eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
|۰.👨✈️🇮🇷.۰| -عبـاس! +جـونـم داش حسـن...🙂 -اون رو میبینے تـو ...👀 +آره😶 -امسـال اومـده بود فڪه پیشمون؛😊 خیلے قسمم داد ڪه حاجتشو بدم... ڪلے ڪرد ...😭 حـالش خوبــ بودا...😊 ولی ببین الان ...👀 ببین جـون حسن...👁 ببین چطورے میره تو خیابون...💅💄 بخـدا خیلےهواشو دارم من...😌 ولی انگـار گاهےخودش نمیخواد...😕 تازه تـو ندیدیش چجور عڪسایی میزاره از خـودش...📸🖼 ڪلے میبینن عڪساشو...😱 یعنے واقعا خودش نمیفهمه دنیاے مجـازی فرقے نداره بـا واقعے؟ یعنے واقعا نمیفهه مـا تو دنیاے مجازے هم ڪنارشیم میبینیمش؟ یا اینڪه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟😓 +آره حسن جون... یـادمه ڪه اومده بود...😔 اصن ایـن هیچے ... اون رو میبینے...👱 اوناهاش...👈 اونـم امسـال پیش مـن بود...😀 حـالا برو ببین تو فضا مجازے چجورے با صحبت میڪنه...📲 تو فضاے مجازے چـه ڪارا ڪه نمیڪنه... منم همه ڪار ڪردم واسشاا...😃 ولی گاهی نمیتونه ... ڪم میاره ...😟 میفهمم چـے میگے ... همه اینا ڪه میگے منم زیاد دیدم...👀 ولے گاهے میارن...😕 ایـن نَفسِشون پدرشونو درآورده...😤 امـا حسـن جـون اگـه مـاهم ولشون ڪنیم... ڪیو دارن اینا؟😱 ڪجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان... از ڪی بخوان؟😳 مـن هر وقتـ یڪے از ایـن بچه هـارو میبینم؛ جـاي نـا امید شدن میگم ایندفعه بیشتـر هواشو دارم..😍. اینـدفعه بیشتر ڪمڪش میڪنم...☺️ -آره عبـاس... حـق باتوئه...👨✈️ حالا ما ڪه هیچ... گاهے ڪه دل رو میشڪونن خیلـے قلبم میگیره...😔💔 پاشو... بیـا بریم پیش بقیه بچه هاے ...🚶🚶 بـا اونـام صحبتــ ڪنیم اینـارو بیشتر داشتـه بـاشن...😇 +بـاشه اصلا این با خود ارباب صحبت میڪنیم...😍 شهیـد سیـد مرتضی آوینے: عالـم محضـر شهداستــ؛ امـا ڪو ایـن حضور را دریـابـد...😞 🍃 @shohda_shadat
📚✒️ 👮 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• وارد اشپزخونه شدم شیرآبو باز کردم ، آب یخو پاشیدم رو صورتم یه لحظه بالا نیومد😱دست چپمو به کابینت بغلی تکیه دادمو با دست راستم کمرمو چسبیدم بوی خوش کل آشپزخونه🍜 رو پر کرده بود یه مجمه برداشتم دو تا ظرف ریختم ، مامان 👵 وارد آشپزخونه شد .از یخچال سبزی و ماست دراورد و ریخت تو ظرف همه رو تو مجمه ریختم . درآخر چند تا تیکه نون 🍞هم گذاشتم خواستم مجمه رو بلند کنم که مامان رعنا مانع ⛔️شد . به سمت یخچال رفت و یه ظرف برداشت . اومد سمتمو با مهربونی گفت : اینم کوفته تبریزی مخصوص فاطمه خانوم😍 لبخندی زدمو تشکر کردم ،مجمه سنگین بود . پدرجون 👴خودش ظرفو برام آورد و گذاشت تو اتاق . بعد هم رفت. •❥ نور افتاده بود تو اتاق و کمی تاریک بود گوشه ی اتاق خوابیده بود وپتو رو کشیده بود تا گردنش پدرجون ظرف غذا رو کنارش گذاشته بود از سرم دراوردم یه روی طاقچه بود خودمو توش نگاه کردم روسریمو رو سرم مرتب کردم موهامو که از فرق باز کرده بودم دست کشیدم سرتا پا پوشیده بودم گوشه ی یه برگه ی🗞 تا شده جلب کرد با کنجکاوی برش داشتم معلوم بود خیلی وقته اونجاست بازش کردم دست خط🖋 حسام بود. •❥ امشب در مهمان شهدا ایم گوشه ای خلوت کرده است.من 🕊 را حس می کنم ،شب جمعه کنار شهدا از کمتر نیست، بهـ🌺ـار 86 نوشته هاشو لمس کردم کاغذو گذاشتم جاش این اتاق ، خیلی استفاده نمیشداز برگه ها و کتاب های مرتب قفسه معلوم بود حسام دوران قبل از اینجا گذرونده بود .رفتم کنار حسام نشستم دست گذاشتم رو داغ داغ بود یه پارچه ی سفید و یه آب کنارش بود پارچه رو گذاشتم تو آب💦 و حسابی چلوندمش آروم گذاشتم روپیشونیش پتوشو کنار زدم دستشو تو دستم گرفتم و آوردمش نزدیک صورتم لبای داغمو رو دستش گذاشتم و بوسیدم 😘 حسام باز کرد ... ... ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat