eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• نگاه بی رمق رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل میشوم گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد ڪه مزین به ایران است... بالاخره برگشتی ؟ چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی ست اینگونه چهره ی معصومت با بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده هنوز چند قدم تا مانده دیگری در راه است... ❥• زمزمه میڪنم: چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را می گیرد شڪسته و آشفته است... زمزمه میڪنم: سلام من! خون، ، در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام را به سینه ات می چسبانم چرا نمیزند؟ چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر ؟ صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم روی پیشانی ات می گذارم و با های داغم رخ زمستانی ات را می دهم ❥• ناله می ڪند و ناگهان می زند زیر می دانم برای چه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت... خشڪم میزند دست هایت ڪجاست من؟ برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند به جایش به تو دو داده یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟ ❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به با مادرمان ، به بابایمان ، به مولایمان ، به اربابمان ، به نازدانه حسین ، به عالممان ، به راستین ترین ، به ، به ولی ، به ، به هدایتگرمان ، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی ... می ڪنم برای شان سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند برسان... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• بگو ببخشید اگر به او سیلی زدن عادتمان شده، اگر مریضش ڪرده ایم، اگر مثل خوان ظهر نماز ظهر را یادمان رفته و او را نمی دانیم بگو ببخشد اگر هنوز رخ نیلی رنگ است و خمیده راه می رود اگر فرق مداوا نشده و جنازه را تیر باران می ڪنند اگر سر جدش هنوز بر سر نیزه است و هنوز دلشڪسته در بابا می گرید هیچ ڪس هنوز قدر را نمی داند و را دروغگو می پندارد تقصیر ماست ڪه هنوز در زندان است هنوز به زهر می دهند و پیڪر زیر آفتاب مانده اُمتمان را هر روز در جوانی به می رسانیم و هنوز در زندان می شود بگو حق دارد ڪه ظهور نڪند ❥• ما مدعیان پوچ اندیشیم ڪه را یادمان رفته و شما عاشقید ڪه خریداریتان ڪرد جانم می دانم برایت خوبی نبودم حق داری به من محل ندهی حق داری جواب سلامم را ندهی ولی بگذار برای بار با تو معاشقه ڪنم خم می شوم و پیشانی ات را می بوسم گلویت را ڪه رویش زخم های جا خوش ڪرده را نیز همین طور این گل های ڪه روی پیڪرت پر پر شده اند ام را ڪامل می ڪند نه؟ ای همه چیزم... با دلی شڪسته را بغل می ڪنم و با سختی می ایستم رویم را ڪه برمی گردانم گوش نوازت را می شنوم ، خانم؟ سوگند به دست های ات می دانستم رهایم نمی ڪنی قلبم از صدایت می یابد با تردید بر میگردم و به تو چشم میدوزم دست ادب ڪنار پیشانی ات می گذاری و با میگویی:خوش آمدی پاهایم می شود اما چه جای نشستن است ڪنار چشم هایم شده است و تصویرت از پشت پرده ی هایم تار ❥• میزنی و قطره اشڪی با سرعت از گونه ام سر میخورد صدایت می شود ی عاشقی ڪه بند بند وجودم را تسخیر می ڪند خانم معرفتتو ثابت ڪردی حتم دارم این صفتو تو مڪتب بی بی آموزش میبینی سرتو بالا بگیر لب باز میڪنم و میان پیش دستی میڪنم خدایا این را از من بپذیر لبخند دلبرانه ای مهمان لبهایت می شود چه میدانی از دل من ڪه در پی لبخندت جان از سر میدهد! باور دارم یقین می ڪنم ڪه تو ای در ڪنار من و امیرعلی حسام بزار دم آخری راحت تر ازت دل بڪنم آنقدر نباش، سرمو می اندازم زیر چقدر زجر آور است جاری ڪردن این حرفها بر زبانم صدای گفتن چند مرد از بیرون میاید و بدنبالش چند جوانی ڪه چریڪی به تن ڪرده اند به سمت حسام میروند و را میبندند شمیم و اینجا را از خا‌طر نخواهم برد من سرم درد میڪند برای اینڪه تا آخرِ جان مُرید تو باشم! ❥• قول می دهم ڪه پسرمان را همانند مرد بار بیاورم را میبرند بی تابی نمیڪنم را ڪنارم حس میڪنم قدم بر میدارمو از خارج میشوم سرم را رو به میگیرم هوای دارد این شهر با های آرام به سمتم می آیی و ریه هایم پر از یاس تو میشود سرت را خم میڪنی و بر امیرعلی بوسه میڪاری لبهایت را به سمت لاله ی سوق میدهی و با دلنشینت میڪنی: . ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
•°.🌱♡ با و خيلی رفاقت نزديكی داشت.❤️ قرار بود با هم اعزام شوند. زمان اعزام شان تا صبح فرودگاه بودند، اما اعزام نشد و برگشت. وقتی برگشت كوله پشتی اش را تا ۴۰ روز باز نكرد. خبر شھادت را كه شنيد بيقراری اش بيشتر شد و دو هفته روزه گرفت تا اعزامش به مشكلی نخورد. چند روز بعد از چهلم اعزام شد. شبی كه شھيد شده بود زنگ زد و گفت: "دوست عزيزم رفت ديگر نمي توانم بمانم." می گفت: "لازم باشد مستقيم می روم از اجازه رفتن می گيرم." آن قدر بی تاب رفتن بود كه اصرار می كرد منزل مادرش باشيم تا برای اعزام تماس گرفتند فاصله نزدیک باشد و زود برود. وقتی پيام هایی را كه در مدت مأموريتش داده بود، می خوانم می فهمم كه می خواسته مرا برای امروز آماده كند. گفته بود هر موقع دلت تنگ شد ياسين بخوان.📖 هرموقع بی تاب شدی آيه الكرسی بخوان. دلت را با ياد بی بی آرام كن او كوه صبر است خودش دلت را آرام می كند. می گفت را هم به خانم حضرت رقيه"س" سفارش كردم تا او را آرام كند.🕊💔 @shohda_shadat🌷
💠 : می گفت: شھيد خيلی مدد می دهد تا نروم شھيد نشوم متوجه نمی شوی.🕊 اگر شھيد شوم تفاوت را احساس می كنی كه بيشتر با شما هستم! خيلی خوشحالم كه به آرزويش رسيد، از او خواستم برايم دعا كند. شبی از مزار بر می گشتيم. گفت: "برايت چيزهایی نوشته ام اگر بخوانی دلت می خواهد تو هم شهيد شوی." شوخی كردم مگر زن هم سوريه می برند؟ گفت: "هنگام ظهورِ آقا، مردان و زنان در اين راه سبقت می گيرند. قبل از اعزامش به بھشت رضوان رفتيم. اشاره به قبر خالی كنار مزار كرد و گفت: اين قبر آن قدر خالی می ماند تا من برگردم و بنرهای پايين نمی آيد تا بنرهای من بالا برود."🌹🌿🕊 @shohda_shadat🌷
♡| : ﴿ یک شب قبل از شھادت خواب ديدم در مشھد🕌 بعد از زيارت یک آقای نورانی در دست چپم جای حلقه انگشتر عقيق و در دست راستم انگشتری با نگين فيروزه و كف دستم چند تا مرواريد انداخت. وقتي برای تعريف كردم گفت: تعبيرش اينكه یک سعادت بزرگی نصيبت می شود. گفت: بی بی امضا كرده و كارمان درست می شود. ﴾ . . در آخرین لحظات💔: ﴿ هنگام شھادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد. سرش را كه بلند كردم گفت: «صلی الله عليك يا اباعبدالله».🖐 يكی از دوستانش می گفت چند روز قبل از شھادت، وقتي از حرم حضرت زينب"س" بيرون آمد، انگار یک متر از زمين بالاتر بود و ديگر مال اين دنيا نبود. واقعاً به عشق شھادت رفته بود ...🕊🌹 ﴾ @shohda_shadat🌷
همه نگران بوديم، چون خيلی به پدرش وابسته بود. همان شب شھادت با تب زياد از خواب بلند شد فكر كنم اولين كسی كه متوجه شھادت شد بود. شبی هم كه پيكرش را از سوريه مي آوردند با دو جيغ از خواب بيدار شد.💔😭 روزی زنگ زد گفت: {از حضرت رقيه"س" خواسته ام تا دل را آرام كند. } واقعاً هم همين طور شد ... • ° 📝دلنوشته : بابای عزیزتر از جانم هر صبح با یادت چشم میگشاییم وقتی خورشید همچون دستان نوازشگرت صورتم را بوسه باران میکند ... و من به خیال گرمای نفس هایت چشم میگشایم! حالا که نیستی چیزی جز خیال بودنت، التیام بخش لحظه های تنهاییم نیست! تو نیستی، ولی یادت همیشه با من است! تو نیستی،ولی خیالت گرمابخش لحظه های تنهاییم است! تو نیستی، ولی! تو نیستی ...!!!!💔 @shohda_shadat🌷
~•°🕊🥀 نحوه شهادت: گويا آن شب درگيری شديدی می شود. اميرحسين تماس می گيرد و از می خواهد كه به كمكش برود. تک تيرانداز و به اسم مستعار بود و اميرحسين حاج نصیری به اسم مستعار اسماعيل. آنها خيلی رشادت به خرج می دهند و خيلی از بچه ها را از اسارت نجات می دهند و بسيار پيش روی می كنند، اما در آن درگيری تيربارانش می كنند. یک تير به سينه سجاد اصابت می كند كه به شھادت می رسد ...🕊💔 @shohda_shadat🌷