eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
567 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 بخشی از وصیتنامه 🔸از میخواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا (س) رعایت بکنند ، ✔️نه مثل حجابهای امروز ، چون این حجابها بوی حضرت زهرا (س) نمیدهد. ✔️از میخواهم که غیر از حرف حرف کس دیگری را گوش ندهند . 🔹جهان درحال است ، دنیا دیگر طبیعی نیست ، 🔸 الان دو در پیش داریم ، 🔻 اول جهاد نفس که واجبتر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل هستیم یا ... @shohda_shadat برای شهدا رسانه باشیم....🌐
با علاقه به سمت گل های و رفتم🌼💐 عطرشون سر مست کننده بود.🍃🌺 با ملایمت از گلدون خارجشون کردم و بعد از تعویض ، سرجاشون برگردوندم. با صدای ساعت به خودم اومدم. ساعت 8 صبح بود.🌞⏱ یاد صدای ساعت بزرگ ( ع ) افتادم💚 آروم صلوات خاصه رو زمزمه کردم😌 تقریبا دو ساعت دیگه به مرد زندگیم محرم میشدم.😍☺️ از فکر و خیال اومدم بیرون و رفتم سمت حیاط، به چراغای رنگارنگ ریسه هایی ک زینت بخش حیاط بودن زدم. نزدیکای نیمه شعبان بود.🎉🎊🎈 هر سال این موقع بساط شیرینی و شربت تو این حیاط به پا بود. مامان و بابا اون ته حیاط روی صندلیا ی چوبی نشسته بودن و مشغول خوردن صبحانه و گفت و گو بودن. صبح جمعه بود. به داخل خونه برگشتم. مانتوی شیری رنگ بلند و کارشده ای رو که برادر حسام فرستاده بود از رو تختم برداشتم و پوشیدم.😎 جلوی آیینه ایستادمو روسری ساتن سفید و طلاییمو لبنانی بستم😍 ساعت نقره ایمو دستم انداختم و از پله ها پایین اومدم، کفش هامو پوشیدم و با قدمای آروم رفتم سمت مامان و بابا😇 مثل اینکه خیلی سرگرم گفت و گو بودن و چون از پشت سرشون اومدم متوجه حضورم نشدن😶 دستامو از پشتم به هم قفل کردم و گلومو صاف کردم تا متوجه حضورم بشن، تا چشمشون بهم افتاد مامان گفت : این حوری خوشگل تو زمین چی کار میکنه ؟؟؟؟🤗 بابا با لبخند گفت : حلال زادس دیگه به مامانش رفته☺️ با هیجان گفتم : شما هنوز نمی خواید بگید قراره عقد کجا باشه؟🤔🤔 هرر دو تاشون سرشونو به نشونه ی منفی تکون دادنو گفتن: نه خییییییر😕 پوفی کشیدمو با نا امیدی گفتم :هعی باشه.🙁 دستور جناب برادر حسام بود. هیشکی ب من نمی گفت می خوان عقدو کجا برگزار کنن. بابا ب ساعت مچیش نگاهی انداخت و با عجله گفت: آخ آخ دیر شده😯 تا من ماشینو در میارم حاضر شیدا🙄 سریع رفتم تو اتاقم و چادر سفید رنگی ک روش گلای سفید نقش بسته بودن رو سرم کردم. دوربینمو برداشتم.📷 پله ها رو دو تا یکی کردمو پایین اومدم. مامان جان حاضر شده بود. با هم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.🚗 نمی دونستم دارن کجا میرن. یک ساعت بعد درحال خارج شدن از تهران بودیم و من هنوز نمی دونستم داریم کجا میریم . تو اون فاصله داشتم با سپیده حرف میزدم ( ب صورت پیامکی ) اما به اونم هرچی اصرار کردم جواب نداد.📱 سرمو از گوشی بالا اوردم و از شیشه بیرون نگاه کردم. اولش خیلی متعجب شدم😳 اما بعد تعجبم جاشو ب خوشحالی داد😃 تو دلم ب برادر حسام واسه انتخابش آفرین گفتم.شیشه رو پایین دادم. چ جای قشنگی ...😍😍 اینجا تهرانه آرزوم در حال برآورده شدن بود🎀💕 ... @shohda_shadat
📝گفت🔻 سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن، ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم... به ما چه فلانی دزدی میکنه! فلانی رشوه گرفت.. فلانی درد و مشکل داره! 📝گفتم🔻 را خوانده ای... دو دسته جمله دارد یا یا ؛ جامعه هم دو دسته دارد... مورد سلام اهل بیت(ع) و مورد لعنشان، عاقبت هم دو دسته میشوند، و ، وسط ندارد. 📝گفت 🔻 حتی ها؟؟؟؟ 📝گفتم🔻 در زیارت جوابت هست... ( و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله) امام صادق(ع) آن بی طرف ها را هم لعن کرده... البته زیاد هم بی طرف نبودند... هر که در لشکر (ع) نباشد در محفل شراب باشد یا نماز... یزیدی است. گفت🔻 زمانه عوض شده ، فرق کرده... گفتم🔻 باز زیارت عاشورا جوابت را داده، (و اخر تابع له علی ذلک) تا اخرالزمان هر کسی مثل این ها باشد لعن شده.. قرار نیست که فامیلیش یزیدی باشد. گفت🔻 با این حساب کل یوم عاشورا یعنی چه؟ گفتم🔻 یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی. در هیئتی که بوی استکبار ستیزی، نباشد ابن زیاد هم در آن هیئت سینه میزند. گفت🔻 حسین زمان که در است؟ گفتم🔻 اگر میخواهیم کوفی نباشیم باید بدانیم تا حسین نیامده، ولی امر است. 👈ببین چقدر گوش به فرمان هستی...👉 @shohda_shadat
📚✒️ 👮 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• وارد اشپزخونه شدم شیرآبو باز کردم ، آب یخو پاشیدم رو صورتم یه لحظه بالا نیومد😱دست چپمو به کابینت بغلی تکیه دادمو با دست راستم کمرمو چسبیدم بوی خوش کل آشپزخونه🍜 رو پر کرده بود یه مجمه برداشتم دو تا ظرف ریختم ، مامان 👵 وارد آشپزخونه شد .از یخچال سبزی و ماست دراورد و ریخت تو ظرف همه رو تو مجمه ریختم . درآخر چند تا تیکه نون 🍞هم گذاشتم خواستم مجمه رو بلند کنم که مامان رعنا مانع ⛔️شد . به سمت یخچال رفت و یه ظرف برداشت . اومد سمتمو با مهربونی گفت : اینم کوفته تبریزی مخصوص فاطمه خانوم😍 لبخندی زدمو تشکر کردم ،مجمه سنگین بود . پدرجون 👴خودش ظرفو برام آورد و گذاشت تو اتاق . بعد هم رفت. •❥ نور افتاده بود تو اتاق و کمی تاریک بود گوشه ی اتاق خوابیده بود وپتو رو کشیده بود تا گردنش پدرجون ظرف غذا رو کنارش گذاشته بود از سرم دراوردم یه روی طاقچه بود خودمو توش نگاه کردم روسریمو رو سرم مرتب کردم موهامو که از فرق باز کرده بودم دست کشیدم سرتا پا پوشیده بودم گوشه ی یه برگه ی🗞 تا شده جلب کرد با کنجکاوی برش داشتم معلوم بود خیلی وقته اونجاست بازش کردم دست خط🖋 حسام بود. •❥ امشب در مهمان شهدا ایم گوشه ای خلوت کرده است.من 🕊 را حس می کنم ،شب جمعه کنار شهدا از کمتر نیست، بهـ🌺ـار 86 نوشته هاشو لمس کردم کاغذو گذاشتم جاش این اتاق ، خیلی استفاده نمیشداز برگه ها و کتاب های مرتب قفسه معلوم بود حسام دوران قبل از اینجا گذرونده بود .