eitaa logo
شهدای یاس 🇮🇷🚩
377 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
709 ویدیو
5 فایل
"بِسْمِ رَبِّ العُشاق"❤️‍🩹🕊 ما مامور یه وظیفه ایم نه نتیجه اولمون ١۴٠٣/٢/٢٠ آخرمون‌:شهات🕊️ دیارسردارهمدانی🇮🇷 فرهنگی‌اجتماعی‌اوقاف ناحیه2همدان تیم‌خادمین‌افتخاری شهدا🌱واحدبانوان همراه ماباشید😇ضررنمیکنید. انتقادپیشنهاد👇 @khadem_shohada_1190
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃تو کیستی بانو جان؟ دختر علی(ع)؟ خواهر حسین (ع)؟ مظهر شکیبایی؟ عالمه غیر معلمه؟ عقیله‌ی‌بنی‌هاشم؟ تو کیستی؟ 🍃بهتر آن است که بگویم تو زینبی(س) زینب(س)بانوی فاخر تاریخ اسلام. بانوی استواری که راوی ایثار عاشقانه‌ی مردان حق جو گشت و عالم را از این عشق، با خبر ساخت. 🍃بانویی که همچو مادرش، دم از حق می‌زد و فاضله بودبانویی مقرب که خون خدا از او طلب دعا داشت. بانویی که‌اسوه است. 🍃تو کیستی بانو جان؟ تو خورشیدی.خورشیدی که هزاران هزار مرد غیرتمند در مدار مقام والایت همچو عباس(ع)، جان سپردند تا مبادا تعدی حرامیان، بر حریم حرمت، سایه افکنَد. 🍃تو زینبی بانو جان عزیزِ جان رسول و فروغ کوچه های کوفه. مولودت بر ما مبارک است و شادمانیم از این فخر عظیم از منتی که خداوند بر ما نهاد و تو را به جهان بخشید😍 🍃یاری‌مان کن بانو جان‌دست‌گیر مان شو در محضریار و دعای خیرت را روانه‌ی تقدیرمان کن. 🥰 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
شهدای یاس 🇮🇷🚩
🍃تو کیستی بانو جان؟ دختر علی(ع)؟ خواهر حسین (ع)؟ مظهر شکیبایی؟ عالمه غیر معلمه؟ عقیله‌ی‌بنی‌هاشم؟ تو
✍️ ... 🌸یازینب‌خوش به حال مدافعان حرمت که واقعا ثابت کردن فدا شدن براتون یعنی چی؟! ما شرمنده‌ایم💔 که بازم دور حرمت حرامیا جمع شدن و بازم تو مظلومیتی و ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم...🍃 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
هدایت شده از شهدای یاس 🇮🇷🚩
با بِــــــســــم رَبـ الشُهـــ🌹ـــــدا دفتر دل باز میکنیم🌱
هدایت شده از شهدای یاس 🇮🇷🚩
دعای فرج🤍 ب نیابت از رفیق شهیدمون🌱 آقا ابراهیم هادی 🕊️ قرائت میکنیم ،قربة الی الله 🌱 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
شهدای یاس 🇮🇷🚩
#ازشهیدبرام‌بگو آرمان تقریبا هر شب جمعه برای مراسم دعای کمیل به مسجد امین‌الدوله می‌رفت. یک بار به
ششمِ آبان؛ سالروز شهادت داداش آرمان🌹 ۷۰‌نفر‌تورا‌زمین‌زدند 💔 و خدا تورا روی شانه های هزاران نفر بلندکرد🕊✨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شهدای یاس 🇮🇷🚩
شهدا زنده‌اند؛ نه در تن‌های ما، که در دل‌هایی که برای آزادی می‌تپد. راهشان چراغ راه ماست. پیکر مطهر👇
