eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
سرمو به علامت مثبت تکون دادم پشت بندش بابا گفت :چرا صبحونتو نخوردی باباجان ؟ 🙁 _ میل ندارم ،وارد اتاقم شدم .🚶🏻 گوشیمو برداشتم و رو صندلیم نشستم .رفتم تو گالریمو به عکسمون نگاه کردم رو لبخند دلبرانه حسام زوم کردمو با حسرت نگاهش کردم .😍 بی هدف تو برنامه های گوشیم گشت میزدم تابالاخره یه فکری به ذهنم خطور کرد . شماره سپیده رو گرفتم. با صدای خواب الودش گفت: _الو؟😫 از زنگ زدنم پشیمون شدم ، با صدای تحلیل رفته گفتم : ببخشید . خواب بودی؟؟؟😢 بعد این حرفم انگار که تازه منو شناخته باشه لحنش عوض شد و با صدای جیغ جیغوش گفت : وای فاطی تویی؟ دلم اندازه مژه کوچیکه چشم راست شپش واست تنگ شده بود .😍 از لحن حرف زدنش خندم گرفت . _راستی سلاااام . زیارت قبول _ سلام ... جات خالی بود . ممنون💚 _ چرا صدات گرفته ؟ اشکال نداره اشکان ما ام رفت ... ☹️ چشم رو هم بذاری برمیگردن . بعد با شیطنت خاصی گفت : نذار کسی اشکتو ببینه 😁 اصلا دل و دماغ خندیدن نداشتم با این حال گفتم : سپیده تو نمیدونی کی برمیگردن ؟؟؟😓 _ راستش به ما همیشه میگه ۴۸ ساعته ، دو سال بعد میاد ...😣 قلبم به تپش افتاد ، با صدای لرزون گفتم : بگو به جان من؟😰 _وای چت شد خواهرم، نگران نباش سقفش یه ماهه دیگه ...حالا ازینا که بگذریم سوغاتی موغاتی که یادت نرفته ؟🤔 _ نه خیالت راحت . میگم امروز میای بریم عکاسی؟🤔 _اوهوم منکه پایه ام حالا کجا بریم ؟ _نمیدونم یه جا که خارج از شهر باشه ... یکم ازتهران دور باشه ☹️ ؟😭 _اوم ... باشه ... ساعت چند؟🤔 _ من ساعت چهار جلوی درتونم . فقط نشونیتونو واسم بفرس ...☺️ _باشد خواهر . کاری نداری؟ _نه ، قربانت ، خداحافظ✋🏻 _فدات،یاعلی 💚 تلفونو قطع کردم . با کلافگی به موهام چنگی زدمو رفتم پست پنجره ایستادم . هعی ! با اینکه کمتر از ۲۴ ساعت از رفتن حسام میگذشت ولی عجیب حال بدی داشتم ‌ انگار ۲۴ سال ازش دور بودم .😭 شاید عکاسی می تونست حالمو بهتر کنه ... شال آبی کاربنیمو رو سرم مرتب کردمو چادرمو انداختم رو سرم . کیف دوربینمو برداشتم و بعد خداحافظی از مامان و بابا از خونه خارج و سوار ماشین شدم . تو خیابونا طبق آدرسی که سپیده فرستاده بود میرفتم تا بالاخره با چهره سپیده مواجه شدم که جلوی یه ساختمون وایستاده بود و داشت به ساعتش نگاه میکرد .😐 ماشینو جلوش نگه داشتم . از صدای جیغ لاستیکای ماشین سپیده سرشو بالا آورد و لبخند رو لباش نشست ...🙂 از ماشین پیاده شدمو تو آغوش کشیدمش ، از هم که جدا شدیم سپیده قبل از گفتن زیارت قبول و سلام و اینا گفت : جوووون چ ماشینی😍 خندیدمو گفتم: سلامتو خوردی ... درحالیکه با دقت دور ماشین چرخ میزد و نگاش میکرد گفت : راس میگیا، هلو مای فرند، اهلا و سهلا ، هارا گدک!؟؟؟؟ (این جمله آخر ترکیه یعنی کجا بریم ؟؟؟؟) _ اولا سلام دوما فارسی را پاس بداریم. سوما هر جا تو بگی ...