eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• از این همه بودنش لجم گرفته بود رو مو برگردوندم اونور توی دلم بودم که امروز از ناراحتیش کاسته شده بود حالش خیلی بهتر بود دوباره نگاش کردمو و کنجکاوانه گفتم : ؟ یه چیزی بگم ؟ رو به روم نشست و گفت : بفرمایید حاج خانوم چرا امروز یهو حالت خوب شد ؟ چهرش طور دیگه ای شد حالت صورتش جدی و متعصب شد درست مثل نگاه های و بی قرارش توی دو کوهه با صدای گفت : خواب اشکانو دیدم بهم گفت نگران نباشم ،نوبت منم میشه گفت مهمون زده نگاهش کردم چی داشتم بگم؟ زنده اند پس ، حسام منم رفتنی بود، ❥• پس شهادتتو از زبون رفیقت شنیدی !!! با مهربونی بهش لبخند زدم و گفتم : لبخند دندون نمایی زد، به کسی نگی ها خیالت راحت، فاطمه؟ جانم؟ بریم سونو گرافی؟ برا چی بریم ؟ معلوم شد جنسیتش دیگه ،با خوشحالی گفت : کی معلوم شد ؟ کی گفت اصلا؟ با گفتم : اشکان معصومی مژده ی شهادتو داد بی بی هم که روی مدافع حرمشو زمین نمیندازه این آقا پسری که تو منه هم باباییه به یقین تبدیل شد بچمون ، یه پسر کاکل زری که از بچگی با عکسای بابایی اش بزرگ میشه و همیشه شاهد مامانش بالای سر مزار باباشه البته اگه باباش مفقود نشه، ❥• صورتمو با دستام پوشوندم و زدم زیر حسام که اصلا توقع همچین عکس العملی رو نداشت ، متعجب نگام می کرد آروم اومد جلو توی گوشم زمزمه کرد : فاطمه ؟ جوابی ندادم دوباره خطابم کرد میون اشکام جوابشو دادم با جدیت گفت : میشه اینقدر دوستم نداشته باشی ؟ دستمو از جلوی صورتم برداشتم و نگاش کردم زده از حرفش گفتم : به این راحتی ؟ لحنش بود، آره عزیزم به همین راحتی بچه ی من از سه ساله ی عزیز تر نیست منم از رنگین تر نیست تو هنوز نیاوردی شهادت انتهای زندگی نیست هنوز با قلبت راضی نیستی تا وقتی هم که نشی من شهید نمیشم از جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون تو در ایستادو گفت : لباساتو بپوش بعد از صبحانه بریم سونو گرافی... ❥• با از جام بلند شدم،رخت خوابا رو جمع کردم لباسامو تنم کردم جلوی ایستادم و روسری بلند مشکیمو لبنانی بستم ،چادر رنگی ای که رعنا داده بودو روی دوشم انداختم از اتاق بیرون اومدم لبه ی حوض نشستم دستمو توی زلال و خنکش فرو بردم یه مشت آب پاشیدم تو صورتم، مشت بعدی ... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat