eitaa logo
شهدای ملایر
307 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
399 ویدیو
30 فایل
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و ......به کانال شهدای ملایر 🍃🌷🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
«جواد محمدی» پدر شهید جعفر از خاطرات کودکی فرزندش می گوید و از فعالیت های «جعفر» در رهبری مبارزات مردم قبل از انقلاب. او می گوید: عملیات والفجر 8 بود و در زمان شهادت پسرم، من هم در همان منطقه در واحد پشتیبانی مشغول خدمت بودم. دو نفر از دوستانش به واحد پشتیبانی آمدند و گفتند که سردار «علی فضلی» با شما کار دارد. وارد سنگر سردار که شدم دیدم فضا عجیب است. وی در ادامه افزود: سردار شروع کرد از شرایط پشتیبانی لشکر سوالاتی از من پرسید. متوجه شدم که چشمان دوست صمیمی پسرم خیس است و قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. همان لحظه متوجه شدم که جعفر شهید شده است. ایستادم و به افراد حاضر در سنگر فرماندهی گفتم یعنی چه که از من مخفی می کنید؟ همه بچه ها به امید شهادت به اینجا می آیند. پسر من هم مثل بقیه. پدر شهید با یادآوری خاطرات آن روزها نمی در گوشه ی چشمانش می نشیند و ادامه می دهد: شبانه پیکرش را به کرج آوردم. تشییع با شکوه و بی نظیری برای پسرم برگزار شد و او را در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج به خاک سپردیم. دو روز بعد مجدد به منطقه برگشتم. مادر سردار شهید «جعفر محمدی» می گوید: هر وقت که از جبهه به منزل می آمد سعی می کرد تمام کارهایی را که می تواند انجام دهد تا من در غیاب او و پدرش کمتر سختی بکشم. کپسول های گاز را پر می کرد و در راهرو می گذاشت. من آخرین کپسول گازی را که جعفر برای آماده کرده بود را نگه داشته ام و هنوز همان جا گوشه راهرو است. سردار شهید «جعفر محمدی» در سال 1337 در دیده به جهان گشود. در مبارزات انقلابی مردم نقش موثری داشت و با شروع جنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. مسئولیت های مختلفی را برعهده گرفت. تا این که در عملیات والفجر 8 در سمت مسئول عملیات لشکر 10 سیدالشهدا (ع) به آرزوی دیرینه اش رسید. @Shohadayemalayer
اولاً شهید محمدی اسمش علی محمدی بود، جثه کوچکی داشت ولی روحی بزرگ، عجیب بود این آدم. وقتی نماز می‌خواند به زور از نماز جدایش می‌کردیم. می‌گفتم علی، بابا من از گرسنگی مُردم، چقدر نماز می‌خوانی؛ اینکه پیامبر گرامی اسلام فرمود: یا بلال ارهنی، ای بلال راحتم کن، اذان بگو، بگذار بروم در دریای نماز، این را ما در علی محمدی می‌دیدیم. غبطه می‌خوردم، می‌گفتم علی خسته نمی‌شوی، هیچی نمی‌گفت. مثلا برگردد بگوید: ای بابا حالا ما باز هم جا داریم! نماز شب‌اش، نماز صبح‌اش، نماز ظهراش، عجیب بود. ایشان این قدر نماز خواند و لذت می‌برد، مزه مزه می‌کرد نمازهایش را. الان می‌بینم خود بنده و امثال بنده نماز یک مقدار دیر می‌شود، می‌گویند به امام جماعت بگوییم که زود تمام کند، و راحت‌مان کند. چقدر لفت می‌دهد. پیامبر می‌فرمود: بلال بگو نماز شد تا راحت شویم، ما می‌گوییم بگو [نماز] تمام شد تا راحت بشویم. حالا چرا ایشان از نماز لذت می‌برد چون من در طول این هفت هشت سال یک گناه از ایشان ندیدم سر بزند. به او مکرر می‌گفتم: علی، آن قدری که من از تو می‌ترسم اگر از خدا می‌ترسیدم کارم تمام بود. نه اینکه ترسیدنی باشد، خیر؛ من ورزشکار بودم، هیکلم از او درشت تر بود ولی او ابهتی داشت و تقوایی. او خیلی به من علاقه داشت اما من از یک چیز او می‌ترسیدم. وقتی حرف می‌زدی و بوی ریا می‌داد، رنگ علی مثل گچ سفید می‌شد. من از پریدن رنگ روی او می‌فهمیدم دارم خطا می‌کنم و خودم را سریع جمع می‌کردم. مراقب بودیم در حجره؛ حرف می‌زدی همین که بوی غیبت از کلام می‌آمد چهره علی برافروخته می‌شد، اگر متوجه نمی‌شدیم با چهره‌ای خندان جلسه را ترک می‌کرد؛ نمی‌خواست دل ما را برنجاند، ولی ما می‌فهمیدیم که داریم خطا می‌کنیم. *به علی آقا چیت ساز می‌گفتم او را جاهای خطرناک نفرست آن وقت این آدم با این همه تقوا که «یفرحه فی وجهه و حزنه فی قلبه» بود . تک پسر بود، پدر و مادرش بسیار به ایشان وابسته بودند، من یک وقت به [شهید] علی آقا چیت ساز – فرمانده وقت تیپ انصار الحسن(ع) - عرض کردم علی آقا، پدر ایشان مکرر آمده‌اند پیش من، می‌گویند: به من رحم کنید، من همین یک پسر را دارم، اگر علی چیزیش بشود من و مادرش می‌میریم. مراقب باش و خیلی مأموریت‌های خطرناک نفرست علی را. با علی یک قرار سه ماه گذاشتیم که برویم اطلاعات - عملیات و از حوزه سه ماه مرخصی گرفتیم. گفتیم انگار، سه ماه تمام شده بود و باید برگردیم. گفت: من فکر می‌کنم تا جنگ تمام نشود ما درس خوان نمی‌شویم. می‌رویم در حجره و تا سر و صدا بشود، مارش و عملیاتی بلند می‌شود و باید دوباره برگردیم. بگذار کار جنگ را تمام کنیم و اگر زنده ماندیم برمی‌گردیم. گفتم: علی این حرف را من باید بزنم نه تو که تک پسر هستی. اگر اتفاقی برایت بیفتد پدر و مادرت می‌میرند. یک لبخند زد و گفت: خدا را خوب نشناختیم ما، دل آدم‌ها دست خداست. *انگار نه انگار پسرش شهید شده! من تهران بودم که شنیدم علی به شهادت رسیده است. فقط به فکر پدر و مادرش بودم. که خدایا این خبر را به پدر و مادرش بدهند چه کار می‌کنند. آیا زنده می‌مانند. من می‌دیدم چقدر این پدر و مادر عاشق این بچه بودند، یک دفعه می‌دیدید ما سر ظهر می‌رفتیم داخل حجره، همین مدرسه جعفریه پشت بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی آنجا حجره داشتیم. ظهر که می‌آمدیم یکی می‌رفت نان می‌گرفت، یکی ماست می‌گرفت، نان و ماستی یا نان و ارده‌ای چیزی می‌خوردیم. یک دفعه دیدیم پدرش آمده حجره. حاج آقای محمدی خب چرا آمدی؟ می‌گفت: دلم برای علی تنگ شد و نتوانستم صبر کنم، صبح زدم و آمدم. با اینکه ایشان کارمند بود. من تا خبر شهادتش را شنیدم برگشتم همدان. رفتم منزل شهید محمدی. گفتم الان دیگر پدرش مرده است. امّا شهید علی محمدی با شهادتش کاری کرد که پدرش - چهار ، پنج سال پیش به رحمت خدا رفت- پنج دور قرآن را با تفسیر خواند. تفسیرهایی را که در رادیو پخش می‌شد همه را گوش کرد و همه را نوشت. هر روز زیارت عاشورا، هفته‌ای یک بار زیارت جامعه کبیره و هر روز قرائت قرآن با تفسیرش؛ تا زمان مرگش ترک نشد. چه می‌کند این شهید و خون شهید. هر وقت به همدان می‌رفتم به پدرش سری می‌زدم. انگار نه انگار که آقای محمدی فرزندی به نام علی محمدی داشته است. ولی ما چه فکر می‌کردیم و او چگونه فکر می‌کرد، که خدایا اگر ما شهید بشویم پدر و مادرمان چه کاری انجام می‌دهند. او توکلش کجا بود و ما کجا. او ایمانش کجا بود و ما کجا. *انس حقیقی با قرآن داشت
قرآنی جیبی داشت همیشه همراهش بود. با اتوبوس هر جایی می‌رفتیم با قرآنش مأنوس بود. نه از آن مأنوس‌هایی که آن موقع بلند شوند و اطرافیان‌شان را اذیت کنند. خیر، هم هوای اطرافیانش را داشت، هم هوای روح خودش را. در جبهه خیلی وقت‌ها در وضعیت پدافند بودیم و حمله و عملیات و کاری نبود، علی محمدی از لحظه لحظه‌های عمرش استفاده می‌کرد. تمام کتاب‌های شهید مطهری و شهید دستغیب را خوانده بود. با قرآن آن قدر مأنوس بود. اگر آیه‌ای می‌خواندی و اشتباه بود، می‌فهمید و می‌گفت فلانی! اشتباه داری می‌خوانی. حافظ نبود ولی انس فراوان داشت. این شهید محمدی می‌شود و این ما می‌شویم. چند روز پیش، یکی از طلبه‌هایم سؤال می‌کرد که می‌شود انسان معصوم باشد، گفتم: به ولله من معصوم دیده‌ام. آن هم نه کسی که کلاس عرفان رفته باشد یا نمی‌دانم از این ادا و اطفارها در بیاورد. خیر. همین زندگی عادی خودش را داشت. گناه نمی‌کرد، توجه به اطرافیانش به معنای واقعی داشت. خدا نمی‌کرد کسی مریض می‌شد، این علی محمدی مثل پروانه دورش می‌چرخید، فرشته بود. کسی اگر یک وقت یک اخم در چهره‌اش ظاهر می‌شد علی محمدی می‌آمد و می‌گفت تو را به خدا چه شده و چه مشکلی داری. من به فدای این قلب‌ها، چقدر دریا دل بودند اینها، چقدر پاک و مطهر بودند. خب اگر او شهید نمی‌شد و می‌مرد واقعاً جای گریه و تعجب نداشت. *با علی چیت ساز خیلی شوخی داشتم و ... من با علی چیت‌ساز شوخی داشتم. از یک چیز خیلی ناراحت می‌شد. آن اینکه به شوخی به او می‌گفتم تو شهید نمی‌شوی و زنده می‌مانی. به علی چیت ساز می‌گفتم: ببین علی من طلبه ام و ما طلبه‌ها علم غیب داریم. می‌گفتم : تو جانباز می‌شوی و می‌مانی. دادش بلند می‌شد. تو را به خدا نگو حمید. من نمی‌توانم بمانم در حالی که همه رفقا رفته‌اند. من شوخی می‌کردم و او جدی می‌گرفت. اما او رفت و ما ماندیم. خیلی خوب است بمانیم منتها باید مراقب بود نشویم «روب صائل فی ما یضروا»، چه بسیار سعی کننده‌ای که شب و روز ندارد اما فی ما یضروا حرکت می‌کند، حرکتش به سوی ضرر و زیان و طغیان است. حرکتش به سوی نابودی و گناه است. منیت است، غرور است، تکبر است. بخوان از بحر عبرت داستان باستانی را که تو نیز روزگاری داستان باستان بودی این داستان یک داستان راستان است. داستان باستان نیست، اسطوره نیست، قصه نیست، واقعیت است، خداوند به همه ما یک توفیق بدهد که ادامه دهنده راه معنوی، راه عرفانی، راه عملی، راه فکری و راه اعتقادی این شهدا باشیم. انشاءالله. @Shohadayemalayer
حجت‌الاسلام حمید ملکی، متولد 1340 در همدان است. از بچه‌های اطلاعات - عملیات تیپ انصارالحسین (ع) و از یاران دیروز «سردار علی چیت‌ساز». وی هم‌اکنون مدیر مدرسه علمیه معصومیه (سلام الله علیها) قم است. مدرسه‌ای که با بیش از 1200 طلبه را از مقاطع مختلف کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری را با سلایق مختلف در خود جای داده است. طلبه‌هایی که دانشگاه را به مقصد حوزه ترک گفته‌اند. مدیریت چنین مدرسه‌ای شاید کمی سخت به نظر آید. اما طلبه‌هایی که مرحم زخم‌هایشان همین رزمنده دیروز است و وی را مثل یک پدر به خود نزدیک می‌دانند. آن چه در ادامه می‌آید روایتی است از سال‌های دفاع مقدس از زبان حجت‌الاسلام ملکی. *عقب ماندگان نباید جلودار بشوند! ما از کاروان عقب مانده‌ایم و عقب ماندگان نباید جلودار بشوند و در آن خصوص نباید حرف بزنند. خیلی سخت است دوباره به آن فضا برگردیم. اگر چه کسانی که آن فضا را درک کردند و آن مردان مرد را دیدند دیگر هیچ چیزی برای آنها مزه ندارد، هیچ روزی برای آنها، آن روزها نمی‌شود و به یاد آن روزها زنده‌اند. شاید باورتان نشود ما در روز بیش از صد بار به یاد آن انسان‌های زیبا، خواستنی، باصفا، پاک و باخدا هستیم؛ من واقعا مانده‌ام در این قصه که چه شد که آنها این جوری شدند و چه دیدند. @Shohadayemalayer *فرمانده سپاه یک جوان 23 ساله مانوس با نهج البلاغه وقتی شهید شهبازی به همدان آمده بود، شنیده بودم فرمانده سپاه یک جوان 23 ساله اهل اصفهان است و خیلی با نهج البلاغه مأنوس است؛ آن وقت دبیر انجمن اسلامی دبیرستان بودم و رفتم خدمتشان برای این که بیایند و برای ما نهج البلاغه بگوید. یک جوان خیلی خوش سیما، با نشاط و خیلی خواستنی. گفتم برای ما حدود هفتاد هشتاد نفر از دوستان انجمن اسلامی برنامه‌هایی داریم که شنیدیم شما نهج البلاغه بلدید. اگر امکان دارد تشریف بیاورید شب جمعه یا هر وقتی که وقت دارید. هیچ وقت یادم نمی‌رود، شاید نصف نهج‌البلاغه را این جوان دانشجویی که آمده بود و لباس رزم بر تن کرده بود تا دستور و فرمان امام زمین نماند، را بلد بود. من آن زمان غبطه می‌خوردم که می‌شود من هم یک روزی مثل ایشان به نهج البلاغه مسلط بشوم. منتهی ایشان نهج البلاغه را خورد، هضم کرد، می‌خواند و در جان خودش جا می‌داد ولی ما در ذهنمان جا می‌دهیم و می‌رویم که به مردم بگوییم. او در جان خودش جا می‌داد و ما! در فتح خرمشهر ایشان یکی از نیروهای مؤثر در فتح خرمشهر بود. *روایتی از شهید قیاس وند شهیدی داشتیم به اسم قیاس‌وند؛ خیلی آدم شوخی بود، با هرکس مأنوس می‌شد، عقد اخوت می‌خواند. خیلی هم معطر بود عطرهای خیلی خوش بویی هم استفاده می‌کرد. ایشان در وصیتش نوشته بود: خدایا، من از تو چند چیز می‌خواهم، یک شهادت، دو گمنامی. حالا چرا این طور می‌کردند؟ به خاطر اینکه اینها می‌خواستند اگر ته دلشان ذره‌ای شهرت و شهوت خوابیده را نابود کنند. که اگر ما شهید بشویم و ما را تشیع جنازه کنند و هزاران نفر بیایند و بگویند «راهت ادامه دارد ای شهید»، این را هم نابود کنند. همین شهید در وصیتش دارد که اگر جنازه من پیدا شد روی سنگ قبر من اسمم را ننویسید. و گمنام هم شد و جنازه‌اش هم پیدا نشد؛ اینها شهیدهای خالص و ناب هستند، به خاطر همین است که یاد آنها ما را زنده می‌کند و روح تشنه انسان را سیراب. به خاطر همین هست که وقتی انسان آنها را یاد می‌کند کم می‌آورد. *طلبه بود و رفت روی مین و شهید شد دوستی داشتم به نام شهید محمدی. از دوران دبیرستان با هم بودیم. اگر بگویم معصوم بود اغراق نکرده‌ام. خدا را گواه می‌گیرم و شهادت می‌دهم و بارها شهادت داده‌ام طلبه‌ای که سه سال با هم، هم حجره بودیم، چهار سال در دبیرستان بودیم، در دوره دبیرستان بیشتر اوقات را با هم بودیم و عضو فعال انجمن اسلامی بود. در حوزه هم که شبانه روز با هم بودیم. این شهید من را کشته است. الان چطور شهید شهبازی که عرض کردم 23 ساله بود و نهج البلاغه را در جان خودش جا داده بود، همچنان احساس می‌کنم شهید شهبازی از منی که نزدیک 48 سالم هست از من ده بیست سال بزرگتر بود. همین شهید محمدی در سن نوزده سالگی یا بیست سالگی که به شهادت رسید؛ در یکی از گشت‌های اطلاعات رفتند در منطقه دشمن و روی مین قرار گرفتند و بعد از ده یا دوازده سال جنازه‌شان برگشت. خیلی فکر می‌کردم که چرا من آنها را بزرگ می‌بینم، من که بزرگتر از ایشان هستم لااقل به لحاظ سنی. فهمیدم آنها بزرگ بودند و من کوچک بودم. آنها کار بزرگان را انجام می‌دادند، رفتارشان بزرگمنشانه بود. *من از پریدن رنگ روی او می فهمیدم دارم خطا می کنم @Shohadayemalayer حالا من احوالات این شهید را می‌گویم تا ببینید چقدر فاصله هست بین من و او. بین ما و او و چقدر ساده ست آدم شدن اگر بخواهیم؛ ولی خودمان نمی‌خواهیم.
هدایت شده از سنگرشهدا
هر چه #خاکتر عزت بیشتر... و چه درسی دادید به ما #درس پرواز را ... #اللهم_الرزقنا_شهادت ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌸بسم رب الشهدا و الصدقین🌸 🏴هیات رزمندگان اسلام🏴 🌹رهروان شهدا🌹 همراه با ومولودی خوانی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 دیدار باخانواده محمدفرجی چهارشنبه ۹۷/۲/۱۹ ساعت ۱۷:۳۰ ملایر خیابان اراک روبروی اداره دارایی بن بست شهید محمدفرجی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @malayer01
شهیدامین #روستائی پدر : شکرخدا تولد : ۱۳۴۷/۰۱/۰۱ - ملایر . مجرد.شهادت۱۳۶۵/۱۰/۳۰: شلمچه عملیات کربلای ۵ با اصابت ترکش مزار : امامزاده محمد #کرج @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهیدامین #روستائی پدر : شکرخدا تولد : ۱۳۴۷/۰۱/۰۱ - ملایر . مجرد.شهادت۱۳۶۵/۱۰/۳۰: شلمچه عملیات کربل
تقدیر از مقام شامخ خانواده شهید امین #روستایی در نماز جمعه کمالشهر #کرج @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهیدامین #روستائی پدر : شکرخدا تولد : ۱۳۴۷/۰۱/۰۱ - ملایر . مجرد.شهادت۱۳۶۵/۱۰/۳۰: شلمچه عملیات کربل
کتاب میوه های سرخ صبح.نویسنده :خانم زهرا ابرلاقی (با همکاری پایگاه فاطمیه کمالشهر) قسمتی از خاطرات .عکس و وصیت نامه شهدای پایگاه فاطمیه و شهید امین @shohadayemalayer
جانباز شهیدعلی #زارعی@shohadayemalayer
سرباز شهید غلامحسین @shohadayemalayer
شهدای ملایر
سرباز شهید غلامحسین #صفری @shohadayemalayer
زندگینامه سرباز شهید غلامحسین شهید غلامحسین صفری چهارم اسفند ماه سال ۱۳۴۴ در شهرستان آبادان به دنیا آمد. پدرش محمد نام داشت. بنابر ضروریات زندگی همراه با خانواده به شهرستان نقل مکان کردند. سال ۱۳۵۱ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و تا پایان دوره راهنمایی ادامه تحصیل داد. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان سرباز به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و روانی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا در برابر تجاوز ارتش بعث عراق به مرزهای ایران ایستادگی نموده و از ملت و کشور خویش دفاع کند. در عملیات‌های متعدد شرکت کرد و در مناطق مختلف عملیاتی حضور فعال داشت و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از ماه‌ها مجاهدت در راه خدا در نوزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی ابوغریب در درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار او در گلزار شهدای شهر سامن از توابع شهرستان ملایر واقع است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد در بخشی از وصیت نامه شهید آمده است: امروز من در لباس مقدس سربازی هستم. این لباس از شجاعت و شهامت و دلیری برای دفاع از میهن در راه رضای خدا بافته شده و وظیفه من را مشخص کرده است . خداوند متعال امروز به من توفیق داده است که لباس رزم بر تن کنم و در مقابل دشمن مثل کوه استوار بایستم و هرگز نخواهم گذاشت که دشمن به کشورم آسیب رساند مگر نه اینکه فردوسی شاعر بزرگوار فرموده است : همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم اگر کشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار @shohadayemalayer
شهدای ملایر
وصیتنامه سرباز شهید غلامحسین #صفری @shohadayemalayer
وصیتنامه سرباز شهید غلامحسین 🍃🌷🍃 به نام خدا همه از سوی او آمده ایم و بازگشت مان هم به سوی اوست بنام خالق یکتای و بی همتای بخشنده و مهربان. سپاس می گویم پروردگار متعال که ما را به راه راست هدایت فرمود درود می فرستم بر پیامبران الهی که با رهنمودهای لازم درست زندگی کردن را به انسانهای روی کره زمین آموختند. سلام بر پدر و مادر عزیز خودم که با تربیت صحیح و نان حلال و زحمتکشی مرا به اینجا رسانده اند . برادران و خواهران عزیزم را سلام عرض می کنم و اگر در طول زندگی کاری کرده باشم که باعث ناراحتی آنها شده باشد امیدوارم که این برادر کوچک خودشان را ببخشند. همچنین از تمامی اقوام و همسایگان و دوستان و همکلاسی هایم طلب بخشیدگی دارم . در وصیت نامه ها رسم بر این بود که فرد از تقسیم کردن اموال خود به دیگران می نوشت ولی در این وصیت من هیچگونه مالی ندارم که از آن صحبت کنم بلکه فقط یک جان و بدن سالم دارم که آن را هم از خدا به من رسیده و در راه خدا تقدیم خواهم کرد . امروز من در لباس مقدس سربازی هستم. این لباس از شجاعت و شهامت و دلیری برای دفاع از میهن در راه رضای خدا بافته شده و وظیفه من را مشخص کرده است . خداوند متعال امروز به من توفیق داده است که لباس رزم بر تن کنم و در مقابل دشمن مثل کوه استوار بایستم و هرگز نخواهم گذاشت که دشمن به کشورم آسیب رساند مگر نه اینکه فردوسی شاعر بزرگوار فرموده است : همه سر به سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم اگر کشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار چنانچه تمام ابر قدرتهای جهان دست به دست هم دهند نمی توانند ما را شکست دهند . همانگونه که امام خمینی می فرماید در این جنگ چه کشته شویم و چه بکشیم در هر دو حال ما پیروزیم چرا که متجاوز نیستیم و کشور گشایی نخواهیم کرد ما دفاع از کشور و ناموس و دین خود را داریم . ما فقط صلح و دوستی را در تمام جهان می خواهیم و دوست داریم کشوری آرام با امنیت و به دور از دشمنان داخلی و خارجی داشته باشیم . آری نمی دانم دوباره به شهرم و به خانه ام بر می گردم یا هرگز قسمت نشود که دوباره شما را ببینم ولی وصیت من به تمام مردم ایران این است که همیشه خدا را مد نظر داشته باشند و نگذراند دشمنان جوان ما را گمراه کنند بلکه جوانان را بسوی علم و ایمان تشویق کنند . خون شهدا هیچ وقت به هدر نمی رود و همیشه خاطره جنگ را به یاد داشته باشند و شهدا را به یاد بسپارند و ایثارگری رزمندگان را برای نسل آینده بازگو کنند و هرگز به فراموشی نسپارند . این جا کربلای ایران است و جای امتحان . خدایا شاهد باش که برای رضای تو حرکت کردم خدایا تو شاهد باش که من از وطنم به قصد رضا و اجرای فرامین تو هجرت کردم و ناظر باش که تنها و بی آلایش پشت پا به زندگی زدم و با اخلاص جای پای شهیدان گلگون کفن گذاشتم و اینک خونم را به تو می دهم و سر و جسم را به تو وا می گذارم . شهادت می دهم به اینکه خدایم یکتاست و بزرگتر از آن است که وصف شود . محمد (ص) و علی (ع) و اولادش ائمه اطهار و صاحب ولایت حضرت مهدی (عج) می باشد . غلامحسین صفری @shohadayemalayer 1 اردیبهشت 1365 @shohadayemalayer
🌸 راوی شهدا ازکربلای (ع)تاشهادت که درکناراین امربه معرفی شهدای ٤ میپردازد🌾 کانال را معرفی کنید👇👇👇 @Karbala_1365 .... http://eitaa.com/joinchat/4252303360C232b5f1967
هدایت شده از شهدایی
بر هر زیبایی که نگریستم از #شهادت زیباتر نبود... شهادت بال نمیخواد #حال میخواد #ما_تا_آخر_ایستاده_ایم 💠 @shohadaes
هدایت شده از شهدایی
مقدمه‌ی خوب شدن، سپردن دستت به دست خوبان است! و چه خوبی بهتر از شهدا🌹 "دلت را به شهدا بسپار " لحظه هات بوی خدا میگیره و دور گناه رو خط میکشی ... 🍃 💠 | @shohadaes
هدایت شده از شهدایی
💗به پدرانتان افتخار کنید 🌟رهبر انقلاب: فرزندان شهدا به نام پدرانشان افتخار کنند. آنها کسانی بودند که در راه حفظ میهن، استقلال و شرف ملی ایستادگی کردند.۸۶/۲/۲۷ 🌹 https://eitaa.com/shohadaes
هدایت شده از شهدایی
ماازمرگ نمی ترسیم که مرگ ما #شهادت است ...  #شهید_سید_مرتضی_آوینی  @shohadaes
🕊▬▬▬▬🕯๑❤️๑🕯▬▬▬🕊 رسول خدا ص فرمودند: اَلصَّلاةُ عَلَیَّ نُورٌ فِی القَبرِ صلوات بر من ،نوری در قبر است. امروز پنج شنبه و اکنون شب جمعه، اموات را با فاتحه وصلوات یاد کنید. ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ http://eitaa.com/asheghaneshahadat 🌷ڪانٰــال عاشقان شَــــهادت🌷 🕊▬▬▬▬🕯๑❤️๑🕯▬▬▬🕊
شهدای ملایر
«جواد محمدی» پدر شهید جعفر #محمدی از خاطرات کودکی فرزندش می گوید و از فعالیت های «جعفر» در رهبری مبا
شهید جعفر .پدر : جواد تولد : ۱۳۳۷/۰۹/۰۱ - ملایر.متاهل. شهادت : ۱۳۶۶/۰۱/۲۳ شلمچه عملیات کربلای ۸ بااصابت ترکش.مزار : امامزاده محمد @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید جعفر #محمدی.پدر : جواد تولد : ۱۳۳۷/۰۹/۰۱ - ملایر.متاهل. شهادت : ۱۳۶۶/۰۱/۲۳ شلمچه عملیات کربلای
