#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_پایانی 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• بگو ببخشید اگر به او سیلی زدن عادتمان شده، اگر مریضش ڪرده ایم،
اگر مثل #تعزیه خوان ظهر #عاشورا نماز ظهر را یادمان رفته و او را #مهم نمی دانیم بگو ببخشد اگر هنوز رخ #مادرش نیلی رنگ است و خمیده راه می رود اگر فرق #علی مداوا نشده و جنازه #حسن را تیر باران می ڪنند اگر سر جدش #حسین هنوز بر سر نیزه است و #سجاد هنوز دلشڪسته در #فراق بابا می گرید
هیچ ڪس هنوز قدر #باقر را نمی داند و #صادق را دروغگو می پندارد تقصیر ماست ڪه #ڪاظم هنوز در زندان است
هنوز به #رضا زهر می دهند و پیڪر #جواد زیر آفتاب مانده #هادی اُمتمان
را هر روز در جوانی به #شهادت
می رسانیم و #عسگری هنوز در زندان #شڪنجه می شود بگو حق دارد ڪه ظهور نڪند
❥• ما مدعیان پوچ اندیشیم ڪه #عشق را یادمان رفته و شما عاشقید ڪه #خدا خریداریتان ڪرد #حسام جانم می دانم برایت #همدم خوبی نبودم حق داری به من محل ندهی حق داری جواب سلامم را ندهی ولی بگذار برای بار #آخر با تو معاشقه ڪنم خم می شوم و پیشانی ات را می بوسم گلویت را ڪه رویش زخم های #عاشقی جا خوش ڪرده را نیز همین طور این گل های #نرگسی ڪه روی پیڪرت پر پر شده اند #مهریه ام را ڪامل می ڪند نه؟
#خداحافظ ای همه چیزم...
با دلی شڪسته #امیرعلی را بغل
می ڪنم و با سختی می ایستم رویم را ڪه برمی گردانم #صدای گوش نوازت را می شنوم ، #فاطمه خانم؟
سوگند به دست های #بریده ات
می دانستم رهایم نمی ڪنی قلبم از #نوای صدایت #جلا می یابد با تردید بر میگردم و به تو چشم میدوزم دست ادب ڪنار پیشانی ات می گذاری و با #وقار
میگویی:خوش آمدی
پاهایم #سست می شود اما چه جای نشستن است ڪنار #دلبر چشم هایم #بارانی شده است و تصویرت از پشت پرده ی #اشڪ هایم تار
❥• #پلڪ میزنی و قطره اشڪی با سرعت از گونه ام سر میخورد صدایت می شود #ترانه ی عاشقی ڪه بند بند وجودم را تسخیر می ڪند #فاطمه خانم معرفتتو ثابت ڪردی حتم دارم این صفتو تو مڪتب بی بی آموزش میبینی
سرتو بالا بگیر لب باز میڪنم و میان #حرفش پیش دستی میڪنم خدایا این #قربانی را از من بپذیر لبخند دلبرانه ای مهمان لبهایت می شود چه میدانی از دل من ڪه در پی لبخندت جان از سر میدهد! باور دارم یقین می ڪنم ڪه تو #زنده ای در ڪنار من و امیرعلی
حسام بزار دم آخری راحت تر ازت دل بڪنم آنقدر #خوب نباش، سرمو می اندازم زیر چقدر زجر آور است جاری ڪردن این حرفها بر زبانم صدای
#یاالله گفتن چند مرد از بیرون میاید و بدنبالش چند جوانی ڪه #لباس چریڪی به تن ڪرده اند به سمت حسام
میروند و #تابوت را میبندند #عطر شمیم #یاس و #نرگسِ اینجا را از خاطر نخواهم برد من سرم درد میڪند برای اینڪه تا آخرِ جان مُرید تو باشم!
❥• قول #مردانه می دهم ڪه پسرمان را همانند #تو مرد بار بیاورم #پیڪرت را میبرند بی تابی نمیڪنم #حضورت را ڪنارم حس میڪنم قدم بر میدارمو از #معراج_الشهدا خارج میشوم سرم را رو به #آسمان میگیرم هوای #باریدن دارد این شهر
با #قدم های آرام به سمتم می آیی
و ریه هایم پر از #عطر یاس تو میشود
سرت را خم میڪنی و بر #پیشانی امیرعلی بوسه میڪاری لبهایت را به
سمت لاله ی #گوشش سوق میدهی و
با #صوت دلنشینت #نجوا میڪنی: #الله_اڪبر. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝 💢از زبان همسر شهید💢 #قسمت٣ … تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم
#قسمت۴
.
#همسر_شهید
مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی هم بکند که حضرت زهرا علیهاالسلام تاییدش کرده باشد. 😌
از ته دل این را از خدا میخواستم😇
وقتی محسن آمد خواستگاریم،بهم گفت: "من همیشه از خدا میخواستم که زن آینده ام اسمش زهرا باشه. به عشق حضرت زهرا علیها السلام😊
.
بهم گفت: "از خدا میخواستم هم اسمش زهرا باشه و هم سید باشه و هم مورد تایید خود بی بی باشه. "
.
وقتی فهمید من هم همین را از خدا می خواسته ام گل از گلش شکفت😍👌🏻
حضرت زهرا علیها السلام شد پیوند دهنده قلب هایمان. 😇
.
.
چون زندگی مان با حضرت زهرا علیها السلام و نام او شروع شده بود دلم میخواست #مهریه ام هم رنگ و بوی بی بی را داشته باشد. 😌
برای همین به پدرم گفتم این چیزها را برای مهریه ام بنویسید:
1️⃣یک سکه به نیت یگانگی خدا
2️⃣پنج مثقال طلا به نیت پنج تن
3️⃣ ۱۲ شاخه گل نرگس به نیت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
4️⃣ ۱۴ قال نمک به نیت نمک زندگی
5️⃣ ۱۲۴ هزار صلوات
6️⃣ و حفظ کل قرآن با ترجمه
محسن بیشتر قرآن را حفظ کرد اما نتوانست تمامش کند یعنی فرصتش برایش نشد رفت سوریه بعد هم که… .
💚ادامه دارد.. 💚
@shohda_shadat