رفتم کنار حسام نشستم دست گذاشتم رو داغ داغ بود یه پارچه ی سفید و یه آب کنارش بود پارچه رو گذاشتم تو آب💦 و حسابی چلوندمش آروم گذاشتم روپیشونیش پتوشو کنار زدم دستشو تو دستم گرفتم و آوردمش نزدیک صورتم لبای داغمو رو دستش گذاشتم و بوسیدم 😘 حسام باز کرد ... ... ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• به مزار میرسیم خسته ات را نثار چشمانم میکنی نگاهی که خستگی اش حاصل و و نیست نگاهت خسته است، این خستگی حاصل از توست تو دلت گرفته ، چشمانت هوای دارد میگویی : بانو ! بشین توی ماشین زود برمیگردم ،هیچ نمیگویم و فقط نگاهت میکنم نمی دانم چرا اینطور شده ام در درونم میگوید : این آخرین نگاه هایم به توست، ❥• از این فکر آزرده میشوم دستت را جلوی صورتم تکان میدهی و میگویی : کجایی حاج خانوم ؟؟؟ (مکث) باشه؟؟؟ میزنم و میگویم : فرمانده، تو پیاده میشوی و بر دوش آرام آرا م توی تاریکی گم میشوی اینجا هیچ روشن نیست از رفتنت حوصله ام سر میرود باورت میشود؟ توی همین چند دقیقه برایت تنگ شد کمی بعد روی شیشه ی ماشین های کوچکی میافت # باران است که میبارد روی شیشه میزند و بعد میخورد، دستم را روی شکمم میگذارم نی نی میزند،انگار بازیش گرفته کاسه صبرم لبریز میشود هن هن کنان پیاده میشوم و در را قفل میکنم، ❥• یاد اصرار برای آمدن به اینجا میافتم دلم ناگه میزند سلانه سلانه از میان عبور میکنم تا به قطعه بی نام میرسم اینجا گویی روز است این ها اینجا را میکنند،به دوستانم سلام میدهم صدای زوزه ی مرا به خود می آورد،چشمانم دور و بر را میکاود و دنبال تو میگردد دستم را به کمر میگیرم تا بتوانم راه بروم به شوق رویت گام برمیدارم امشب چقدر است، ❥• امشب ، ، و قشنگ ترین النظیر میشوییم ،شهدا رفقایمان اند و مهتاب برق کوچکی از چشمان تو و خدا خالق این همه زیباییست اوشاعر شعریست مثل تو صدای ناله ای متوقفم میکند، مرا به سمت صدا هدایت میکند چشم میگشایم اینجا مزار مدافع حرم است تو را میبینم رو به رفقایت و پشت به من زانو زده ای و ضجه میزنی میسپارم به درد و دل هایت با دوستانت خلوت کرده ای ❥• میگویی : اشکان ! معرفت کجا رفتی محمد رضا! تنها تنها شدی؟؟؟ کجایی؟؟؟ بخدا دلم واست شده آهای کجایید ؟؟؟؟ چرا نوبتم نمیرسه ؟ خستم از اینهمه خدا منو بو کردی؟ بوی دنیا میدادم ؟؟؟ آره؟ من لیاقت ندارم ؟!!! گریه را میبرد زیر خیس شده ایم بغضی گلویم را چنگ میزدو اشک هایم سرازیر میشود ... بغض است... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
#پنجشنبه_ها روز دعـاست روز عشـــق است روز قول و قرار است بوی #بهشـت می‌دهد عطر مزار #شهـــدا . . . #پنجشنبه_های_دلتنگی شادی روح #امام_راحل و #شهدا #صلوات 🇮🇷🌹💙 @shohda_shadat
🌹 شفیق ☺️ ڪہ مےگویند همین ها هستند رفاقت شـــــان از زمین شروع شد😍 و تا ادامہ یافت...😍 آسمانی شدن دو شهید💙 دوتا دوست،دوتا رفیق، دوتا یار،دوتا همرزم❤️، هردو دهه هفتادی، هردو عاشق عمه زینب(س)☺️ هر دو خوش چهره ومهربان 😘 هردو با هم اعزام میشوند و هردو باهم در یکجا😔 و یکساعت کنار هم شهید میشوند💛 روحشان شاد🌹 یادشان گرامی🌹 راهشان پُررهرو...🌹 😘 😘 💚 @shohda_shadat
چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...🎐 آرزو کرده بود: "بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی کشته بشم" و حالا دست اونهاست... 🥀🕊 . از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد... 🥀🕊 . همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم" سالها پیکرش بود... 🥀🕊 می گفت از خدا خواستم: "بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه" آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد... 🥀🕊 .حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم: "در جاده (مشهد) از دنیا برم" تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد... 🥀🕊 حاج حسین یکتا: میخواستن؛ میشد... میخوایم! نمیشه.. چه کار کردیم با این دل ها..❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸☘🌿🌿🌿🌿@shoda_shadat✍ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸☘🌿🌿🌿🌿
💌 انگار که به او گفته‌‌ باشند؛ از برای اهل‌ِ دنیا پیغامی بفرست ... 💬 حاج قاسم هم با افتخار می‌گوید : «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» رستگار شدم ...! پیروز شدم ...! من رسیدم ...! من بُردم ...! ☑ آری؛ به راستی که تو نیز مانند مولایت امیرالمؤمنین(ع) رستگار شدی ...🖤 ➖➖➖➖➖➖➖ 🌷@shohda_shadat
میخوامـ یہ کاناݪ بہتوݧ معرفۍ کنمـ😍 از جنس رفاقٺ با 🕊 اینجـا یه جای معمولی نیست..^^ یه دعوت از طرف شهـدا..♥️🍃 ^^|قشنگ‌ترین دلنوشته‌هایِ مذهبی..📿🦋 ^^|عکس و پروفایلای چیریڪیِ خاص..⛓✌️🏼 ^^|انواع مـداحی برای محرم و راهیان‌نور..🌸🌿 اینــم ‌لینــ📱ــڪش↓↓↓♥️ 🌱https://eitaa.com/joinchat/2827747358Cdac9d7b0ab ••♥️•• دلتُ ‌بسپار‌ به‌ ..^^ .ویژه ے رفقایے که عاشق شہادتـ هستن📿🤲🏻♥️ کانال😍♥️↓👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 🥀 https://eitaa.com/joinchat/2827747358Cdac9d7b0ab
°•ڛݦـــــݓـ♡ڂـــــڊا°• میگن وقتایی که بنده میخواد یه گناه بزرگ انجام بده خدا به فرشتگان یا همون کرام الڪاتبین میگه فرشته ها شما ها برید... من و بندمو تنها بزارید .. ما باهم یه ڪار خصوصی داریم.. ڪه نڪنه مورد لعن ملائکه واقع شیم.. ڪه آبرومون نره... انقدر عشق و این همه بی وفایی؟!🙃💔 شیخ‌حسین‌انصاریان یعــــــــنی من گناه نکنم،وتولبخندبزنی خُدا.... کانالیه که تو رو نزدیک تر میکنه https://eitaa.com/havaliiekhoda
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
°•ڛـــݦــــــــݓـ♡ڂــــــــڊا°• 😌میگن وقتایی که بندهـ میخواد یه گناه بزرگ انجام بده ، خدا به فرشته هاش یا همون ڪِرام الڪاتبین میگه: 📣 فِرشته ها !!! شما ها برید...! من و بندمو تنها بزارید ... ما باهم یه ڪار خصوصی داریم... ڪه نڪنه مورد لعن ملائکه واقع شیم... ڪه آبرومون نره... اِنقدر عشق و این همه بی وفایی؟!🙃💔 ✍🏻شیخ‌حسین‌انصاریان 💫 یعــــــــنی: من گناه نکنم،وتولبخندبزنی خُدا... ☺️ کانالیه که تو رو نزدیک تر میکُنہ ↯ 👉 eitaa.com/joinchat/227999768C8717e4fd20