eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
568 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👨✈️ 📖 ❥ حسام توی اتاقک🚪 نشسته بودیم و داشتیم رو بررسی می کردیم . پرده ی دم اتاق رفت کنار و نور☀️ به داخل پاچید . از در وارد شد . همگی به طرفش برگشتیم . با همون لبخند🙂همیشگیش بی مقدمه رو به من گفت : داش حسام ! فردا گردان کمیلو بده به من . با تردید😳 نگاهش کردم . تو فرماندهی و مدیریتش شک نداشتم . منطقه رو مثل کف دستش می شناخت . ❥ ولی یاد حرف افتادم از طرفی جلوی ها نمی دونستم چی بگم ؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : خب اگه خودت هم دوست😍 داری فرماندهی رو به بگیری ، بیا یه کاری کنیم ! سرمو تکون دادمو گفتم : چی ؟ اومد پیشم نشست و گفت : سکه💰 می ندازیم ، اومد من میرم ، 🙃 اومد تو برو !😉 به سمت دیگران چرخوندم پنج ، شش نفر بودیم مثل اینکه همشون بودن ببینن چی میشه #ج.زقیان از اون گوشه گفت : اشکان ؟ حالا چرا بیاد تو میری ؟ خندیدو گفت : نا سلامتی مقر منما ! میدونی فرمانده یه مرررررد میخواد ! عملیات مهمیه ، پایه ای ؟ ❥ حالت چهره ی😐 اشکان عوض شد . خیره نگاهش کرد و گفت : تو دنیا یه مرد پیدا شد که در برد روی دستش ، اونم (ع) بود . بقیه کفش اون مردم نمیشن . حمدی زد رو شونه ی اشکان و گفت : نه خوشم اومد،حرفای میزنی ... اشکان تک ای کرد و رو داد دستم . با حالت خاصی گفت : بیا بار بنداز ،هرچی اومد من تسلیم چشمامو بستم و گفتم سکه رو پرتاب کردم . که نگاه کردم اومده بود،دوباره پرتاب کردم شیر اومد😕 پرتاب بعدی، شیر متعجب نگاهش کردم ،عجیب بود🤔 دستی به موهای آشفتم کشیدمو تو گفتم : گرفتی🙄 ما رو داداش ؟خوبه خودت پرت کردی فرمانده جون ❥ عاجازنه تو گوشش👂 زمزمه کردم : جواب چی بدم ؟😔 _بهش بگو نه پسرت از این همه رنگین تره ، نه جونش ازین همه شهید عزیز تره 🍂 ازش فاصله گرفتمو کردمم با گفتم : اولین و آخرین که میری تو دل !!!! دستشو گذاشت رو و گفت : به روی فرماننده جان، مکثی کرد و گفت : کردم رمز عملیات 💚باشه ان شالله حاصل شه حاج ابوحیدر 😊 به اسم خطابم کرد . خبر نداشت بچه ها اسمشو گذاشتن : ... لبخند آلودی زدمو گفتم : ان شالله ... به حق بی بی... ... 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat 🌿 @shohda_shadat 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃💐 💐🍃🌼🍃🌸🍃🌾
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• می آیم توی خانه به شیئ ای رنگ روی میز می افتد ڪاسه از دستم میخورد و روی زمین تڪه تڪه میشود سمت میز است اشڪ هایم بی محابا میریزند زار میزنم انگشتر روی قراردارد با ڪه تار نبیندپاڪت را برمیدارم اشکهایم را با بی رحمی پس میزنم ❥• دستانم پاڪت تاشده را باز میڪنم توست... همان خط قشنگ ای: ای ای؟ فاطمه جانم سلام... الان ڪه را میخوانی من راهی سرزمین شده ام میدانم حال دلت خوب نیست عزیز دلم شاید این دفعه ڪه بروم در ڪار نباشد را به برمیگردانم، ❥• فاطمه جان ڪن خیلی بخاطرم سختی ڪشیدی میدانم بی تابیت بخاطر من نیست دل تو هم میخواهد ، اما تو بمان و ڪار ڪن،تو بمان و به سادات اقتدا ڪن اگر داشتم و شهید شدم سرقولم می مانم و میشوم قربانت،تصدقت، ❥• ازجایم بلند میشوم و توی اتاق میروم بدی گرفته ام وارد اتاق میشوم روی دیوار وجود میڪند، برش میدارم و روی تخت مینشینم عڪست را بجای بغل میڪنم، حالم بداست فڪر میڪنم اگر بخوابم دیگر بیدار نمی شوم، به همین دراز میڪشم و چشمانم را می بندم و به تو میڪنم در فڪرت به میروم... ... ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