eitaa logo
◾️عرشیان خاکی🏴◾️
135 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
266 فایل
🍃🌷🕊✨ ☘️وقتی #عقل عاشق شود #عشق عاقل می‌شود؛♥ و #شهید می‌شوی..!🕊 ✅ خاطرات، وصایا، سیره عملی شهدا 📩 انتقادات و پیشنهادات: @khadem_zahra @Jihad_1228 تبادل: @Jihad_1228
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️☀️☀️☀️ ☀️☀️☀️ ☀️☀️ ☀️ 🌼بسم رب فاطمه سلام الله علیها🌼 ✅رمز عملیات👈یا زهرا هفتاد درصد کشته ها ازپهلو😭 تیر میخورند، اتفاقیه؟؟؟؟😔 که بر مبنایش فیلم می سازند که عراقی‌ها می‌گفتند امکان نداره سربازی بتواند از روی موانع ردبشود،اماردشدند،اتفاقیه؟؟ عزیزی تعریف میکرد برای رفته بود به نی زاری که با یک 😭بالای آن روبرو شدند،پایین نی بدن را پیدا کردند که در جیبش نایلونی بود که در آن نامه ای نوشته بود که 👈 من از تو هیچ چیز نمیخواهم مگر اینکه مانند سرم بالای نی رود👉 این برای معنی دارد اگر برای من و تو معنی ندارد. در سبزوار رفتم خانه ی که مادرش میگفت من خیلی خاص بود. گفت جنازه پسرم را که آوردند سوراخ سوراخ بود😔 شب عملیات وقت نبود سیم خاردار را قیچی کنند که پسر من خودش رو انداخته روی سیم خاردارها تا دوستانش از روی بدنش رد شوند. عزیز من به صورت خودشو انداخته 😔میدونی چرا؟چون همرزمش صورتش را نبیند مبادا خجالت بکشد. ما به کجا میرویم؟😭 میدونی چرا ظهور نمیکند؟یک کلام چون من و تو جامعه نساختیم در جامعه ای که حرمت ندارد،نباید بیاید چون اگر بیاید مانند پدرانش کشته خواهد شد.😭 هیچ کاری نمیخواهد بکنی فقط خودتو درست کن. دو کلمه👈👈 👉👉 ✨🌷✨ @shohadayeestahban
☀️☀️☀️☀️ ☀️☀️☀️ ☀️☀️ ☀️ 🌼بسم رب فاطمه سلام الله علیها🌼 ✅رمز عملیات👈یا زهرا هفتاد درصد کشته ها ازپهلو😭 تیر میخورند، اتفاقیه؟؟؟؟😔 که بر مبنایش فیلم می سازند که عراقی‌ها می‌گفتند امکان نداره سربازی بتواند از روی موانع ردبشود،اماردشدند،اتفاقیه؟؟🤔 عزیزی تعریف میکرد برای رفته بود به نی زاری که با یک 😭بالای آن روبرو شدند،پایین نی بدن را پیدا کردند که در جیبش نایلونی بود که در آن نامه ای نوشته بود که 👈 من از تو هیچ چیز نمیخواهم مگر اینکه مانند سرم بالای نی رود👉 این برای معنی دارد اگر برای من و تو معنی ندارد. در سبزوار رفتم خانه ی که مادرش میگفت من خیلی خاص بود. گفت جنازه پسرم را که آوردند سوراخ سوراخ بود😔 شب عملیات وقت نبود سیم خاردار را قیچی کنند که پسر من خودش رو انداخته روی سیم خاردارها تا دوستانش از روی بدنش رد شوند. عزیز من به صورت خودشو انداخته 😔میدونی چرا؟چون همرزمش صورتش را نبیند مبادا خجالت بکشد. ما به کجا میرویم؟😭 میدونی چرا ظهور نمیکند؟یک کلام چون من و تو جامعه نساختیم در جامعه ای که حرمت ندارد،نباید بیاید چون اگر بیاید مانند پدرانش کشته خواهد شد.😭 هیچ کاری نمیخواهد بکنی فقط خودتو درست کن. دو کلمه👈👈 👉👉 ✨🌷✨ @shohadayeestahban
‍ 💠 ارادت به از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند که ارادات و علاقه قلبی به داشتند. 🌷 همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، کتاب را خوانده بود و هر وقت از کنار تصویر او رد می شد سلام میکرد. 🌷 هرطور بود در راهیان نور به کانال کمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌کرد. 🌷 هرزمان یکی از اساتید دانشگاه که همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید. 🌷 که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری ابراهیم، تمام زندگی هادی شده بود. 🌷 بیشتر کتابهایی که درباره شهید هادی بود خوانده بود و در کنار مزار یادبودش عکس یادگاری گرفته بود. 🌷 از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرکز خاصی داشت. 🌷  به عشق ابراهیم هادی، نام جهادی‌اش را سید ابراهیم گذاشت. مرتب کتاب ابراهیم را تهیه می‌کرد و می‌نوشت: «وقف در گردش» و به دیگران می‌داد.  🌷 نیز از شیفتگان ابراهیم هادی بود و هر هفته به مزار این شهید می‌رفت. 🌷 از هم محله‌ای‌های ابراهیم بود، او را الگوی خودش قرار داد و در مسیر ابراهیم قدم برداشت.  🌷 از مسئولان ایرانی فاطمیون نیز عاشق ابراهیم بود. یکی از مسئولان لشکر فاطمیون تعریف می‌کند: برای اوقات بیکاری رزمندگان احتیاج به کتاب داشتیم. تعداد زیادی از کتاب‌ها از جمله «سلام بر ابراهیم» به آنها هدیه شد. بعدها از برکات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و آنها علاقه‌مند به زندگی شهید شدند. 🌷❤️❤️ به کمک دوستانش و به تأسی از هیئت خیمه العباس را راه انداخته بود هرکسی با یک خو گرفت روز محشر از او گرفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌸🌸🌸✨ 🎥 که بچه‌های سرطانی را به آرزویشان رساند! 🔸در این فیلم را می بینید که بچه های سرطانی را به آرزویشان یعنی پلیس شدن می رساند هفته گذشته در مقابله با اشرار و آشوب طلبان در ماهشهر به رسید. 🌹♥️ ✨🌸🌸🌸✨ @shohadayeestahban
✨🌷✨🌷✨🌷✨ 🌷🕊خاطرات تفحص🕊🌷 که قرض تفحص کننده خود را داد! 🌷تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. 🌷آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود و نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. 🌷با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری، گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او.. 🌷استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهد. 🌷قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند. 🌷با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت.این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم. گفت و گریست. 🌷دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» 🌷وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در  خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است. با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده. 🌷لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. 🌷به میوه فروشی رفت. به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود. بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟ وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته. 🌷با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست. جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. 🌷اعتراض کرد که چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرش هق هق کنان پاسخ داد، خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود. گیج گیج بود، مات مات...! 🌷کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز؟ 🌷نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر، فرزند سید حسین، اعزامی از ساری...! 🌷و هستند و هرکس براشون کاری انجام بده یا واقعا بهشون متوسل بشه شهدا بهش جواب رد نمی دن، فقط ایمان ما به اندازه وسعت شناخت شهدا نیست 😔 ✨🕊🌷🌷🕊✨ •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈• @Shohadayeestahban •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🕊🍃 آقاجان✋ مرا دعای به هیئت آورده.. 🍃 چه حــیف گوشـة میـــخانة نیست..😭😭 🕊🌷 🖤 •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈• @Shohadayeestahban •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈•