#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_دویست
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• لالا لالا یڪم دیگه دووم بیار
لالا لالا لالا یڪم دیگه دندون روی
جیگر بذار #چشمانم را می بندم و پیشانی ام را روی پیشانی اش میگذارم
انگار #منتظر ڪسی ام توی #قلبم التماس می ڪنم بیاید طفل #معصومش را ببیند من همه ی #قدم ها را رفته ام
#قدم آخر با اوست عطر #نرگس به مشامم می رسد
❥• چشمانم را می گشایم #حسام را
می بینم ڪه با لباس های #نظامی اش لبه تخت نشسته و با صورتی ڪه از همیشه #نورانی تر است مرا نگاه
می ڪند ترسان نگاهش می ڪنم و
بی اختیار می گویم:
#شهید_نشده_بودی_حسام؟
نگاهم را از #حسام می گیرم و به #امیرعلی می دوزم... می خواهم بگویم ببین #پسرڪمان چقدر شبیه توست
اما با جای خالی حسام مواجه می شوم...
#بغض می ڪنم یعنی این حسام #خیالی بود؟
❥• از ماشین پیاده می شوم #مامان امیرعلی را در آغوش گرفته به سمتش می روم امیرعلی را به دستم می دهد نگاهی به #صورت سفیدش می اندازم
گونه های لطیفش را ڪه #سرخ شده اند
نوازش میڪنم به سمت #معراج_الشهدا قدم بر میدارم چیزی به شڪستنم نمانده است صدای #گریه و همهمه فضا را پر ڪرده است وارد #محوطه می شوم همڪاران حسام با #لباس نظامی ایستاده اند یڪی شان را می بینم ڪه سر بر #شانه رفیقش گذاشته و شانه هایش تڪان می خورد زانوانم #سست میشود
❥• نگاهم به مامان #رعنا می افتد شڪستنم نزدیڪ است رد #خون رد گونه هایش جا انداخته و چشمان #مشڪی اش رنگ خون دارد #علی_اڪبر از دست داده است پشت سرش مردی را دیدم ڪه نشناختمش حسامم #پدرت عصا داشت؟ ڪمرش #خمیده نبود... بود؟ قلبم تیر می ڪشد
حسامم؟نگاه #برادرت ڪجا ثابت مانده
به زور قدم بر میدارم صدای گریه امیرعلی باعث میشود توجه همه به سمت #من جلب شود همڪاران حسام منظم #احترام نظامی می گذارند سرم را به زیر می اندازم چقدر جای #حسام بین رفقایش خالیست هر چند الان باید در #گردان دیگری باشد ڪنار #اشڪان...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
#اللهمعجللولیکالفرج
از غربت شاه بیکفن میگرید
یارش نشدم! از این سخن میگرید
یک چشم برای داغ سنگین #حسین
چشم دگرش به حال #من میگرید...
@shohda_shadat
🍃✨
🌸
در دنیایی که به #ائمه توهین می کنند .
به #امام و #رهبری توهین می کنند ؛ اگر به #من و توبچه #مذهبی توهین و تمسخر نکنند!
معلومه ما وضعمون خیلی #خرابه و #نامردیم____
#استادپناهایان 🤞
•°| @shohda_shadat |°•
.°•💍
بعد از عقد با هم عهد کردیم همیشه نمازهایمان را اول وقت بخوانیم. وقتی با هم بودیم که به جماعت نماز میخواندیم. وقتی هم از هم دور بودیم، تماس📱 میگرفتیم و نماز اول وقت را به هم یادآوری میکردیم. اگر هم بیرون بودیم، در هر مسیری که صدای اذان بلند میشد، ماشین را نگه داشته و در مسجد نمازمان را میخواندیم و بعد میرفتیم.📿
من اکثرا به همین دلیل از قبل وضو میگرفتم و همین را همیشه دوست داشتند. به شوخی به مادرشان میگفتند: "خانم من دائمالوضوست."😁
#آقاوحید همیشه دوست داشتند خطبهی عقد ما را مقام معظم رهبری بخوانند؛💍
ولی چون دسترسی به ایشان بسیار مشکل بود، تصمیم گرفتیم از نمایندهی آقا در تبریز بخواهیم خطبهی عقد ما را بخوانند. آقای شبستری عقد ما را جاری کردند. وقتی #آقاوحید قرآن📖 را باز کردند، آیهای به چشمم خورد که خود آیه را به یاد ندارم ولی مضمونش این بود که:
"او دعا کرد و ما مستجاب کردیم."
دقیقا همان دعای که #من و #آقاوحید از #خدا خواسته بودیم ...❤️
@shohda_shadat🌷