😋 _ خیلی خب، سوار شو بریم یه جای توپ . به مقصد که رسیدیم یه نگاه تحسین آمیز به اطرافم انداختمو پیاده شدم ‌‌.... چ جای قشنگی ... رو به سپیده که جلوتر از من پیاده شده بود گفتم : اینجا رو از کجا پیدا کردی؟ 😍 جای خلوت و دنجی بود و البته سرسبزی و صفاشو‌ نمیشد نادیده گرفت . _ دیگه دیگه ... تو عکستو بنداز خم شد و گلبرگای گلی رو نوازش کرد . روبه روش نشستمو گفتم : من واسه عکاسیم سوژه میخوام ‌...😌 _ در خدمتیم .ازمن بهتر هیچ جا پیدا نمیکنی به دور و برش نگاهی کردو گفت : میخوای درختا رو نگاه کنم شاید کوالا پیدا کردم واسه سوژت. ها؟😁 خندیدمو پشت سرش حرکت کردم . _ میدونستی اگه یه کوالا تو شبانه روز کمتر از ۱۸ ساعت بخوابه میمیره ؟😂 _ احتمالا از این نظر باهاشون نسبت داری ... _ ههه اره ... به یه درخت اشاره کردو گفت : فاطی بیا از همینجا شروع کن عکساتو بنداز دیگه ...🙄 دوربینو گرفتم سمتش و رو چهرش تنظیم کردم _ یک ، دو ، سه به عکس نگاه کردم و گفتم : عالی شد👌🏻 ... @shohda_shadat
🌸دو دل بودم ، نمی دونستم کارم درسته یا نه .... از این حال زارم به تنگ اومده بودم ... استخاره های حسام بودم ... 🌸بلاخره تسلیم شدم ، با قدمای سست به دنبالش راه افتادم ... وارد یه اتاقی شدیم که چند تا پرستار اونجا بودن و مشغول خون گرفتن از بیمارا بودن . حالم از بوی بیمارستان بد میشد . دستمو جلوی دهنم گرفتم تا اذیت نشم . 🌸با اشاره ی پرستار بهم ، به خودم اومدم . با بلاتکلیفی از جام بلند شدم و رفتم روی صندلی مخصوص نشستم . آستینمو بالا زدم . سرمو انداختم پایین و چشمامو بستم . سوزش بدی تو دستم حس کردم ، احساس کردم دستم سر شده ...چشمامو باز کردم ، نگاهم به سرنگ افتاد که توش پر از خون بود. 🌸ناخودآگاه حالم بد شد و ضعف کردم . از جام بلند شدم .دستمو رو قفسه ی سینم فشار می دادم .حالت تهوع بدی گرفته بودم . خانوم همسایه سریع اومد شونه هامو نگه داشت و با نگرانی پرستارو صدا زد . چشمامو بستم و دیگه چیزی نفهمیدم . 🌸وقتی چشمامو باز کردم خودمو تو یه راهرو بی انتها دیدم .حسام با فاصله ازم ایستاده بود و من هرچی تلاش می کردم بهش نمی رسیدم . . 🌸فریاد می زدم اما هر فریادم بی صدا تر از قبلی بود ...بغض کردم ... حسام از من دور می شد و من قدرت حرکت نداشتم .توی مغزم آواز عجیبی تداعی شد . اضطراب وجودمو فرا گرفت . 🌸_ دهید به وسعت هفت آسمانم ، من هرچه می دوم به نمی رسم نفسم بالا نمیومد . انگار لحظه ی مرگم بود ... با پرتاب شدن چیزی تو وجودم چشمام باز شد ... 🌸با هراس اطرافمو نگاه کردم . خیس عرق بودم . با دیدن چهره ی نگران مامان ، چشمای خستمو بهش دوختم ... نفس نفس می زدم ...مامان صورتمو با دستاش قاب کرد ... 🌸 پیشونیشو رو پیشونیم گذاشت و با لحن آورمی گفت : آروم باش عزیز دلم ... جان دلم ... هیچی نیست ... داشتی میدیدی ...با این حرفاش مسکن محبتشو تو وجود بی قرارم تزریق می کرد . 🌸آروم آروم ضربان قلبم به حالت عادی برگشت ... دوباره اطرافو نگاه کردم ، پنجره ی اتاق باز بود و هوای مرطوب و لطیف بعد از بارون ، حال و هوای بهاری رو به ارمغان می آورد ... 💠 ادامــه دارد..... 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• مگه میشه یادم بره؟ بدنبال حرفم ادامه داد:هیچی نمیتونه منو تو رو از هم ڪنه حتی آروم دستمو نزدیڪ لبش برد و روش بوسه زد من همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه من زودتر مردم تڪلیف چی میشه؟ اینجور وقتا لپامو میگرفت و میڪشید و نگه میداشت تا دیگه حرف نزنم باز میگفت: یه بار دیگه بگو چی گفتی؟ بعدش من میشدمو حرفی نمیزدم... ❥• اما وقتی خودش این حرفو میزد میگفت: هرموقع خواستم برم زودتر میام این بهت تحویل میدم اخه برام و از طرف ... خانمم حواست هست؟ جانم؟ جانت بی بلا... جانان چشاتو ببند، چرا ببندم؟ شما ببند آروم چشامو بستم اما یڪی از چشمامو از رو باز گذاشتم نگاهش ڪه بهم افتاد یه لبخند ملیح زد از همون لبخندهایی ڪه دیوونه میڪرد دلم طاقت نیاوردو چشمامو باز ڪردم تا به صورتش بشن این بار اخم خفیفی رو نشوند و گفت: چشاتو ببند دیگه،محڪم چشامو رو گذاشتم خیلی ڪنجڪاو بودم ببینم چیڪار میخواد بڪنه دست راستمو گرفت تو دستش و چیزی گذاشت توش ❥• بعد با احتیاط انگشتامو هدایتشون ڪرد تا بسته بشن صدای میشنیدم ڪه پشت سرم ایستاده وچیزیو دور سرم گره زد صدای شنیدم ڪه زیر گوشم میگفت: همیشه دوست داشتم اینڪارو تو روز انجام بدم فڪر ڪنم به آرزوم رسیدم دوباره از صدای تشخیص دادم ڪه روبروم ایستاده تو حال خودم بودم یه بوسه آرومی رو پیشونیم نشوند هجوم تو صورتم حس ڪردم گر گرفتم حس میڪردم این بوسه هاش فرق داره بوی میداد دیگه طاقت نداشتم چشمامو باز ڪردم ازم دورترو دورتر میشد صداش زدم اما نمی شنید به نفس نفس افتاده بودم رو زمین زدم دستمو باز ڪردم چشم به همون فیروزه ایش افتاد ❥• اشڪام سرازیر شدن بی وفا تو ڪه گفتی هیچی نمی تونه منو تورو ازهم جدا ڪنه دست ڪشیدم رو سرم و چیزیو ڪه دور سرم بسته بود و باز ڪردم بود هق هقم اوج گرفت سربندشو بو ڪشیدم بوی همون موقعی رو میداد ڪه لباساشو برای اولین بار وقتی از سوریه برگشته بود پنهانی میشستم فڪر ڪنم بوی بی بی رو میداد اشڪام بی محابا می ریخت همه نامرد بودن این اشڪا، این لباس عروس، پوتینای خاڪیش ، لباسای نظامیش... هیچ ڪی به فڪر من نبود من فاطمه گفتناش بودم پوتینای همیشه خاڪیش.. .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❣ #السلام_علیک_یابقیةالله❣ یا صاحب الزمان(عج) در لغتنامه قلبم #جمعه  مترادف دلتنگی است بیا و با دست های  گره گشای خودت  معنای جمعه هایم را  عوض کن... ای غریب ترین #دلتنگ عالم😔 💖 #اللهم_عجل_لولیکــ_الفرج 💖
آرزوی حرمت بر دلِ شیدا مانده مثل یک قطره که در حسرتِ دریا مانده همه رفتند ولی نوکرِ بیچاره‌ی تو باز هم از سفرِ کرب و بلا جا مانده ❤️ 🌱✨ 🥀 @shohda_shadat🌿