eitaa logo
◾️عرشیان خاکی🏴◾️
135 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
266 فایل
🍃🌷🕊✨ ☘️وقتی #عقل عاشق شود #عشق عاقل می‌شود؛♥ و #شهید می‌شوی..!🕊 ✅ خاطرات، وصایا، سیره عملی شهدا 📩 انتقادات و پیشنهادات: @khadem_zahra @Jihad_1228 تبادل: @Jihad_1228
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 💠 ارادت به از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند که ارادات و علاقه قلبی به داشتند. 🌷 همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، کتاب را خوانده بود و هر وقت از کنار تصویر او رد می شد سلام میکرد. 🌷 هرطور بود در راهیان نور به کانال کمیل می‌رفت و با ابراهیمش خلوت می‌کرد. 🌷 هرزمان یکی از اساتید دانشگاه که همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید. 🌷 که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری ابراهیم، تمام زندگی هادی شده بود. 🌷 بیشتر کتابهایی که درباره شهید هادی بود خوانده بود و در کنار مزار یادبودش عکس یادگاری گرفته بود. 🌷 از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرکز خاصی داشت. 🌷  به عشق ابراهیم هادی، نام جهادی‌اش را سید ابراهیم گذاشت. مرتب کتاب ابراهیم را تهیه می‌کرد و می‌نوشت: «وقف در گردش» و به دیگران می‌داد.  🌷 نیز از شیفتگان ابراهیم هادی بود و هر هفته به مزار این شهید می‌رفت. 🌷 از هم محله‌ای‌های ابراهیم بود، او را الگوی خودش قرار داد و در مسیر ابراهیم قدم برداشت.  🌷 از مسئولان ایرانی فاطمیون نیز عاشق ابراهیم بود. یکی از مسئولان لشکر فاطمیون تعریف می‌کند: برای اوقات بیکاری رزمندگان احتیاج به کتاب داشتیم. تعداد زیادی از کتاب‌ها از جمله «سلام بر ابراهیم» به آنها هدیه شد. بعدها از برکات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و آنها علاقه‌مند به زندگی شهید شدند. 🌷❤️❤️ به کمک دوستانش و به تأسی از هیئت خیمه العباس را راه انداخته بود هرکسی با یک خو گرفت روز محشر از او گرفت
💠💠✨💠💠 📖خاطره 💠 مهر و محبت عباس در دلم موج می‌زد. در دانشگاه اگر یک هفته او را نمی‌دیدم انگار گمشده‌ای داشتم. وقتی به فیروزآباد شیراز منتقل شدم مرتب با او صحبت تلفنی داشتم تا این که عباس به سوریه رفت و ارتباط ما قطع شد. 💠 در همین حال و هوا یک‌شب در خواب دیدم که عباس شهید شده... با همکار او در دانشگاه تماس گرفتم و گفتم:« تو را به خدا عباس را برگردانید!» او هم گفت:« عباس چند روز دیگر برمی‌گردد.» 💠 خوابم را برای پنج شش‌نفر از بسیجی‌های فیروزآباد که عباس را دیده بودند تعریف کردم. تصمیم جمع ما این شد که نذر کنیم هرشب در تپه شهداي فيروزآباد دعا و نماز بخوانیم تا عباس سالم به ایران برگردد. 💠 اول ماه رمضان اضطراب و دلشوره داشتم. دوباره به همکار عباس در دانشگاه زنگ زدم و قسمش دادم که هرطور شده عباس را مجبور کنند که به ایران برگردد. 💠 شاکی شد و گفت: «شورشو درآوردي ديگه! دو سه روز دیگر مأموریت عباس به پایان می‌رسه!». بعد از دو سه روز سردار اباذري با من تماس گرفت و گفت دیگر نذر نکنید، عباس شهید شد... 🖊پیمان افراسیابی- همکار شهید 💠💠✨💠💠 •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈• @Shohadayeestahban •┈┈••✾❀🌷❀✾••┈┈•