاکاعلی دستور داد تخریبچی ها برگردند عقب و بچههای گردان ها به خط زدند.
عراق ناباورانه به حمله ایرانی ها نگاه می کرد و همه خشمش را در کربلای ۵ از فردا صبح روی سر بچه ها خالی کرد.
فکر نمیکنم جایی در هشت سال جنگ باشد که اینقدر عراق گلوله باشد که آن روز در شلمچه روی سر رزمندهها میریخت.
کسی بیشتر از دو یا سه روز توان ماندن نداشت. مثل اینکه قابلمه گذاشتی روی سرد و چند نفر با چکش به قابلمه ضربه میزند.
ماشین غذا میآمد زده میشد،آمبولانس میآمد زده می شد ،چند تا از بچه های جدید از کازرون به جبهه آمده بودند که یکی از آنها را به تخریب فرستاده بودند.چهارده سال داشت روز اول که آمد خیلی انرژی داشت.
کاکاعلی نیم ساعتی باهاش گرفت و رفت دنبال ماموریتش و یکی دو روزی پیدایش نشد.روز سوم خیلی حالش گرفته بود و گوشهای کز کرده با کسی حرف نمیزد. معلوم بود صدای انفجارها اعصابش را به هم ریخته حوصله کسی را نداشت. در همین هیرو بیر صدای بیسیم درآمد کاکاعلی بود.
دستورها راگاو آن بسیجی را هم از یاد نبرد و احوالش را پرسید. گفتند توی لاک خودشه.
خواست که صدایش کنند تا دو کلمه باهاش حرف بزند.جوانان که بسیجی رفت پشت بیسیم و دقایقی را با کاکا علی صحبت کرد.نمیدانم چه اکسیری در کلام علی بود که این بچه یکباره ۱۸۰ درجه تغییر حالت داد و مثل باطری که گذاشته باشند در زیر برق شارژ شد.
همه می دانستند که کلام کاکاعلی معجزه می کند اما تا این حد نشنیده بودند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌺 کاش مانند این شهید مهربان باشیم...
از همان کودکی لباسهای اضافی رو برمیداشت و به عشایر میداد. میگفت: مادر! شما که بیش از دو تا چادر نیاز نداری. یکی برای داخلِ خانه ، یکی هم برای بیرون؛ مابقیاش رو ببخش ... نیمی از هفتـه درس میخـوانـد ، نیمی رو کار میکـرد، درآمدش رو هم صرفِ کارهای خیر و خـداپسند میکرد...
.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید محسن خسروی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادواره_شهدا
📹 ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ | هفتاد سال عبادت کردید خدا قبول کند. یک بار وصیت نامه شهید را بخوانید
#ﻭﺻﻴﺖ_ﺷﻬﻴﺪ
#ﻣﻬﺪﻭﻱاﺭﻓﻊ🎙
☘🍃☘🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌾یاد شهدای انقلاب🌾
🌷کشتی گیر قهاری بود و چند مدال رنگارنگ استانی داشت. فینال مسابقات کشتی بود. قبل از آغاز کشتی حریف در گوشش چیزی زمزمه کرد. با اینکه خیلی از حریفش قدر تر بود، در نهایت بازی را واگذار کرد و دوم شد.
وقتی جریان را پرسیدیم گفت: حریفم گفت: دستم درد می کند، آبرویم را بخر!
🌷روز موعود بود, ۲۲ بهمن ۵۷. با یکی از دوستانش قرار گذاشته بودند برای کمک به یکی از شهرستان ها بروند. ساکش را بست. در بین راه سیل جمعیت تظاهر کننده ها را که دید, ساکش را در یکی از مغازه ها گذاشت و به خیل تظاهر کننده ها پیوست. میدان شهرداری بود که یک گلوله به کتفش خورد.
او را سوار آمبولانس کردند تا به بیمارستان برسانند. آمبولانس که حرکت کرد، چشمش به مجروحی افتاد که در خیابان کنار آتش افتاده.
با خواهش آمبولانس را نگه داشت و آن مجروح را جای خودش سوار کرد و دوباره همراه با جمعیت شد که در هیمن هنگام مزدوران رژیم سر و سینه اش را به گلوله بستند...
🌹🍃🌹🍃
#شهید محمدرضا شهرستانی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲-شیراز
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌸
آخرش #روزے بهار
خندههامان مے رسد...
پس بیا با عشق،
فصل بغضمان را رد ڪنیم...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_جهاد_مغنیه
🌸
@shohadaye_shiraz
✍حاج قاسم سلیمانی:
سر دفاع از انقلاب ما تازه رسیدیم به نقطه
شروع...
علمای ما میفرمایند: «چهل سالگی در واقع دوره ای بوده که پیامبران به نبوت میرسیدند.
#انقلاب ما تازه به نبوت خودش رسیده، شروع ولایت و کارش است. خیلی آمادگی میخواهد و این آمادگی باید تا لحظه ظهور و برقراری حکومت #امام_عصر(عج) ادامه پیدا کند.»
#ﺩﻫﻪ_ﻓﺠﺮ اﻧﻘﻼﺏ
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75