eitaa logo
کانال شهدای قپچاق🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4هزار ویدیو
82 فایل
(بسم الله الرحمن الرحیم) 🌴شهادت هنر مردان خداست🌴 ( ارتباط با مدیر کانال) 🕊️🌱 https://eitaa.com/Hasan1716 تبلیغات پرنیان https://eitaa.com/tablighateparnian
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 همه گفتند ...! خیلی ها شنیدند ... ...! خیلی ها نوشتند ... ...! خیلی ها دیدند ... ...! همه ما...! همه ما ... ایم..! امانمی دانم چند نفر سعی دارند از این خارج شوند..! از هر جا که عبور می کنیم ، نام می درخشد ! پس باشد را بدهکاریم به آنهایی که عبورِ ما شدند در ...! شادی روح و 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 شهدای قپچاق 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 @shohadayehgepchag
هدایت شده از دشت جنون 🇵🇸
💐🌴🍀🌺🍀🌴💐 هريك از آحاد قشرهاي مختلف جامعه كه داراي روحيه حساس مسئوليت و ايمان باشد، بسيجي است . بسياري از پيشرفتها و موفقيتهاي نظام اسلامي در عرصه هاي مختلف مرهون تفكر و ميل بسيجي است . بسيجي يعني علي كه تمام وجودش وقف اسلام بود. شادی روح و 💐 @dashtejonoon1🌺💐
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 که اهل بیت مراقبش بودن وقتی را وضع حمل می کردم، دائماً می خواندم . وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش و می خواندم . یکبار لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد . کولش کردم و رفتم تو کوچه ، نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود . یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم ، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی ، شال سبزی بر گردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده ، آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش ، در همین لحظه آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد . راوی : شادی روح و 🥀 شهدای قپچاق🕊🌹 @shohadayehgepchag
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 گذری کوتاه بر شرح جنایت رژیم بعث عراق هواپیماهای ارتش عراق در شانزدهم مهرماه 1366 منطقه عمومی سومار را بمباران شیمیایی کردند. در ساعت ۳۰: ۹ بیش از ۶ فروند هواپیمای دشمن مراکز تجمع نیروها و انبارهای مهمات خودی را هدف حمله قرار دادند. هواپیماهای عراقی ابتدا قرارگاه لشکر۸۸ زرهی ارتش جمهوری اسلامی را بمباران کردند و سپس در سطحی گسترده از عوامل شیمیایی اعصاب استفاده کردند . با توجه به چنین شرایطی در این روز بر اثر این حملات ۱۰۰ نفر و یک هزار و ۳۵۰ نفر شدند . شادی روح و 🥀 شهدای قپچاق 🌹🌴@shohadayehgepchag
هدایت شده از دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از برادرهام شده بود. قبرش اهواز بود . برادر دومیم توی اسلام آباد بود . وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های رسیدیم به لشکر . هم می آمد . من رفتم ، اجازه بگیرم برویم تو . توی چادرش بود. بهش که گفتم ، گفت « قدمتون روی چشم ، فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم .» صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت « برو رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم.. توی این ور و اون ور می رفتم تا را پیدا کنم. یکی بهم گفت « حالش خوب نیست؛ خوابیده . » گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا ، زیر موند ، خورد... شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