«جعفر » در اول آذر 1337 در خانواده‌ای متدین و مذهبی در روستای از توابع شهرستان متولد شد. پس از تحصيلات ابتدايي، با خانواده به تهران مهاجرت كرد و تحصيلاتش را در تهران ادامه داد و موفق به اخذ ديپلم شد. در سال 1356 به همراه خانواده‌اش به شهرستان كرج آمد و در همان سال به خدمت سربازي در سپاه ترويج دانش همدان اعزام شد. با شروع انقلاب اسلامي، به مبارزين عليه رژيم منحوس پهلوي پیوست و در راهپيمايي‌ها و تظاهرات‌ها حضور چشمگیری داشت. در 12 آبان 1358 به عضويت سپاه پاسداران كرج درآمد و پس از گذراندن آموزش عمومی پاسداری در پادگان امام حسين(ع) تهران، در مدارس به آموزش نيروهاي بسيجي و دانش‌آموزي پرداخت. با شروع غائله كردستان، در 2 شهريور 1359 به همراه گروهي از نيروهاي پاسدار و بسيجي به فرماندهي شهيد يدالله كلهر به كردستان اعزام شد و در مقابله با گروهک های ضد انقلاب نقش بسزايي داشت. در سال 1359 زندگی مشترک خود را با خانم مولود خدابنده‌ لو آغازکرد. ثمره ازدواجش دو فرزند به نام‌ های محمد و مهدیه بود. در نيمه دوم 1359 مسئول آموزش نظامي بسيج بود و در اردیبهشت 1360 به شهر گیلانغرب در کرمانشاه اعزام شد و به مدت چهار ماه فرماندهی نیروهای کرج را در جبهه «تپه كرجي‌ها» برعهده داشت. در11شهریور 1360 در عمليات شهيدان رجايي و باهنر در منطقه سرپل ذهاب به عنوان جانشين گردان حضور داشت و در این عملیات از ناحیه کتف به شدت مجروح شد، طوری که توان ایستادن نداشت، اما حاضر به ترک جبهه نبود. پس از بهبودی نسبی، در سال 1361 به فرماندهي سپاه پاسداران شهر هشتگرد منصوب شد. در عمليات والفجر مقدماتي، فرماندهی گردان یاسر از تيپ سلمان فارسي لشکر27محمدرسول الله(ص) را بر عهده داشت. در این عملیات نیز از ناحیه شکم به سختی مجروح شد. در سال 1362 به مدت چند ماه فرماندهی سپاه پاسداران شهریار را عهده‌ دار بود و پس از آن مجددا به عنوان فرمانده سپاه شهرهشتگرد معرفی شد. در زمستان همان سال در مانور آزادي قدس در کرج، فرماندهی محور را برعهده داشت. در عملیات خیبر به عنوان مسنول واحد عمليات تيپ حبيب بن مظاهر انتخاب شد. در این عمليات از ناحيه گوش دچار آسيب شد. در سال 1363 به عنوان فرمانده گردان حضرت علی‌اکبر(ع) در تیپ 10 سیدالشهدا (ع) انتخاب شد و آماده انجام عملیات بدر بود، اما تیپ وارد عمل نشد. در عمليات‌ عاشورا 3، والفجر 8، سیدالشهدا و كربلاي1 به عنوان مسئول محور لشكر 10 سيدالشهدا (ع) حضور فعال داشت. در سال 1365 به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کرج منصوب شد و پس از شهادت سردار «سید حسین میررضی» در عمليات تکمیلی كربلای5، مسئولیت طرح و عملیات لشکر10 سیدالشهدا(ع) به وی واگذار شد. در عمليات‌ ها چند بار به درجه رفیع جانبازی نائل شد، با این حال هرگز جبهه را ترک نکرد و سرانجام حین عمليات كربلای 8 در24 فروردین 1366، در قرارگاه تاكتيكي سردار شهيد كلهر (در منطقه پنج ضلعي شلمچه) در حال وضو گرفتن بود که با فرود چند گلوله توپ، تركشي به فرق سرش اصابت کرد و همچون مولايش حضرت علي بن ابيطالب (ع) با فرق شكافته و خونين به ديدار حق شتافت. وی پس از تشییع با شکوه در قطعه سرداران امامزاده محمد (ع) کرج آرام گرفت. از ویژگی‌های اخلاقی شهید، به فروتنی، صبر و شکیبایی وی در تحمل سختی‌ ها می‌توان اشاره کرد. کم حرف و بسیار اهل مطالعه بود. خود را به زحمت و سختی می ‌انداخت تا نیروهای تحت امرش در آسایش باشند. به روایت همرزمانش در عملیات والفجر مقدماتی از ناحیه زیر شکم مجروح شد. برای این که کسی متوجه مجروحیتش نشود و نیروها روحیه خود را از دست ندهند، در چاله‌ ای پشت خاکریز نشست و روی لباسش خاک می‌ریخت تا لباس خونی‌اش از دید بقیه پنهان بماند و علی ‌رغم مجروحیتی که داشت حاضر به ترک جبهه نبود. در قسمتی از وصیت‌نامه سردار شهید «جعفر محمدی» چنین آمده است: با تمام وجود راه خود را آگاهانه انتخاب نمودم و هیچ ‌گونه ترس و خوف و تحمیلی در این انتخاب نبوده است. با اعتقاد کامل به غیب، راه خود را پیدا نموده و از خدا می‌ خواهم پس از این هدایت قلب مرا نلغزاند و ایمان مرا در مقابل لغزش‌های نفس قوی گرداند. باید به تکلیف عمل کنیم. اگر پیروز شدیم؛ البته خوشایند است. در غیر این هم رضای خدا در نظر است. خون شهدا تضمین‌کننده پیروزی جنگ تحمیلی است و تا پیروزی نهایی زمانی نمانده است. @shohadayemalayer
