#داستان📚✒️
#فرمانده_من👨✈️
#قسمت_صدو_شصتو_نه📖
❥ حسام توی اتاقک🚪 نشسته بودیم
و داشتیم #نقشه رو بررسی می کردیم . پرده ی دم اتاق رفت کنار و نور☀️ به داخل پاچید . #اشکان از در وارد شد . همگی به طرفش برگشتیم . با همون لبخند🙂همیشگیش بی مقدمه رو به
من گفت : داش حسام ! فردا #فرماندهی گردان کمیلو بده به من . با تردید😳 نگاهش کردم . تو #قدرت فرماندهی و مدیریتش شک نداشتم . منطقه رو مثل کف دستش می شناخت .
❥ ولی یاد حرف #مادرش افتادم از طرفی جلوی #بچه ها نمی دونستم
چی بگم ؟
قبل از اینکه چیزی بگم گفت : خب اگه خودت هم دوست😍 داری فرماندهی رو به #عهده بگیری ، بیا یه کاری کنیم !
سرمو تکون دادمو گفتم : چی ؟
اومد پیشم نشست و گفت : سکه💰
می ندازیم ، #شیر اومد من میرم ، 🙃#خط اومد تو برو !😉
#نگاهمو به سمت دیگران چرخوندم پنج ، شش نفر بودیم مثل اینکه
همشون #مشتاق بودن ببینن چی میشه
#ج.زقیان از اون گوشه گفت : اشکان ؟ حالا چرا #شیر بیاد تو میری ؟
#اشکان خندیدو گفت : نا سلامتی #شریمرد مقر منما !
میدونی فرمانده یه مرررررد میخواد ! عملیات مهمیه ، پایه ای ؟
❥ حالت چهره ی😐 اشکان عوض شد . خیره نگاهش کرد و گفت : تو دنیا یه مرد پیدا شد که در #خیبرو برد روی دستش ، اونم #مولا_علی (ع) بود . بقیه #خاک کفش اون مردم نمیشن .
حمدی زد رو شونه ی اشکان و گفت : نه خوشم اومد،حرفای #عارفانه میزنی ...
اشکان تک #خنده ای کرد و #سکه رو داد دستم . با حالت خاصی گفت : بیا #سه بار بنداز ،هرچی اومد من تسلیم
چشمامو بستم و #بسم_الله گفتم سکه رو پرتاب کردم . #پایینو که نگاه کردم #شیر اومده بود،دوباره پرتاب کردم شیر اومد😕
پرتاب بعدی، شیر
متعجب نگاهش کردم ،عجیب بود🤔 دستی به موهای آشفتم کشیدمو تو #گوشش گفتم : گرفتی🙄 ما رو داداش ؟خوبه خودت پرت کردی
فرمانده جون
❥ عاجازنه تو گوشش👂 زمزمه کردم : جواب #مادرتو چی بدم ؟😔
_بهش بگو نه #خون پسرت از این همه #شهید رنگین تره ، نه جونش ازین همه شهید عزیز تره 🍂
ازش فاصله گرفتمو #نگاش کردمم با #صلابت گفتم : #اشکان اولین و آخرین #عملیاته که میری #مستقیم تو دل #دشمنا !!!!
دستشو گذاشت رو #چشمش و گفت :
به روی #دیده فرماننده جان،
مکثی کرد و گفت :
#نذر کردم رمز عملیات #یاحیدر 💚باشه ان شالله #فرجی حاصل شه
حاج ابوحیدر 😊
به اسم #جهادیم خطابم کرد . خبر نداشت بچه ها اسمشو گذاشتن : #ابو_غریب...
لبخند #غم آلودی زدمو گفتم :
ان شالله ... به حق بی بی...
#این_داستان_ادامه_دارد...
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
🌿 @shohda_shadat
🍂
💐🍃
🍂🌺🍃💐
💐🍃🌼🍃🌸🍃🌾
#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_نه 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند #اصحاب_ڪهف است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا #عقب مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به #خاطر دارم
نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده #سَرم را به سمت راست
می چرخانم #قطره های بی رنگ سُرم
درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی #بچه نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از #درد صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به #بخیه ها گره می خورد
❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم #فشرده می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ
می چرخم همه #اعضای خانواده ام هستند بجز #حسام به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه #نگاه می ڪنم
می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی #خون است
بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و #ملتمسانه مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان #بغضش
می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند
❥• #آرامشی عجیب در وجودم
می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم:
#حسام_شهید_شده، مگه نه؟
مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ #مادرش...
مبارڪ #پسرش...
مگه گریه داره!
#پرستاری بی مقدمه وارد اتاق می شود
و با #جدیت همه را بیرون می راند
#بهت زده ام
چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق
می شود #قلبم دیوانه می ڪوبد
#مادرانه میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با #احتیاط
بر می دارد و در آغوشم میگذارد
❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان #حسام می مانند همان #معجون عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو
می خورند #لب های ڪوچڪش را ڪه #غنچه ڪرده می گشاید و #گریه
می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به #امیرعلی شیر بدهم دقایقی بعد
می رود آرام #گونه های ڪودڪم را
می بوسم از طرف #خودم از طرف #حسامم با صدای آرام با جگر گوشه ام #نجوا می ڪنم...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