eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• گوشی همراهمو از روی میز برداشتم شماره گرفتم صدای "مشترڪ موردنظر در دسترس نمیباشد" باعث شد اخم غلیظی رو پیشونیم بشینه دوباره شمارشو گرفتم بازم همون صدا... عصبی گوشیو پرت ڪردم محڪم به خورد و افتاد روی زمین خورد شده بود و تیڪه هاش روی زمین پخش شده بودن دستمو رو صورتم گذاشتم آروم ریختم... آقا حسام؟ هیچ میدونی چه حالیم؟ اصلا میدونی تو دلم چی میگذره؟ نمیدونم دست نوشته ی ڪدوم مدافع حرم بود اما سوال من اینه تو هم ازین دفترچه ها نوشتی؟ ❥• نڪنه امشب خطشو نوشته باشی؟ نڪنه خوشگلتو پاش زده باشی؟ نڪنه یه وقت بدی به ؟ آقا تو اون دفترچتون حرفی ازین زدید ڪه ڪجا دل شڪسته میخرن؟ آخه بندبند دلم خورده اقا حسام رفتی اونور خواستم باهات حرف بزنم نگن مشترڪ موردنظر در دسترس نیست؟ قلبم باشدت به قفسه سینم میڪوبید آب دهنمو قورت دادمو گفتم: ولی حالا زوده نه؟ آخه قول داده وقتی اومدی اون لباس چریڪی شو بپوشه،آره زوده آقا ... من رو حساب ڪردما باپشت دست پاڪ ڪردم برق اتاقو خاموش ڪردم و رو تخت دراز ڪشیدم... ❥• خودمو تو آینه قدی ڪه روبروم بود برانداز ڪردم عروسم تنم بود همون لباسی ڪه به انتخاب خریده بودیم به دامن ڪار شدش دست ڪشیدم و چرخی زدم همین ڪه برگشتم مردمڪ ثابت موند رو یه جفت چشم ، حسام با قدمای محڪم به سمتم قدم برمیداشت عجیبی به تنم افتاده بود قدرت حرڪت نداشت انگار منتظر بودم تا بهم برسه چهرش تو ای از نور فرو رفته بود لبخند عجیبی ڪنج لبش بود،محاسنش مرتب بود... ❥• چشم ازصورتش گرفتم تازه متوجه شدم لباس تنشه تعجبم بیشترشد لب باز ڪردمو گفتم: اقا حسام چرا ڪت و شلوارتو نپوشیدی؟ سرمو انداختم پایین ڪه چشمم به پوتینای افتاد چهرم رنگ به خودش گرفت و گفتم: اینا دیگه چرا پاته؟ آروم خندیدو گفت:عروس خانم مدل جدیده، ناخودآگاه لبخند ملیحی زدم هیچ خبر داری خنده هات یه شهرو بهم ریخته؟ لپام انداخت سرمو انداختم زیر و به دامن لباسم خیره شدم با دستای مردونش دستای ظریفمو گرفت،دست ڪشید رو فیروزه ایمو گفت:یادته؟... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۶ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• دلتنگ لبخندای ملیحش ڪه لیلی رو دیوونه میڪرد با ادامه دادم من دلتنگ بودم... از بر می خیزم و با خاطره ی دستانم را روی شقیقه هایم میگذارم در این هوای بی یار نفس ڪم آورده ام میخواهم با دستانم روی صورتم را بپوشانم و های های گریه ڪنم اما شامه نواز از میان انگشتانم می آید و روی چشم هایم بوسه میڪارد، صدایش ... عطرش... حرڪاتش در ذهنم تداعی میشود من بی او ترین زنده روی زمینم دستم را روی شڪمم می ڪشم و ڪوچڪم را نوازش می ڪنم... ❥• لب میزنم:امیرم؟ پس ڪی میای تسڪینم بدی؟ قشنگم،آرام آرام می ڪنم،جان دلم این رسمش نیست پسرو بابا دوتایی منو بذارید با بی حالی از جا بر می خیزم ڪمرم می ڪشد بدنم مانند شناگری ڪه مدتها با لباسهای تنش شنا ڪرده وحالا از آب بیرون آمده سنگین و خسته و دردناڪ است ساعت است اما هنوز سروڪله پیدا نشده وارد حمام میشوم با دیدن تشت پراز لباس نفس میڪشم صبورانه خم میشوم تشت را بر میدارم و به میروم ❥• میخواهم لباسهای را بشویم اما نمی آید لباسهایش را ڪنار میگذارم و مابقی لباسها را میشویم از جا بلند می شوم لباسها را یڪی یڪی روی بند می اندازم هر بار ڪه خم می شوم ناحیه از ڪمرم را فرا می گیرد و به دلم می رسد برای برداشتن آخرین لباسها برایم نمانده سراپا دردم میخواهم خودم را بدم ڪه چیزی نیست... ❥• ناگهان دسته ای از سفید میان حیاط می نشینند بهت زده نگاهشان می ڪنم قدمی به عقب بر میدارم از شدت ناله ای می ڪنم و بی اختیار روی زمین می افتم چشمانم تار می بیند دوباره اوج میگیرند این ڪبوترها ڪار خودشان راڪردند ای ڪاش نمی آمدندو نمی دیدمشان درد گویی جانم را میگیرد را می بندم دیگر چیزی نمی فهمم... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۷ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به دارم نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده را به سمت راست می چرخانم های بی رنگ سُرم درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به ها گره می خورد ❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ می چرخم همه خانواده ام هستند بجز به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه می ڪنم می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی است بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند ❥• عجیب در وجودم می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم: ، مگه نه؟ مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ ... مبارڪ ... مگه گریه داره! بی مقدمه وارد اتاق می شود و با همه را بیرون می راند زده ام چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق می شود دیوانه می ڪوبد میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با بر می دارد و در آغوشم میگذارد ❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان می مانند همان عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو می خورند های ڪوچڪش را ڪه ڪرده می گشاید و می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به شیر بدهم دقایقی بعد می رود آرام های ڪودڪم را می بوسم از طرف از طرف با صدای آرام با جگر گوشه ام می ڪنم... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۷ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• لالا لالا یڪم دیگه دووم بیار لالا لالا لالا یڪم دیگه دندون روی جیگر بذار را می بندم و پیشانی ام را روی پیشانی اش میگذارم انگار ڪسی ام توی التماس می ڪنم بیاید طفل را ببیند من همه ی ها را رفته ام آخر با اوست عطر به مشامم می رسد ❥• چشمانم را می گشایم را می بینم ڪه با لباس های اش لبه تخت نشسته و با صورتی ڪه از همیشه تر است مرا نگاه می ڪند ترسان نگاهش می ڪنم و بی اختیار می گویم: ؟ نگاهم را از می گیرم و به می دوزم... می خواهم بگویم ببین چقدر شبیه توست اما با جای خالی حسام مواجه می شوم... می ڪنم یعنی این حسام بود؟ ❥• از ماشین پیاده می شوم امیرعلی را در آغوش گرفته به سمتش می روم امیرعلی را به دستم می دهد نگاهی به سفیدش می اندازم گونه های لطیفش را ڪه شده اند نوازش میڪنم به سمت قدم بر میدارم چیزی به شڪستنم نمانده است صدای و همهمه فضا را پر ڪرده است وارد می شوم همڪاران حسام با نظامی ایستاده اند یڪی شان را می بینم ڪه سر بر رفیقش گذاشته و شانه هایش تڪان می خورد زانوانم میشود ❥• نگاهم به مامان می افتد شڪستنم نزدیڪ است رد رد گونه هایش جا انداخته و چشمان اش رنگ خون دارد از دست داده است پشت سرش مردی را دیدم ڪه نشناختمش حسامم عصا داشت؟ ڪمرش نبود... بود؟ قلبم تیر می ڪشد حسامم؟نگاه ڪجا ثابت مانده به زور قدم بر میدارم صدای گریه امیرعلی باعث میشود توجه همه به سمت جلب شود همڪاران حسام منظم نظامی می گذارند سرم را به زیر می اندازم چقدر جای بین رفقایش خالیست هر چند الان باید در دیگری باشد ڪنار ... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۸ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• نگاه بی رمق رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل میشوم گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد ڪه مزین به ایران است... بالاخره برگشتی ؟ چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی ست اینگونه چهره ی معصومت با بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده هنوز چند قدم تا مانده دیگری در راه است... ❥• زمزمه میڪنم: چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را می گیرد شڪسته و آشفته است... زمزمه میڪنم: سلام من! خون، ، در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام را به سینه ات می چسبانم چرا نمیزند؟ چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر ؟ صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم روی پیشانی ات می گذارم و با های داغم رخ زمستانی ات را می دهم ❥• ناله می ڪند و ناگهان می زند زیر می دانم برای چه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت... خشڪم میزند دست هایت ڪجاست من؟ برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند به جایش به تو دو داده یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟ ❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به با مادرمان ، به بابایمان ، به مولایمان ، به اربابمان ، به نازدانه حسین ، به عالممان ، به راستین ترین ، به ، به ولی ، به ، به هدایتگرمان ، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی ... می ڪنم برای شان سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند برسان... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۸ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• بگو ببخشید اگر به او سیلی زدن عادتمان شده، اگر مریضش ڪرده ایم، اگر مثل خوان ظهر نماز ظهر را یادمان رفته و او را نمی دانیم بگو ببخشد اگر هنوز رخ نیلی رنگ است و خمیده راه می رود اگر فرق مداوا نشده و جنازه را تیر باران می ڪنند اگر سر جدش هنوز بر سر نیزه است و هنوز دلشڪسته در بابا می گرید هیچ ڪس هنوز قدر را نمی داند و را دروغگو می پندارد تقصیر ماست ڪه هنوز در زندان است هنوز به زهر می دهند و پیڪر زیر آفتاب مانده اُمتمان را هر روز در جوانی به می رسانیم و هنوز در زندان می شود بگو حق دارد ڪه ظهور نڪند ❥• ما مدعیان پوچ اندیشیم ڪه را یادمان رفته و شما عاشقید ڪه خریداریتان ڪرد جانم می دانم برایت خوبی نبودم حق داری به من محل ندهی حق داری جواب سلامم را ندهی ولی بگذار برای بار با تو معاشقه ڪنم خم می شوم و پیشانی ات را می بوسم گلویت را ڪه رویش زخم های جا خوش ڪرده را نیز همین طور این گل های ڪه روی پیڪرت پر پر شده اند ام را ڪامل می ڪند نه؟ ای همه چیزم... با دلی شڪسته را بغل می ڪنم و با سختی می ایستم رویم را ڪه برمی گردانم گوش نوازت را می شنوم ، خانم؟ سوگند به دست های ات می دانستم رهایم نمی ڪنی قلبم از صدایت می یابد با تردید بر میگردم و به تو چشم میدوزم دست ادب ڪنار پیشانی ات می گذاری و با میگویی:خوش آمدی پاهایم می شود اما چه جای نشستن است ڪنار چشم هایم شده است و تصویرت از پشت پرده ی هایم تار ❥• میزنی و قطره اشڪی با سرعت از گونه ام سر میخورد صدایت می شود ی عاشقی ڪه بند بند وجودم را تسخیر می ڪند خانم معرفتتو ثابت ڪردی حتم دارم این صفتو تو مڪتب بی بی آموزش میبینی سرتو بالا بگیر لب باز میڪنم و میان پیش دستی میڪنم خدایا این را از من بپذیر لبخند دلبرانه ای مهمان لبهایت می شود چه میدانی از دل من ڪه در پی لبخندت جان از سر میدهد! باور دارم یقین می ڪنم ڪه تو ای در ڪنار من و امیرعلی حسام بزار دم آخری راحت تر ازت دل بڪنم آنقدر نباش، سرمو می اندازم زیر چقدر زجر آور است جاری ڪردن این حرفها بر زبانم صدای گفتن چند مرد از بیرون میاید و بدنبالش چند جوانی ڪه چریڪی به تن ڪرده اند به سمت حسام میروند و را میبندند شمیم و اینجا را از خا‌طر نخواهم برد من سرم درد میڪند برای اینڪه تا آخرِ جان مُرید تو باشم! ❥• قول می دهم ڪه پسرمان را همانند مرد بار بیاورم را میبرند بی تابی نمیڪنم را ڪنارم حس میڪنم قدم بر میدارمو از خارج میشوم سرم را رو به میگیرم هوای دارد این شهر با های آرام به سمتم می آیی و ریه هایم پر از یاس تو میشود سرت را خم میڪنی و بر امیرعلی بوسه میڪاری لبهایت را به سمت لاله ی سوق میدهی و با دلنشینت میڪنی: . ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۸ آبان ۱۳۹۷