#خاطرات_شهدا 🌿••
#شهید_ابراهیم_همت🌹
زنگ زده بود که نمی تواند بیاید دنبالم. باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار کردم تا قبول کردخودم بروم. من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد. کف آشپزخانه تمیز شده بود. همهی میوه های فصل توی یخچال بود؛ توی ظرفهای ملامین چیده بودشان.
کباب هم آماده بود روی اجاق، بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود ،بایک نامه.
وقتی می آمد خانه، خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض می کرد. شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباسها را می شست، پهن میکرد، خشک می کرد و جمع می کرد.
آنقدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه بهش میگفتم «درسته کم میآی خونه، ولی من تا محبتهای تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.»
نگاهم میکرد و میگفت «تو بیشتر از اینا به گردن من حق داری.» یک بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم میشم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چهطور جبران میکنم.»
#شادی_روح_شهداصلوات 🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
🌿🌼_ _ _ _ _ _
•
•
•
•
#شهیدانه🥀
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار #گمنام بمانم”
#شادی_روح_شهداصلوات☘
#اللهمعجللولیڪالفرج 🌈
#شهید_ابراهیم_هادی🌱
@shohda_shadat🖤
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃``````
#شهیدانه☘
_خانمت رو به با یه بچه تنها میزاری میری سوریه؟😳 سختش نیست؟؟
_زنمو،بچمو،هفت جدوابادم ؛فدای یه کاشی #حرم بی بی_____
#شهید_صدر_زاده🌼
#شادی_روح_شهداصلوات🌿
@shohda_shadat💛