📷 تصاویر و اسامی شهدای شناور "کنارک"
۱- شهید ناوبان دوم الکترونیک جعفر کوهی
۲- شهید ناوبان دوم عرشه اسماعیل پورخسرو
۳- شهید ناوبان دوم مکانیک مصطفی پویانفر
۴- شهید ناوبان سوم برق مهدی رازی
۵- شهید استوار عرشه حسین سپهری اهرمی
۶- شهید ناو استوار عرشه عادل قاسمزاده
۷- شهید ناو استوار دوم برق سیدمنصور موسوینژاد
۸- شهید ناو استوار دوم مکانیک سعید یاراحمدی
۹- شهید ناو استوار دوم عرشه سیدحامد جعفری
۱۰- شهید مهناوی یکم برق مهدی هاشمیخواه
۱۱- شهید مهناوی یکم مکانیک آرش پاکدل
۱۲- شهید کارمند آشپزخانه محمدابراهیم کاظمی
۱۳- شهید سرباز وظیفه فخرالدین فلک نازی
۱۴- شهید ناو استوار یکم تفنگدار سیدمرتضی خادمی حسینی
۱۵- شهید مهناوی یکم تفنگدار رضا دهقانی
۱۶- شهید مهناوی یکم تفنگدار محمد افشونفر
۱۷- غواص محمد اردنی
۱۸- شهید جوشکار آرمان سرحدی
۱۹- شهید استوار برق محمد صیادی
#انشاءالله_آخر_و_عاقبت_هممون_شهادت 🌷
🥀🍃@shohda_shadat
" اِنالِله و اِنااِلیه راجِعون..."
🕊 شهادت جمعی از دلاور مردان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را محضر امام زمان(عج)، رهبر انقلاب و مردم شهید پرور ایران تبریک و تسلیت عرض مینماییم...◼️
🌹شرط شهید شدن شهید بودن است.🌹
-داشتم با خودم میگفتم چجوری باید شهید بود؟
+خوب چرا کتاب شهدا را نمیخونی؟؟
-کتاب زیاده و وقت من کمه
+خوب بیا برو تو این کانال زندگینامه شهدا و خصوصیات اخلاقیشون را بهت میگی به صورت مختصر
-خوب زود بهم بگو میخوام برم بیبینم چجوری باید شهید زندگی باشیم
+خوب بیا برو تو این کانال همه چیو بهت میگه
-کوووو؟؟؟
لینکشو بفرست دیگه
+بیا اینم لینک کانالش::
🆔@tarighalshohadaa
🔴 "من غسل شهادت هم کردم"
این یکی از آخرین پیامهای اسماعیل پورخسرو، از شهدای ناو کنارک بوده 💔
▪️ارتش فدای ملت یعنی همین جوانان که میدانند جانشان در خطر است ولی همیشه میایستند تا امنیت ما به خطر نیفتد
🏴 @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_بیست_ششم دستی به گردنش کشید و آرام آن را ماساژ داد و آخ کوچکی گفت. واقعا روز
#رمان_عقیق
#قسمت_صد_و_بیست_هفتم
ابروی آیین بالا پرید و گفت: که اینطور .حدسشو میزدم. به نظر من هم که کاری خوبی بود هم
برای شما خوب شد هم بیمارستان.
آیه جرعه ای از چایش را نوشید و با خود گفت: واقعا نظر آیین والا چقدر میتواند مهم باشد؟
سفارش آیین هم آمد و آیه کلافه کمی در جایش جابه جا شد.آیین نگاهی به آیه انداخت و گفت:
همیشه اینقدر ساکتید؟
آیه داشت عصبی میشد!حرف بی خود زدن آنهم با یک مرد غریبه از جمله رفتار هایی بود که به
شدت از آن بدش می آمد.
_سعی میکنم همون قدری که لازمه حرف بزنم
و امیدوار بود که آیین والا منظورش را بفهمد!آیین پوزخندی میزند و تکه ای از کیک میخورد و با
خود اندیشید کیک و چای کمی کج سلیقگی در انتخاب نیست؟!
آیه نگاهی به ساعتش کرد و آیین پرسید:شیفت هستید؟
نه کوتاهی گفت و بازهم به چایش خیره شد. آیین حوصله اش از این تلگرافی حرف زدن آیه
داشت سر میرفت به همین خاطر بی ربط پرسید:
_آیه یعنی چی؟
آیه از حاشیه متنفر بود!از بحث های حاشیه ای هم!
صبورانه جواب داد: یعنی نشانه...
آیین قدری روی صندلی جابه جا شد و گفت: نشانه؟ چه جالب! نشانه ی چی؟
_شما قرآن خوندید؟
آیین جدی گفت: نه!
_خب آیه دوجور معنی داره .یه معنی عام یه معنی خاص. معنی عامش میشه نشانه.... هر نشونه
ای که آدمو یاد خدا بندازه و از خدا باشه. میتونه هرچی باشه. آسمون .دریا یا یه گل زیبا....هرچیزی
که با دیدنش یاد خدا بیوفتی! و معنای خاصش میشه جملات خدا تو قرآن
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
**
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_صد_و_بیست_هشتم
آیین متفکر گفت: جالبه.خیلی جالب.تا حالا هیچ کس اینطور هنرمندانه از اسمش برام نگفته بود.
پدر و مادر خوش سلقیه ای داشتید!
یادش آمد (آیه) نامی بود که آقا بزرگش برایش انتخاب کرده بود!لبخندی زد.آقا بزرگ واقعا خوش
سلیقه بود!
از جایش بلند شد که آیین متعجب گفت: اتفاقی افتاده؟
ساعتش را نشان داد و گفت: نه باید برم سر کارم!
آیین آهانی میگوید و بعد لبخند زنان به میز اشاره میکند: عصرونه خوبی بود! فکر نمیکردم
ترکیبشون چیز خوشمزه ای باشد!
آیه نیز محو لبخند میزند و باخداحافظی کوتاهی از او دور میشود. در حالی که از آیین دور میشود
پوفی میکشد و از خود میپرسد چرا هر چقدر که دکتر والای بزرگ انرژی مثبت دارد پسرش پر از
انرژی منفی است؟
****
شیوا برای سومین روز متوالی است که درست وقتی سر گرم کار است گل رز قرمز رنگی را روی
میز ویترین میبیند و کنارش یک کاغذ کوچک با این مضمون:((راستی تو در میان اینهمه اگر چقدر
بایدی!))
داشت کلافه میشد. مدام از خود میپرسید فرستنده این محصول!عاشقانه چه کسی میتواند باشد؟؟
پوفی میکشد و گل رز را کنار دو گل دیگر در گلدان میگذارد. اینطور نمیشد باید فکری میکرد.
مهران اما بیرون مغازه با لبخند به چهره کنجکاو شیوا خیره شده بود.کنجکاو بودن به صورت
جذابش می آمد. با همان لبخند سوار ماشین شد و سمت دانشگاه حرکت کرد. امروز دیگر باید با
ابوذر ماجرا را در میان میگذاشت . خودش هم فهمیده بود به یک یقین شیرین رسیده است!
جلوی دانشگاه پارک میکند و از دور ابوذر و همسرش را میبیند که آرام و با طمئنینه قدم زنان وارد
دانشگاه میشوند!لبخندی میزند.واقعا خوشحال بود که ابوذر به کسی که لیاقتش را داشت رسیده
بود. همین دیروز بود که به دوستانش شیرینی داده بود و حالا دیگر همه ی دوستان میدانستند آن
دو زن و شوهرند. سعی کرد مزاحم خلوتشان نشود و تا دیدن ابوذر سر کلاس صبر کند.
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
**
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
✍سردار شهید قاسم سلیمانی :
امروز ڪہ وضعیت
فرهنگی را میبینیم میفھمم؛
چرا رهبـری با علامت
(چفیه روے دوش) به ما تذکر
مےدهند این چفیـه "عَلَــــم" است...
🥀🍃|•°@shohda_shadat