شهید جعفر محل تولد: ملایر تاریخ تولد: 1337/01/01 محل یا عملیات منجر به شهادت: شلمچه تاریخ شهادت: 1366/01/01 زندگینامه جعفر، سال 1337 در ،یکی از روستاهای شهرستان ملایر، در خانواده‌ای متوسط، اما مؤمن و پارسا، دیده به جهان گشود. پدرش کارگری ساده بود. جعفر تا 6 سالگی در زادگاهش به سر برد. و سپس در 6 سالگی به همراه پدر، راهی تهران شد. شوهر خاله‌اش – که معلم بود – به هوش و استعداد سرشار جعفر پی برد و از پدرش خواست که پیش او بماند و به تحصیل بپردازد. جعفر دوره ابتدایی را با موفقیت و نمره‌های عالی پشت‌سر گذاشت و برای ادامه تحصیل، وارد دبیرستان شد. جعفر، دوره متوسطه را نیز با موفقیت سپری و مدرک دیپلم را دریافت کرد. پس از آن، دفترچه آماده به خدمت گرفته و به سربازی اعزام شد و به عنوان سپاه دانش، در روستاها به خدمت پرداخت؛ درهمین دوره انقلاب اسلامی شروع شد. از آن‌جا که او با آموزه‌ها و تربیت دینی رشد یافته بود، به دنبال فرمان حضرت امام خمینی(س) مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، از سربازی گریخت و مدتی به شهرستان ملایر رفت و در آن‌جا به فعالیت‌های انقلابی مشغول شد در تظاهرات و راه‌پیمایی‌های مردمی، فعالانه شرکت جست. جعفر بعد از برگشت از ملایر، در کرج فعالیت‌هایش را ادامه داد. اعلامیه‌ها و عکس‌های حضرت امام(س) را در کرج، میان دوستان و آشنایان توزیع کرد. در راه‌پیمایی‌ها، همدوش و همراه مردم مسلمان، حضوری فعال داشت. و تا پیروزی انقلاب اسلامی، از هیچ کوششی دریغ نکرد. پس از پیروزی انقلاب، پرشکوه اسلامی، با شور انقلابی و برای حفظ آرمان‌های انقلاب، در صحنه‌های مختلف به خدمت پرداخت. مدتی در “کمیته انقلاب اسلامی” فعالیت کرد اوایل سال 1358 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرج در آمد. پس از آن، به عنوان “مسؤول آموزش بسیج”، خدمات ارزنده‌ای را ارائه می‌دهد و فعالیت‌های وسیع و متنوعی را در امر آموزش انجام داد. او آموزش را تا مدارس و محله‌های مختلف گسترش داد. همچنین در کنار آموزش نظامی، آموزش عقیدتی را نیز فراموش نکرد. یکی از دوستانش می‌گوید: “جعفر برای آموزش نظامی نوجوانان و جوانان، اکیپ‌های مختلفی تشکیل داده بود که به مدارس و محله ها می‌فرستاد و به امر آموزش جوانان مشغول می‌شد. اغلب اوقات، او خود نیز آموزش نظامی و عقیدتی می‌داد. در مدت مسؤولیتش در آموزش بسیج، حدود 6000 نفر را در آن منطقه آموزش داد.” وی در طول مسؤولیتش در آموزش بسیج، مدیریت و لیاقت بالایی از خود بروز داد. از این رو، به عنوان مسؤول بسیج ناحیه کرج برگزیده شد. او مدتی نیز به عنوان فرمانده سپاه “هشتگرد و شهریار” انجام وظیفه می‌کند. محمدی به دنبال شروع غائله کردستان، داوطلبانه عازم کردستان شده و در محورهای مختلف، از جمله “تکاب – شاهین‌دژ” به مقابله با ضد انقلاب پرداخت و همراه “شهید یدالله کلهر” تحرک خاصی در آن محور ایجاد کرد. یک بار در درگیری با گروهک‌ها مجروح می‌شود و مدتی بستری شد. او در کردستان، در کنار کار نظامی، از فعالیت‌های فرهنگی نیز غفلت نکرد. به خاطر شایستگی‌ها و قابلیت‌هایش، به “فرماندهی سپاه ناحیه کرج” منصوب شد و خدمات درخشان و ارزنده‌ای از خود بر جای گذاشت او که بیشتر دوره‌های آموزش نظامی را در زمان تصدی خود به عنوان مسؤول آموزش بسیج دیده بود، از توان و تجربه خود در امر سامان بخشی و هدایت تشکیلات سپاه کرج استفاده کرد. محمدی، یک هفته پس از شروع جنگ تحمیلی، با کوله‌باری از تجربیات ارزشمند نظامی و با گذراندن دوره‌های “رنجری” و “تکاوری”، با خشمی مقدس به جبهه‌های غرب شتافت و به مقابله با دشمن تا بن دندان مسلح بعثی پرداخت او در جبهه‌های “گیلانغرب”، به ویژه “بازی دراز” ، با شهامت و شجاعت در عملیات‌های گوناگون، حضوری موثر و جدی داشت در عملیات موسوم به “کوره موش”، به عنوان “فرمانده محور”، به هدایت نیروها مشغول شد؛ ساعتی پس از شروع عملیات، بشدت از ناحیه پا زخمی می‌گردد، ولی با صلابت و استواری، با پای مجروح، تا پایان عملیات در جبهه ماند و رزمندگان اسلام را هدایت و رهبری کرد. او ماه‌ها در محور غرب، با فداکاری و توانمندی، با “مسؤولیت محور” فعالیت‌های زیادی را انجام داد و قابلیت‌های فراوانی از خود به نمایش گذاشت. پس از چندین ماه تلاش و مجاهدت در غرب، راهی جبهه‌های جنوب شد. در عملیات “فتح‌المبین”، “بیت‌المقدس” و “رمضان” حضور یافته و به عنوان “فرمانده، درخشش و جلوه‌ای بارز از خود نشان می‌دهد.
جعفر، در عملیات “والفجر مقدماتی”، به عنوان فرمانده “گردان یاسر” از تیپ حبیب لشکر 27 محمد رسول‌الله(صلی علیه و آله) وارد عمل شد و حماسه آفرید و به خاطر ابراز رشادت و توان بالای نظامی‌خود، به عنوان فرمانده “تیپ حبیب بن مظاهر” برگزیده شد. در عملیات خیبر، به عنوان مسؤولیت فرمانده تیپ، حضوری تعیین کننده یافت و نیروهای تحت امرش را با کارآمدی و توانمندی هدایت کرد. محمدی، در عملیات “کربلای یک “و آزادسازی “مهران” ، به عنوان مسؤول محور، فعالانه شرکت کرد و همراه 2 تن از همرزمانش، جزو اولین نیروها، پیروزمندانه وارد شهر مهران شدند. و به پاکسازی شهر پرداختند. یکی از همرزمانش می‌گوید: به اتفاق محمدی در مدخل شهر مهران بودیم که چند نفر از خبرنگاران غربی سر راهمان سبز شدند و خواستند با ما مصاحبه کنند. وقتی دیدند اسلحه دستمان نیست، یکی از آنها با تعجب گفت: “ما می‌خواهیم از شما فیلم‌برداری کنیم و بگوییم که رزمندگان اسلام پیروزمندانه وارد شهر مهران شده‌اند؛ اما شما که سلاح ندارید. پس اقلأ فری یک اسلحه دستتان بگیرید که گزارش ما واقعی جلوه کند”. محمدی گفت: “ما همین طور می‌جنگیم، می‌خواهی فیلم بگیر، می‌خواهی نگیر. محمدی، پس از پایان عملیات “کربلای یک” به لشکر 10 سیدالشهدا(علیه السلام) منتقل شد و با پذیرش مسؤولیت‌های مختلف و به عنوان فرماندهی لایق و کار آمد و با سعه صدر و شکیبایی انجام وظیفه می‌کند. او به هر جبهه که قدم می‌گذاشت، جنبش و تحرک خاصی در آن جا پدید می‌آورد و خواب راحت را از چشم نیروهای عراقی ربود. محمدی مدتی نیز در تیپ “فرات” – که در واقع تیپ دریایی لشکر 10 بود – فعالیت کرد. او در عملیات “والفجر هشت” و کربلای پنج نیز خوش درخشید. او فردی مؤمن، اهل تقوا و پاکدامن بود. به کمتر حرف می‌زد و بیشتر عمل می‌کرد. چهره‌ای محبوب، موقر و با طمأنینه داشت. متواضع و فروتن بود. در امور شخصی و فعالیت‌های جمعی، نظم‌پذیر و بانظباط بود. از عنوان و نام گریزان بود و از ریب و ریا و ریاست‌طلبی پرهیز کرد. از این رو، همه دوستش داشتند و او بر قلب‌ها حکومت می‌کرد. با قرآن انسی دیرینه داشت. نمازش را اول وقت و اغلب به جماعت می‌خواند. به ائمه اطهار(علیهم السلام)، به ویژه به امام حسین(علیه السلام) عشق و ارادت می‌ورزید. عاشق امام خمینی(س) بود و از سر ارادت به معظم‌له مهر می‌ورزید. سعی و تلاش می‌کرد که تمام کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد؛ از این رو حتی خانواده او پیش از شهادتش، از مسؤولیت‌هایش خبر نداشتند. رسیدگی به مشکلات بستگان و دوستان، دریغ نمی کرد. در جبهه نیز همواره در صدد رفع مشکلات رزمندگان برمی‌آمد. برای سرکشی به خانواده شهدا و رفع مشکلات آنان، اهتمام می‌ورزید. او مبارزی شجاع و پر شهامت، جهادگری صادق، خدمتگزاری عاشق و در عین حال مظلوم بود. از دنیا وارسته و به حق وابسته بود. به زخارف دنیایی اعتنایی نداشت. شهادت در نزد او، شیرین‌تر از عسل بود. به صله رحم سخت پایبند بود و هر وقت پشت جبهه می‌آمد، به همه بستگان و آشنایان سرکشی می‌کرد. او در برابر مشکلات، فردی صبور و پایدار بود و هرگز از سختی‌ها هراسی به دل راه نمی‌داد. شهید جعفر محمدی، پس از سال‌ها کوشش و مجاهدت در جبهه‌ها گوناگون، در عملیات کربلای 8، فروردین ماه 1366، در شلمچه، هنگام گرفتن وضوی عشق، بر اثر اصابت گلوله بر سرش، به فوز عظمای شهادت نایل شد. او با فرقی شکافته و چهره‌ای خضاب شده از خون، به دیدار معبود شتافت. @shohadayemalayer