شهید آرمان علی وِردی تاریخ تولد: ۱۳ / ۴ / ۱۳۸۰ تاریخ شهادت: ۶ / ۸ / ۱۴۰۱ محل تولد:تهران محل شهادت:تهران،اکباتان 🥀آرمان طلبه بسیجی دهه هشتادی،که از سوی برخی اغتشاشگران در نا آرامی‌های پاییز سال ۱۴۰۱ به بدترین شکلبا چاقو با سنگ با کتک زدن شکنجه شدو دو روز بعد بر اثر خونریزی و شدت جراحات وارده در ۶ آبان ۱۴۰۱ به شهادت رسید،🕊 هربار آرمان میرفت بهشت زهرا میرفت سرقبر شهید زبرجدی،چون این شهید رو خیلی دوست داشت،بالای قبر شهید زبرجدی قطعه ۵۰ یه قبرخالی بود،یه روز گفت ای کاش منو اینجا خاکم‌کنن،شهید که شد درست همونجایی که دوست داشت دفن شد.یک دختر خانوم ایرانی مقیم انگلیس وقتی فیلم نحوه شهادت آرمان در صفحه دختران انقلاب را می‌بیندخانواده اش را از انگلیس رها می‌کند و به ایران می‌آید و سراغ دختران انقلاب،به اتفاق دختران انقلاب و با بی تابی تمام و اشک چشم به ملاقات مادر آرمان میرود،وقتی مادر آرمان برایش از ناراحتی آرمان به خاطر شنیدن خبر چادر کشیدن میگوید،تصمیم میگیرد موهایش را کامل بپوشاندو به حمدالله در هیأت دختران انقلاب در مقتل شهید به دست خانواده شهید آرمان علی وردی چادری میشود. اغتشاشگران آنقدر آرمان را در خیابان شکنجه دادند که بخش‌هایی از مغز آرمان را در دهانش پیدا کردند🥀دوستان امنیتی می‌گفتند که ما فیلم‌های شهید علی‌وردی را نمی‌توانیم پخش کنیم چون به صورتی ناجوانمردانه به شهادت رسید،مادر آرمان توی معراج میگفت: آرمان یادته همیشه مداحی غریب گیر آوردنت رو گوش میکردی؟دیدی آخرش غریب گیر آوردنت مامان🥀 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
شهدای یاس 🇮🇷🚩
🍃 #قسمت40 ____ 📚طرح کتابخانی..👇👇 🌱 فقط‌ بعضی جاودانه اند🌱 (خاطرات زندگی‌شهیدمجتبی کرمی) ┄┅┅┅┅
🍃 ____ 📚طرح کتابخانی..👇👇 🌱 فقط‌ بعضی جاودانه اند🌱 (خاطرات زندگی‌شهیدمجتبی کرمی) ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ اون هم از اتفاقات حین ماموریتش می گفت همیشه خاطرات جالب برای گفتن داشت از سرما و گرمای هوا تا آشپزی کردن با کمترین امکانات فیلم یکی از این آشپزی ها رو آورده بود تو یکی از مناطق مرزی در حال نگهبانی بودن یکی از سربازها داشت نون می پخت لهجه ی ترکی داشت و صدای آواز خواندنشان شنیده می شد مجتبی با دو قابلمه کوچک در حال ماکارونی درست کردن بود جالب ترین قسمتش این بود که به جای آبکش از کیسه نایلونی که چند تا سوراخ ریز زیرش زده بودن استفاده می کرد یکی از سربازها هم داشت با گوشی فیلم می گرفت اون یکی مشغول جمع کردن چوب برای آتیش زیر اجاقی بود که وسط بیابون زده بودن فضایی که من در اون فیلم دیدم پر بود از عشق به خدمت والا کدوم جوونی حاضره زیر نور مستقیم آفتاب با کمترین امکانات صبر کنه مگه اینکه با خدا معامله کرده باشه و شور و عشقی درونی را پیش ببرد از تبع هدیه دادنش خوشم می اومد همیشه آدم و غافلگیر میکرد هیچ وقت نمی تونستم حدس بزنم این بار که از ماموریت بیاد چه سوغاتی برام می آره هم خوش سلیقه بود و هم با حوصله هیچ وقت بدون سوغاتی نمی اومد خیلی کم پیش می اومد سوغاتی رو بده دستم منم به این شیوه عادت کرده بودم وقتی می اومد می رفتم داخل اتاق ببینم این بار سوغاتی رو کجا گذاشته یا روی تخت پهنش می کرد یا روی چوب لباسی بود یا روی میز آرایش و خلاصه هر بار به یه شکل منو غافلگیر می کرد من هم سوغاتی رو باز می کردم و اگه لباس یا وسیله ی زینتی بود سریع می پوشیدم می رفتم پیشش که ببینه از سوغاتی که آورده راضی ام و خوشحال شه ریحانه که به دنیا اومده بود بعد از مراسم نامگذاری رفته بود بازار با پول هایی که به عنوان هدیه آورده بودم سه تا النگو برای ریحانه گرفته بود النگوها رو داد به من با هم انداختیم دست ریحانه کمی بزرگ بود و باید صبر می کردیم تا دختر ظریف و کوچولوی ما بزرگ تر بشه بعد گفت ببخشید نتونستم برای خودت چیزی بخرم گفتم این چه حرفیه من که انتظاری ندارم بلند شد رفت اتاق و با یک گردنبند بزرگ برگشت گردنبند را انداخت گردنم و گفت خیلی هم بهت می آد گفتم مگه نگفتی پول ندارم نکنه بدلی خریدی گفت نه خانم بدلی چیه کلی پولش رو دادم شوخی کردم من برای شما همیشه پول دارم خیلی خوشحال شدم نه فقط به خاطر گردنبند بیشتر به خاطر اینکه به یادم بود گفتم خب می گفتی خودمم می اومدم برای انتخاب گفت مزه اش به اینه که غافلگیر بشی به شوخی گفتم ان شاالله یه روزم گوشواره اش رو بخری چند ماه بعد عروسی نسترن خواهرزاده مجتبی بود من گوشواره نداشتم ولی چیزی هم به مجتبی نگفته بودم سر ظهر که برگشت با گوشواره همان گردنبند برگشت کلی خوشحالم کرد و البته من هم سعی می کردم مجتبی رو با هدیه یا مهمونی غافلگیر کنم ولی معمولا مجتبی موفق تر بود امسال تولدش مصادف شد با شکستن پاش و بستری شدن توی خونه آبان سال هشتاد و نه تولد بیست و دو سالگی مجتبی و اولین سالگردازدواجمون بود دلم می خواست کاری کنم کمی از حال و هوای مریضی بیرون بیاد این مدتی که خوابیده بود خونه یه کمی افسرده و بی حوصله شده بود معمولا روزها یا مهمون داشت یا مشغول درس خوندن بود... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
شهدای یاس 🇮🇷🚩
🍃 #قسمت41 ____ 📚طرح کتابخانی..👇👇 🌱 فقط‌ بعضی جاودانه اند🌱 (خاطرات زندگی‌شهیدمجتبی کرمی) ┄┅┅┅┅
🍃 ____ 📚طرح کتابخانی..👇👇 🌱 فقط‌ بعضی جاودانه اند🌱 (خاطرات زندگی‌شهیدمجتبی کرمی) ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ مجتبی که طاقت خونه موندن و بیکار نشستن رو نداشت باید از حس غافلگیریش استفاده می کردم با مادر صحبت کردم و گفتم برای شب مهمان دعوت می کنم بعد بدون اینکه به مجتبی چیزی بگم رفتم شیرینی فروشی سر خیابون و یه کیک تولد بزرگ سفارش دادم خیلی مهمون نداشتیم فقط خانواده خودم بودن و اعظم خانم خواهر مجتبی که همسرش خونه نبود بعد از شام که کیک و کادویی که از قبل تهیه کرده بودم آوردم همه سورپرایز شدن کادوی خودم یه ساعت مچی بود و هدیه اعظم خانم و برادرم هادی هم ادکلن نمی دونستم هادی چطور تولد مجتبی یادش بود ولی از هدیه اعظم خانم تعجب نکردم به هر حال خواهر بود و دلبسته برادر اون شب مجتبی خیلی خوشحال شد بیشتر اتفاق های جالب زندگی ما در پاییز و غالبا در آبان ماه اتفاق می افتاد مثل تولد مجتبی و یه اتفاق مهم دیگه که من یادم رفته بود روز یازده آبان سال نود مجتبی از سر کار که برگشت برعکس هر روز لباساش رو عوض نکرد و از منم خواست لباس بپوشم تا جایی بریم هر چی سوال کردم کجا قراره بریم چیزی نگفت به هر حال حاضر شدم و با هم راه افتادیم از شهرک خارج شد و رفت به سمت میدان باباطاهر طبق معمول دور میدان باباطاهر شلوغ بود و پر از مسافرهایی که اغلب از مناطق گرمسیر می اومدن و اگه بچه مدرسه رو نداشته باشن تا اواسط پاییز مهمون شهر ما هستن ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و پیاده شدیم بعد دستم رو گرفت و برد به سمت یه غذاخوری که سبکش برام خیلی جدید و جالب بود بوی نان سنگک تازه و ریحان کل فضا رو پر کرده بود از روی دیوار کوتاهی که نزدیک میز ما بود سرک کشیدم نانوا داشت طبقه ی پایین سنگک می پخت اون هم با تنور آشپزها هم داخل همون سالن اصلی با گوشت تازه کباب درست می کردن بعد کباب را داخل سنگک می گذاشتن و با یک مشت ریحان و یک تکه پیاز سروش می کردن اگه سیر هم بودی با این همه عطر دل انگیز حتما هوس می کردی یه دست کباب و سنگک بخوری اما هنوز نمی دونستم چرا رفته بودیم اون جا مجتبی که هدیه اش رو درآورد دلیلش را هم گفت سالگرد روزی بود که مجتبی رسما به خواستگاری من اومد مجتبی گفت به این جا می گن سر داشی اگه غذا رو دوست داشته باشی بازم می آیم اینجا خوشم اومد ولی دیگه قسمت نشد بریم... 📥ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
🍃☘️تفاوتی نمی کند اینکه تو کِشباف هستی یا کارمند عینک ساز هستی یا دانشجو طلبه هستی یا کارگر. آنچه از همهٔ اینها ،فراتر می رود انسانیت توست انسان ، امانت دار است و برای، ادای امانت ، به دنیا آمده است در کوچه های محله ، هر روز این چهره های آشنا را دیده ای مهم این است که آنها پیمان فطری خویش را از یاد نبرده اند ؛ میثاق فطرت را...🍃☘️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مدفن👇 گلزارشهدای تهران ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
📸 ششم آبان‌ماه‌زادروز پدر موشکی ایران ‌۶۵ سال پیش در چنین روزی؛ ششم آبان ماه ۱۳۳۸، کودکی در محله سرچشمه تهران به دنیا آمد که آرمانش، نابودی اسرائیل شد. تولدت مبارک پدر موشکی ایران ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷
شهدای یاس 🇮🇷🚩
شهید آرمان علی وِردی تاریخ تولد: ۱۳ / ۴ / ۱۳۸۰ تاریخ شهادت: ۶ / ۸ / ۱۴۰۱ محل تولد:تهران محل شهادت:ت
Ali FaniHossein.mp3
زمان: حجم: 4.89M
💔 مادر شهید آرمان علی وردی میگفتن آرمان با این صدا برای نماز صبحش بیدار میشده 🎵حسین علیه السلام😭 🥀 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ شهداي ياس همدان🕊️ 🕊⃟🇮🇷 @shohadayeyas 🕊⃟🇮🇷