شهدای بخش احمدآباد
#مصاحبه #رزمندهدفاعمقدس حاج حسن میرنژاد بیش از ۱۷ ماه در جبهه بوده است خاطرات جذاب و دلنشینی دارد
#مصاحبه
#قسمتدوم
حاج آقای میرنژاد
#خاطره_دوم
در بیمارستان اندیمشک بستری بودم هنوز فکّم قفل بود و زبانم به کامم چسبیده بودم روز سوم در محل اردوگاه اندیمشک دهانم تق صدا کرد و زبانم باز شد.
مرحوم خدادادی از این لطف خدا شروع کرد به گریه کردن، حالم بهتر شد دوباره به جبهه برگشتیم.
#خاطرهتلخ
در عملیات پیش رو (والفجر ۱ ) سنگرم کنار سنگر فرمانده بود، وقتی که سنگر فرماندهی مورد اصابت خمپاره قرار گرفت هیچ اثری از آنها باقی نماند، این برایم خیلی تلخ بود خیلی گریه کردم.
✍از حال و هوای معنوی و راز و نیاز بچه ها بگویید
🎙(گریه زیاد حاج آقای میرنژاد) چه معنویت عجیبی بود! همه اهل یاد خدا و نماز شب!
بچه ها وقتی از منزل خداحافظی می کردند امید برگشتن نبود، بچه ها در جبهه عاشق خدا بودند.خدا هم هوای بچه ها رو داشت،
در یکی از عملیات ها بچه های شناسایی شهید شدند، راه بلد نداشتیم مسیر را اشتباه رفتیم، دیر شد و ماه بالا آمد و زمین را روشن کرد، همه روی زمین خوابیدیم تکان نمی خوردیم و منتظر دستور شدیم زیر لب زمزمه و توسل می کردیم، ناگهان ابری سیاه آمد جلوی ماه را گرفت و ما عملیات را شروع کردیم.
⚡️کانال معرفی شهدای نازنین بخش احمدآباد مشهد مقدس
https://eitaa.com/shohadayebakhsh
28.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهداینازنینما
#روستایسیرزار
#شهیدقربانعلیرشیدی
#قسمتدوم
✍بشنوید از مادری که وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید سر به سجده شکر گذاشت.
👌لحظه ی اعزام به جبهه به صاحب کارش گفت بقیه دستمزدم رو برای #خواهرکوچکم تلویزیون بخر
🎬کاری از دانش آموزان دختر دبیرستان قدسیه روستای امام تقی علیه السلام
🥀شهدای نازنین بخش احمدآباد
@shohadayebakhsh
#قسمتدوم
💠رابطه او و خانواده اش خیلی صمیمی بود
همسر شهید بانوی با وفایی است که می گوید بعد از محمد هیج کس نمی تواند جای همسر شهیدش را بگیرد و با یاد و خاطرات معنوی شهید در کنار فرزندانش زندگی می کند. حتی با اصرار اطرافیان راضی به ازدواج نشده است.
💠وقتی به شهید کهنمویی گفتند دو بار به جبهه رفتی کافی است، دین از تو برداشته شده است، در جواب گفت: من در پیشگاه خداوند متعال خجالت می کشم که بگویم فقط دوبار به جبهه رفته ام.
شهید کهنمویی محبوب اطرافیان بود و به خاطر اخلاق خوش او همه او را دوست داشتند.
به همراه برادرش به جبهه رفتند
فرزند کوچک خانواده بود و اعضای خانواده به او محبت زیادی داشتند اما به دعوت امام برای پر کردن سنگرها لبیک گفت و رفت.
.
💠خواهر شهید : من از شهادت برادرم خبر نداشتم اما از همان لحظه شهادت میلی به غذا نداشتم و احساس یک غمی روی دلم سنگینی می کرد تا اینکه خبر شهادت برادرم به من رسید.
🔹چگونگی شهادت
😭 در شهر مهران شهید شد دستش از تنش جدا شده بود و به پهلوهای او تیر خورده بود، از روی ارتفاع به پایین افتاده بود سر و صورتش پر از ریگ و شن شده بود هنگام وداع فرزندان و خانواده آمدند کنار بدن شهید که بوی عطر عجیبی گرفته بود.
💔خواهر شهید:
به خاطر بیماری مادرم من شهید را بزرگ کردم علاقه ی عجیبی بین ما بود، در عالم خواب برادر شهیدم را دیدم به من وعده ی بهشت داد و گفت به شرط این که صبر کنی و بی تابی نکنی
منبع: مصاحبه با خواهر شهید
@shohadayebakhsh