eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
212 دنبال‌کننده
841 عکس
585 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
برای افزایش درجات بهشتی 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هركس در شب دهم ماه شعبان چهار  ركعت نماز ،در هر ركعت سوره حمد  یک  بار و آيت الكرسى  یک  بار و سوره‌ى «إِنّا أَعْطَيْناكَ اَلْكَوْثَرَ» سه  بار بخواند، خداوند به فرشتگان مى‌فرمايد: براى كسى كه اين نماز را خوانده است صد هزار عمل نيك بنويسيد و صد هزار  درجه او را بالا ببريد و صد هزار  در را به روى او بگشاييد و هرگز آن‌ها را نبنديد و نيز او و پدر و مادر او و همسايگانش آمرزيده مى‌گردند. 📚 اقبال الاعمال 🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یڪ فڪری به حالم بڪن. انگار دوباره حامله شده ام.» بدون اینڪه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدا را شڪر. خدا را صدهزار مرتبه شڪر. خدایا ببخش این قدم را ڪه این قدر ناشڪر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا ڪن.» از دستش ڪفری شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شڪر، خدا را شڪر. تو ڪه نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما، باید ڪهنه بشویم. به ڪارِ خانه برسم. بچه را تر و خشڪ ڪنم. همه ڪارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.» خندید و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الڪی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بڪشید.» گفتم: «من نمی دانم. باید ڪاری بڪنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.» گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یڪ بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری ڪه بهتر است. با هم بزرگ می شوند.» ادامه دارد...✒️ یڪ جوری حرف می زد ڪه آدم آرام می شد. ڪمی تعریف ڪرد، از ڪارش گفت، سربه سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی ڪرد ڪه پاڪ یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم. صمد باز پیش ما نبود. تنها دل خوشی ام این بود ڪه از همدان تا قایش نزدیڪ تر از همدان تا تهران است. روز به روز سنگین تر می شدم. خدیجه داشت یڪ ساله می شد. چهار دست و پا راه می رفت و هر چیزی را ڪه می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود با آن شڪم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیڪ بود. دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینڪه ڪارهای روزانه اش را شروع ڪند، اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد، می رفت سر ڪار و زندگی خودش. بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم. سه چهار روزی می ماندم. اما هر جا ڪه بودم، پنج شنبه صبح برمی گشتم. دستی به سر و روی خانه می ڪشیدم. صمد عاشق آبگوشت بود. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
با اینڪه هیچ ڪس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم. گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو ڪه ڪلید داری. چرا در می زنی؟!» می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز ڪنی.» می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!» آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه ڪه می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» می گفتم: « فعلاً نه.» خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد. اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم ڪه جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.» موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!» ڪمی ڪمرم درد می ڪرد و تیر می ڪشید. با خودم فڪر ڪردم شاید یڪ درد جزئی باشد. ادامه دارد...✒️ به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.» اما صبح ڪه برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری ڪمرم درد می ڪند. ڪمی بعد شڪم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن ڪارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب ڪه نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یڪی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، ڪرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر ڪرسی و خودش مشغول آماده ڪردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست ڪسی صمد را خبر ڪند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می ڪشیدم. تا وقتی ڪه بچه به دنیا آمد، یڪ لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را ڪه شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد ڪمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد ڪنارم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
27.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـ‌ها را راهے کربلاے جبـ‌هہ‌ها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هـــداء" مےنشینیم.. 🌷 💢 زیـارتنامه‌شهــــــداء 💢              ❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹 کاش‌می‌شـدهمچوشهداخاکی‌باشیم شهدا نگاهی... شادی_ارواح_طیبه_شـ‌هدا_صلوات ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر کوکب آسمان عصمت صلوات بر فاطمه گوهر نبوت صلوات بر مادر یازده امام برحق از صبح ازل تا به قیامت صلوات بر نور خدا عصمت کبری صلوات بر دخت نبی ام ابیها صلوات بر آن که بود شفیعه روز جزا همتای علی حضرت زهرا صلوات بر احمد و بر کوثر قرآن صلوات بر طلعت محبوبه ی یزدان صلوات بر روح مطهر امام و شهدا بر فاطمه مادر شهیدان صلوات ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
شهادت پایان کسانی‌ست کھ در این روزگار گوششان غبار دنیا را نگرفته‌باشد . . و صدایِ آسمان را بشنوند ! و شهادت حیاتِ عند ربّ است. 🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️ امروز به نیت شهید پدر: کریم عملیات: کربلای 9 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاهد خداست ! و تنهــــا او میداند ڪہ جــوانی شان را ، وقف نجابت کشورشان ڪـــردند ... ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای کامل شدن ایمان 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هر کس در شب یازدهم ماه شعبان، هشت رکعت نماز بخواند در هر رکعت حمد یک بار و سوره کافرون را ده بار بخواند به جز مؤمنانى كه ايمانشان كامل است اين نماز را نمى‌خوانند و نيز خداوند در برابر هر ركعت يك بوستان از بوستان‌هاى بهشت را به او عطا مى‌كند. 📚 اقبال الاعمال 🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
خبر رسیده که آقایمان پدر شده است پسر رسیده؛ پدر صاحبِ سپر شده است جوانِ خوش قد و بالای خانۂ لیلا برای سید و سالارمان ثمر شده است خصایصش شده تلفیقی از نبی(ص) و علی(ع) چهارقل به لبِ هر که با خبر شده است (ع)✨🌺 ✨🌼 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز جوان را باید به همه ی علی اکبر هایی که برای آرامش ما إربأ إربأ شدن هم تبریک بگوییم شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌺 (ع) 💐علی اکبر لیلا سید و سالارم 💐علی اکبر لیلا خیلی دوست دارم 🎙 👏 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
ڪسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز ڪرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو ڪرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینڪه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای ڪرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارڪ. ڪو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «ڪی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست ڪنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشڪی ای دارد. نڪند به خاطر اینڪه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشڪی شده.» بعد برگشت و به من نگاه ڪرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ادامه دارد...✒️ حیف ڪه نگفت بچه دختر است. فڪر ڪرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه ڪه پایین ڪرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «ڪمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یڪ ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش ڪرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیڪ را دعوت ڪرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا ڪرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به ڪمڪش رفتند. هر چند، یڪ وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! ڪاش حالت خوب بود و می آمدی ڪنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط ڪوچڪمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو ڪرد یڪ گوشه. برف ها ڪومه شد ڪنار دستشویی، گوشه حیاط. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
جان راتو صفا ده به صفای صلوات همراز ملک شو به نوای صلوات  هرکس که صلوات می فرستد یک بار  ده بار خدا بر او فرستد صلوات   اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang