eitaa logo
شهدای ایران
119هزار دنبال‌کننده
72.9هزار عکس
39.7هزار ویدیو
23 فایل
این کانال متعلق به پایگاه خبری شهدای ایران است www.shohadayeiran.com ارتباط با ادمین eitaa.com/shahid87 جهت تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/359858351C3bada020a7 ارتباط با سردبیر #شهدای_ایران eitaa.com/shohada_admin1 تلفن تماس: 09102095699
مشاهده در ایتا
دانلود
21.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔹مسئول محترم،روسای سه قوا،مسئولین دستگاهها و نهادهای نظارتی بر قوانين عفاف و حجاب،مردم عزیز ایران دفاع مقدس،شهید ماشاءالله دلیلی و مدافع حرم،شهید اکبر ملکشاهی با شما سخن می گوید... 🔻من از خون شهیدان خود نمیگذرم و اصلا مماشات نمیکنم... 🔻ما میخواهیم انقلاب اسلامی را به حکومت اسلامی تبدیل کنیم.. ❗️ اگر کار به تابستان برسد و مسئولین کاری نکنند ، ما کفن پوش بیرون خواهیم آمد 💢کانال خبری @shohadayeiran57
⭕️امیدوارم حدیث خلخال برای این موارد هم کاربرد داشته باشه. بجای هشتگ مهسا امینی، بگذارید :) ‌ ✍️سیّد امیرحسین هاشمی 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹قبل رفتنش به جبهه بهم گفت : برام دعا کن که شهادتم جوری باشه که سرم از تنم جدا بشه....! وقتی که پیکرش برگشت دیدم سر در بدن نداره ...! . 📩تو وصیت نامه‌ش نوشت : باید وصیت‌نامه‌های آتشین نوشت و بندهای پوتین را محکم بست و تفنگ را برداشت، از میان دریای خون عبور کرد، باید کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد، باید به سراغ مرگ رفت، راه آزادی و دین‌داری حقیقی، راه پرنشیب و فراز است و موانع و مشکلات فراوان دارد، برای طی این راه باید عاشق شد، راه عاشق شدن این است که نخست باید دردمند بود، باید درد علی (ع) را در سینه، غم زهرا (س) را در جان، سوز امام حسین (ع) را در عمق وجود داشت؛ این درد وقتی مایه الهی بگیرد، می‌شود عشق. . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹اگر همسرانِ جوانی که شوهرانشان به میدان‌های نبرد رفته بودند زبان به شکوه باز می‌کردند بابِ شهادت بسته می‌شد... "امام‌خامنه‌ای" 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 ( تنکابن) : ۷ ۱۳۶۷ . // : ▪️ دختر بزرگش 3 ساله و نیم بود. شب قبل رفتن آمد سمت پدرش گفت : بابا نرو ، جبهه نرو ، صدام تو رو میکشه، یعقوب دیگه سخنی نگفت ، چند لحظه به دخترمون نگاه کرد و گفت : « نه دخترم خدا با من است و من با خدا،  به امید خدا من صدام را می کشم .» در همین حین شهید دخترش را بغل می کند و از اتاق بیرون می رود من هم به دنبال ایشان بیرون می روم می بینم شهید بزرگوار  هر دو دخترانش را بغل کرده و گریه می کند و می گوید :«اگر شهید شدم شما امام را دارید و دیگر نگران نباشید . . 📩 قسمتی از ی : ▫️خدایا ...کاش هزار جای داشتم و در راه اسلام فدای میکردم . ای تاریخ و دنیای کفر! بدانید که منطق ما منطق قران است. . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🌹 . ▫️همگام با چهارمین طلوع آذر 1338، چونان آفتاب در تقدیر «آقاجان و ام البنین» درخشید؛«محمدتقی»،در طبیعت بکر «تیله‌نو» در گلوگاه بدنیا آمد.سال ۵۸، با بانو «صدریه عبداللهی» ازدواج کرد، سمیه، زهرا، صدیقه و طاهره،ثمره این پیوند پاک بودند.▫️با پوشیدن جامه پاسداری در سال 1360،درواحد اطلاعات ـ عملیات مشغول به خدمت شد.مسئول بسیج نواحی،مسئول دسته، جانشین گروهان، فرماندهی گروهان و گردان، از جمله خدمات ارزنده او به شمار می‌رود.محمدتقی در دی ماه ۱۳۶۵ در حالی که فرمانده گروهان شهید خنکدار گردان امام محمدباقر لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود در شلمچه بشهادت رسید و پیکرش بعد ۵ سال به خانه بازگشت. . : یک‌بار نامه‌ای نوشتم و از ایشان خواستم که به خانه بیاید؛ زیرا سمیه مریض بود. او در جواب برایم نوشت: یکی از مهدکودک‌های اهواز را بمباران کردند. بچه‌ها زیرآوار ماندند. بعد، با زبان کودکانه برای سمیه نوشت: بچه‌هایی که هم‌سن‌وسال شما هستند، زیر آوار ماندند. ما باید نجات‌شان بدهیم. اگر شما هم این‌جا بودید، نمی‌گذاشتید که من به خانه بیایم. . 📩 : همسر عزيز و غريبم! فررندانم هر وقت از تو سراغ مرا گرفتند به آن­ها حقيقت را بگو. بگو كه پدر شما در راه خدا توسط دشمنان خدا شهيد شده است. بگذار اشك از ديدگان­شان جاري و قلب كوچك­شان بشكند. چون كه اشك يتيم دشمنان خدا را نيست و نابود مي­نمايد. اگر بعد از پيروزي اين جنگ به كربلا رفتيد عوض من قبر امام حسين (ع) را زيارت نماييد و بگوييد كه در راه وي شهيد شدم.
🌹 . 🇮🇷 «سردار شهید سید ابراهیم کسائیان» از فرماندهان نامی و پر آوازه ی لشکرهای 27محمدرسول الله(ص) و 10سیدالشهدا(ع) بود. این شهید بزرگوار، اهل سوادکوه بوده و از افتخارات سرزمین لاله خیز مازندران است. او یار و علمدار فرماندهان شهیدی همچون حاج همت و عباس کریمی ، دستواره ، حاج علی فضلی و ... بود.سید ابراهیم در ۲۰ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ شلمچه بشهادت رسید. . 👨‍👧 / به مهدیه بگو خیلی دوستش داشتم، خیلی بیشتر از همه ی پدرها .. . ▫️ : یکی از بستگان ما به مکه مکرمه مشرف شده بود و برای ما هدیه ای آورده بود؛ یکی از این هدیه ها لباس دخترانه کوچکی بود برای مهدیه، دخترمان؛ وقتی ابراهیم نگاهش کرد، گفت: «خیلی قشنگه اما...» گفتم: «اما چی؟» گفت: «اما آن موقع من نیستم. زمانی که شما این پیراهن را تنش می کنی.» به شوخی گفتم: «مگه می خواهی کجا بری؟» گفت: «خوب...» اشک در چشمانش حلقه زد و گونه هایش به نم اشک خیس شد. گفت: «وقتی بزرگ شد، بهش بگو خیلی دوستش داشتم. خیلی بیشتر از همه ی پدر ها، خیلی بیشتر از معنی دوست داشتن ها و خیلی بیشتر از...»🌷🦋 . 💢کانال خبری @shohadayeiran57