این دنیا مجهز به دوربین مدار بسته است !
«أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرے»
«آیا نمے دانید ڪه خداوند مےبیند!»
(سوره علق / آیه ۱۴)
@ahohda_shadat💕
میخواستند تسبیحش📿 را بگیرند
نداد؛ گفت: کسی در میدان نبرد
تفنگش را به دیگری نمیدهد❗️
بعد از خداحافظی
یک نفر از طرفش
برای همه #انگشتر آورد ...💔
#سردار_دلها♥️
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
@shohda_shadat💟
#حدیث_معنوی🌸
🔅امام على عليه السلام:
🔺تعجّب است از كسى كه دعا مى كند واجابتِ آن را كُند مى شمارد، درحالى كه راه اجابت را با گناهان، بسته است!
🌴@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_شصت_چهارم تمام که شد چند لحظه ای مبهم به سجاده نگاه کردم. یک چیز های خصوصی
#رمان_عقیق
#قسمت_صد_و_شصت_پنجم
تهش با سکوتت فرصت میدی یه نگاهی به خودم و شرایط بندازم...دوست هم
نداری شرمندگیمو ببینی
بازم مثل همیشه تو بردی جانم. به جای کاله دلو قاضی کردم الحق که خدایی.... ببین رفیق
میخوام خیلی بیشتر از قبل بهت تکیه کنم. یکم سخت تر از باقی امتحاناست هوامو بیشتر داشته
باش...باشه؟
اشکی از چشمم فرو میریزد. اشک دوست داشتن است.
_ببین رفیق دارم قامت میبندم برای این امتحانت. (رنج میبرم قربةٌ الی الله) هوامو داشته باش
باشه؟
سجاده را جمع میکنم. و از اتاق بیرون می آیم. میز صبحانه را چیده اند. لبخندی به جمع نگران
روبه رویم میزنم. حالا آرامم.
دلم ضعف میرود برای سکوت بابا محمد. جانم فدای فهمش. نگاه می اندازم به جمع و روی میز
مینشینم.
هنوز همانجا ایستاده بودند. به میز اشاره میکنم:بشینید دیگه.
ابوذر عصبی میگوید:
شما نمیخوای به ما بگی چی شده؟
_چرا میگم بشینید آروم باشید. میگم.
مینشینند و میخواهم برای خودم چای بریزم که پریناز نمیگذارد خودش ببلند میشود و من میمانم و
جمع.
چاره ای نمیماند. کاش میشد مثل یک راز بماند.نگاهم میکنند. آب دهانم را قورت میدهم.خیره به
نان سنگک های روی میز میگویم:
_من دیشب یکی رو دیدم که...که دیدنش یکم شوکه کننده بود.
صدای بابا محمد را بعد از چند ساعت میشنوم:کی...
آب دهانم را قورت میدهم
_دیشب که نیومدم مهمونی قرار شد با یکی از دوستام برم.
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
**
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_صد_و_شصت_ششم
بابا محمد میپرد وسط حرفم:کی آیه؟
_مادرمو
_چی شد؟
پریناز مبهوط نگاهم میکند و بدون اینکه پاسخم را بدهد میگوید: م...مادرتو؟
نگاه از او میدزدم و هیچ میگویم. سکوت بد قیافه ای بر فضا حاکم بود. مامان عمه آرم تکیه به
صندلی میزند.و بابا محمد با اخم نگاهم میکند.ابوذر از جایش بلند میشود و به پرینازمیگوید:
شما
برو بشین من خودم چاییشو میریزم.
کمیل سرش را پایین می اندازد و از جایش بلند میشود: صبحونه میل ندارم مامان دستت درد نکنه.
و بعد میرود. هیچ کس هیچ نمیگوید و همین هیچ نگفتن اوضاع را بدتر میکند.
مامان عمه با سوالش پتکی میزند بر سر این سکوت و میپرسد: از کجا مطمئنی خودش بود؟
_بغلم کرد همون بود رو میداد.همون گرمای آغوش همه چیز همون بود...
میبینم لرز کوچکی به پشت پریناز می افتد.ابوذر متفکر به کف آشپزخانه خیره است و من کاش
اللی ال عالج@ میگرفتم.
بابامحمد کمی عصبی میپرسد:
همین؟ یه عطر و یه آغوش گرم شد مدرک و دلیل؟
پوزخندی میزنم:زندگی اونور بهش ساخته ماشاءالله تکون نخورده...یکم با عکسای دوران
جوونیش فرق داره...خودش بود بابا جون.خودش بود.
پریناز بی حرف بلند میشود میخواهد برود که دستش را میگیرم:
کجا ؟
نگاهم نمیکند و موهایش را میزند پشت گوشش و باصدایی که ارتعاش حاصل از بغض آوارشده
بررویش دیوانه ام میکند میگوید:
یکم سرم درد میکنه دیشب خوب نخوابیدم میرم استراحت کنم.
ابوذر جان بعد صبحانه بی زحمت میزو جمع کن.
میرود و من چقدر از بانی این قدمهای سست که خودم باشم بدم می آید.
بابا محمد جدی میگوید:
تعریف کن...
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
**
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
بردن نام حسین بن علی میچسبد
السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني جميعا سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
**السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولادِ الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحسین
@shohda_shadat💕
#شهیدزندهـ(♡)
#حاجاحمدڪاظمے
سرش ترڪش
خورده بود!
درحالت ڪما بود
رو تخت بیمارستان
یهو پاشد نشست..✌️🏻
رفقاش گفتن چیشد بیهوش
بودے ڪہ؟🤔
گفت: حضرتزهرا اومد
گفت پسرم پاشو برو به
ڪارات برس..🌱
رفقاے #محسنحججے میگفتن؛
محسن جلومون تیر خوردو افتاد
بالاسرش فاتحہ هم خوندیم!📿
داعشیا ڪه رسیدن
محسن پاشد وایساد..💚
شاید حضرتزهرا اومد
گُفت پسرم پاشو به ڪارت برس!🙃
#حاجحسینیڪتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@ahohda_shadat
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