یک بار از من پرسیده بود: چقـــدر
#منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میـــــمانی؟؟؟!☹️
گفتم : از هـــمان ابتدای زمانی ڪه
حقوقـــــم را میگیرم؛ منتظرم ڪه
موعد بعـــدی پرداخت حقوق ڪی
میـــــرسه‼️
آهی از سر حسرت کشید و گفت:
اگر مردم این انتظاری را که بخاطر
#مــال دنیا و دنیا میکشند💔 کمی
از آن را برای امام زمان میکشیـدند
ایشان تا حالا ظهـــور کرده بودند
امام منتظـــــر ندارد.😔😔
شهیدمدافعحرم
#محمود_رادمهر
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨ #دعای_فرج با صدای زیباو دلنشین شهیدمحسنحججی✨🌸
#اللهمعجللولیکالفرج
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_ششم #هوالحــق دیگه نوبت سفره پهن کردن بود، تا الان هی
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_هفتم
دیگه خانوما تو آشپزخونه بودن و مردام تو هال، منم زیر نگاها و توجهات خاص ملیحه خانم داشتم آب میشدم، مهسا انگار بیشتر از همه در جریان بود که هی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد، تمام سعی مو میکردم که بی تفاوت باشم، دلم نمیخاست هیچ کس از درونم آگاه بشه، هیچکس!
ساعت نزدیک دوازده شب بود، من و مهسا رفتیم تو اتاق خودمون، خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما انگار اینا هنوز تصمیم نداشتن بخوابن، سرمو گذاشتم رو بالشتم و به اتفاقات امروز فکر کردم، به یاس، به عباسی که سمیرا بهش میگفت آقای یاس!
مهسا از رو تختش اومد پایینو کنار تختم نشست: معصومه
نگاهش کردم: بله
یکم این دست اون دست کرد و گفت: تو دوست داری با عباس آقا ازدواج کنی؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: چی؟!
نگاهشو بهم دوخت و ادامه داد: نگو که نفهمیدی ملیحه خانم غیر مستقیم داشت ازت خاستگاری می کرد
سریع نیم خیز شدم و گفتم: حالت خوب نیست ، برو قرصاتو بخور بخاب
چشماشو ریز کرد و گفت: الان مثلا میخای بگی نفهمیدی واقعا؟ اره؟!
-مهسا خواهش میکنم ول کن
سریع پتو مو کشیدم روم و گفتم: شب بخیر
-مثلا دارم حرف میزنم باهات
از زیر پتو گفتم: برو در ساتو بخون که کنکورت رو خوب بدی نمیخاد تو کارای بزرگترا دخالت کنی
چشمامو بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم حتی به چشمای سیاهِ عباس که چند دقیقه نگاهم کرد..شروع کردم زیر لب زمزمه کردن ذکری که باعث بشه نقش خدا جای نقش چشمان عباس رو تو ذهنم بگیره، زمزمه وار تکرارش کردم "یاخیر حبیب محبوب صل علی محمد و آل محمد"
.💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_هشتم
٭٭٭٭٭
سرمو از سجده بلند کردم، تشهد و سلام دادم و نمازمو با الله اکبر تموم کردم، باز سرمو به سجده گذاشتم تا طبق عادت همیشگی شکر بعد نماز بگم، چشمامو تو سجده بستم، خدایا شکرت، شکرت که من سالمم، شکرت که خونواده ی خوبی دارم، شکرت که تو هستی کنارم، شکرت که من عاشق عطر یاسم، شکرت ...
اشک تو چشمام جمع شد، سرمو از سجده بلند کردم، نگاهمو به بالای سرم دوختم و گفتم: خداجون خودت تنها یار و یاورمی، میدونم که تا نخوای برگی از درخت نمی افته، میخام به این جمله ایمان بیارم طوری با من عجین بشه که جلوی حکمتات قد علم نکنم و غر نزنم، مددی یا الله مددی ..
با دستام اشکامو پاک کردم ..
کم پیش می اومد که نماز صبحم اول وقت باشه، شاید روزایی که بیشتر دلتنگ بودم و محتاج خدا نماز صبحم اول وقت بود، از بی وفایی خودم بدم اومد، من هیچ وقت راه عاشقی رو یاد نمیگرفتم😔
در اتاق و باز کردم رفتم بیرون، دلم می خواست یه کم برم کنار گلهای یاسم، همه خواب بودن هنوز، از جلوی اتاق محمد که رد شدم صدای نجوا و ذکری به گوشم رسید، حتما محمد هم دلتنگه مثلِ من!
به در حیاط که رسیدم با یه فکری تو ذهنم برگشتم به در اتاق محمد نگاه کردم و فکرمو زمزمه وار به زبون آوردم"نکنه صدای نجوای تو باشه عباس"
#ادامه_دارد...
.💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_نهم
.
#هوالحـــق
.
همه دور سفره نشسته بودیم.. همه چیز آماده بود گرچه هفت سین مون دوتاسین کم داشت، ولی غذاهای خوشمزه مامان رنگ و بوی زیبایی رو به سفره داده بود، خیره به تلویزیون بودیم که تا دقایقی بعد سال نو رو اعلام میکرد، همه مون بودیم جز پدری که مثل هرسال فقط سهممون از داشتنش قابی بود که کنار آیینه سفره قرار داشت، همین و بس، پدری که رفت تا یک شهر در امنیت باشه، همه ساکت بودن و تو دل خودشون دعا میکردن، عمو جواد باصدای بلند شروع کرد به خوندن دعا : یامقلب القلوب والابصار یا ...
چشمامو بستم، پارسال همین جا عاشق شدم، عاشق عطریاس، و حالا بعد یک سال باز سر سفره ای نشسته بودم که عباس هم بود، خدایا تنها دعام در این لحظات آخر سال خوشبختی تمام جوون هاست، جوونایی که پاک موندن و به بهانه ی عشق و دوست داشتن نخواستن پاکی خودشون رو از بین ببرند، عشق هاشون درون سینه مهار کردن که فقط تو بدونی و بس، میدونم که پاداششون برابره با #شهادت، پس خدایا در این لحظات رسیدن به سال جدید قلب هامونو دگرگون کن تا همونطوری که خودت گفتی با ذکر تو آروم بگیریم، خدایا عشق های پاک رو در سال جدید هدیه کن به همــه ...
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat