eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
221 دنبال‌کننده
905 عکس
616 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه باهم در ماه مبارک رمضان هر روز یک صفحه قران مهمون شهید صفحه بیست و چهارم قران ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
qoran-24.mp3
4.02M
ماه رمضان با شهدا✨ 🎤تندخوانی جزء بیست و چهارم قرآن کریم ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم، هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا، اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻 🕊 🌙 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر روزی شهدای ما، مانند اصحاب کهف از آرامگاه ابدی بیدار شوند و به شهرهایی بر گردند که حدودا 40 سال پیش از آنجا به جبهه ها اعزام شدندودیگر هیچ وقت برنگشتند،با دیدن صحنه های زیرچه آرزویی می کنند.؟! *چادرهایی که افتادند. *روسری هایی که عقب رفتند. *سرهایی که بی رو سری شدند. *بدن هایی که برهنه شدند. *مردانی که بی غیرت شدند. *زن هایی که بی عفت شدند. *سینه چاکانی که بی تفاوت شدند. *بی تفاوت هایی که ساکت شدند. *شکم هایی که از حرام پر شدند. *بی دردهایی که مرفه شدند. *مرفهینی که بی درد شدند. *کاخ هایی که بر گرده مستضعفین بنا شدند. *شکم هایی که از حرام پر شدند. *مسئولینی که دنیا پرست شدند. *آقا زاده هایی که منحرف شدند. *منحرفینی که وطن فروش شدند. *یقه بسته های ظاهر الصلاحی که با دشمن هم سفره شدند. *دو آتیشه هایی که طرفدار آمریکا شدند. *غرب رفته هایی که طرفدار غرب شدند. *همراهانی که از قطار انقلاب پیاده شدند. *خط امامی هایی که از خط امام خارج شدند. *وصیت نامه هایی که فراموش شدند. *ارزشهایی که عوض شدند. *عوضی هایی که ارزشمند شدند. *شعارهایی که کم رنگ شدند. *رزمندگانی که منزوی شدند. *پیش کسوتان جهاد و شهادت که در کوچه پس کوچه های زندگی فراموش شدند. *انقلابیونی که مطرود شدند. و در یک کلام: *امام و ولی فقیه و رهبر امتی که در میان مسئولانی منفعت طلب تنها و مظلوم شده است. *فکر می کنید شهدا با دیدن این صحنه ها چه می کنند.؟ *مانند اصحاب کهف آرزوی بازگشت به جایگاه ابدی می کنند؟! روزگار غریبی شده است. *دین ،احکام نورانی اسلام،ولایت فقیه،انقلاب و ملت در اوج مظلومیت قرار گرفته است.!!! ولی مظلومانه همچنان مقدر .... یا حجت بن الحسن عجل علی ظهورک. :جامانده ای از قافله شهداء : ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روش خواندن فاتحه کبیره برای اموات ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #رمان_دختر_شینا ✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣ #
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 5⃣7⃣1⃣ صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!» گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.» پرسیدم: «ساعت چند است؟!» گفت: «ده صبح.» نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!» نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: «چیزی خورده ای؟!» گفتم: «نه، نان نداریم.» گفت: «الان می روم می خرم.» گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.» دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 6⃣7⃣1⃣ می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.» گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.» گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.» دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!» نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد، سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.» مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang